💌 هر وقت مهدی را بغل می‌کردم و نگاهم به صورت معصومش می‌افتاد، شوری درونم پا می‌گرفت. ... تا جایی که می‌شد، بدون شیرش ندادم. سر همه‌ی بچه‌ها همین‌طور رعایت می‌کردم؛ اصلاً قبل از تولدشان شروع می‌شد. رفتارم را می‌گذاشتم زیر ذره‌بین؛ مواظب بودم گناه نکنم. هر لقمه‌ای را نمی‌خوردم؛ لقمه‌ی حلال را مثل گُلی می‌دیدم که عطر و بویش می‌رفت و در وجود طفلی می‌نشست که داشت با شیره‌ی جانم رشد می‌کرد. حواسم بود چه کلامی به زبانم می‌آید؛ سنجیده حرف می‌زدم. رفت و آمدهایم محدود شده بود. سعی می‌کردم تا جایی که می‌شود جلوی چشم نامحرم نباشم، حتی قوم و خویشی که ناچار بودم با ایشان ارتباط داشته باشم. دلم می‌خواست با انس بگیرم؛ کتاب خدا را بخوانم و حصاری امن از کلامش دور خودم بکشم. آن ایام در حقیقت دوست و فامیلم بود. 📚 تنها، زیر باران 🔹مادر 🆔 @shohada_tmersad313