همه‌ی سنّت‌های قبل را شکست و زیر میز زد ، او به خواستگاری مردی رفت که می‌توانست تپش‌هایِ قلب‌‌ش را با طمأنیه به او بسپارد، بانو او را خوب شناخته بود، برای‌ همین مقام والای محبوب‌ش ، خودش برای خادمیِ چشم‌های‌ش پیش قدم شد ..