✅✅سند شماره۴۰
🔴 بی توجهی شاه به نیازها و مشکلات مردم
در مراسم ختم آیت الله حکیم با یکی از تجار قدیمی بازار به صحبت نشستم . بخش هایی از صحبت هایمان را برای شاه بازگو کردم .
پیرمرد از بی کفایتی مسءولین ناله می کرد ؛ و شکایت داشت که هیچ کس در سازمانهای دولتی نیست که او بتواند دردش را به آنها بگوید . به عنوان مثال مرکز ایستگاه های تبریز به خارج از شهر منتقل شده ، که مسافران فقیر و کشاورزان و امثالهم یا باید ساعت ها پیاده راه بروند تا به مرکز شهر برسند و یا بهای سنگینی به تاکسی بپردازند تا آنها را بیاورد . حرف از این بود که هیچ کس در این مملکت به فکر مردم نیست .
شاه گفت : " ایستگاه اتوبوس ها به این دلیل به خارج شهر منتقل شده که زندگی برای ساکنین شهر آسانتر شود . "
گفتم : " به بهای نارضایتی مسافرین اتوبوس ها . با اجازه مایلم ته و توی این قضیه را درآورم و از دولت در این باره توضیح بخواهم . "
سپس ادامه دادم که شاه باید توجه بیشتری به خواسته (ها)ی مردم داشته باشد : " چرا هر از چندی ، گروهی از مردم عادی را از طبقات مختلف ، از توی خیابان ها دعوت نمی کنید و از آنها درباره ی خواسته ها و نیازهایشان نمی پرسید ؟ مطمئنم عکس العمل بی نظیری دریافت خواهید کرد . "
شاه جواب داد : " من خودم می دانم مردم چه فکر می کنند . خدا می داند از چند مرکز و محل گزارش پشت گزارش به من می رسد . "
تذکر دادم که این گزارش ها فقط برای اطمینان خاطر او داده می شود و فقط حرف هایی را که مایل است بشنود به او می گویند .
شاه اصلا خوشش نیامد ؛ گفت رئیس دفتر او در مورد صحت و سقم تمام این گزارش ها تحقیق می کند .
گفتم : " بسیار خوب ، با وجود این چرا خود اعلیحضرت افق دیدشان را شخصا وسیع تر نکند ؟ به صداهای تازه ای گوش بدهید ، به عوض اینکه شبانه روز من به جانتان نق بزنم (و مشکلات مردم را به گوشتان برسانم) ."
شاه در جواب به مراسم سلام اشاره کرد که به قول خودش همیشه می توانست از نظر مردم مطلع شود .
گفتم : " اولا در سال فقط چند بار مراسم سلام برگزار می شود و به علاوه ، کسانی که در آن مراسم شرکت می کنند جرات نمی کنند کوچکترین شکایتی بکنند . همیشه چند صد نفر حضور دارند .
حکایت آن تاجر بدبخت را در بوشهر به یاد می آورید ؛ این جسارت را کرد که از تاخیر ساختمان بندر شکایت بکند . اعلیحضرت چنان به خشم آمدید که تمام روز حالتان خراب بود . حتی من ، چاکر شما ، هم نتوانستم با شما منطقی حرف بزنم . و آن وقت انتظار دارید مردم در مراسم سلام درددلهایشان را بگویند و گله و شکایتهایشان را آشکار کنند ؟
تازه به فرض هم که اعلیحضرت تحمل شنیدن این حرف ها را داشته باشند ، مامورین امنیتی پدر شاکی بدبخت را در می آورند و مثل آوار بر سرش خراب می شوند . من مطمئنم که اعلیحضرت وضعیت موجود را بهتر از من می شناسد و عکس العمل دولت را هم نسبت به آن می داند . " »
📚منبع:کتاب گفت و گوهای من با شاه
( خاطرات اسدالله علم ) ، جلد اول ، صص 247 ، 248 و 249