همهی سنّتهای قبل را
شکست و زیر میز زد ، او
به خواستگاری مردی رفت
که میتوانست تپشهایِ قلبش
را با طمأنیه به او بسپارد، بانو او را
خوب شناخته بود، برای همین
مقام والای محبوبش ، خودش
برای خادمیِ چشمهایش پیش
قدم شد ..
#اینفسِعمیقم
#روایت_عاشقی