🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨قسمت چهل و نه _همه چیز که سپاه و شمشیر نیست فضل! دل ها... فضل میان کلامم: _می دانم... شمشیرها باید به غلاف برود، تا زبان آخته کنیم یانه؟ گفتگو و صلح و سازش با آن که تیر در کمان دارد، بیشتر مهیای مرگ شدن است تا سیاست... می خندم: _همیشه در ستیز بودن، بیشتر برای حاکمان ایران است تا امرای عرب... تا وقتی که شمشیر دست داری، دشمنت بی اعتماد، سپر زمین نمی گذارد فضل! و تا قدمی هم به صلح بر نداری، او جز به مبارزه پیش نمی آید... فضل متفکر نگاهم می کند و سر تکان می دهد: _و این یعنی؟ شانه بالا می اندازم: _یعنی همان که می کردیم... اما... اما نمی توان و نباید که بغداد را کناری گذاشت برای همیشه و عباسیان را هم و... می دانم که فضل خوش ندارد ادامه این گفتگو را که اگر حکومت او را بود، بغداد را به پست ترین قیمت ممکن با روم یا حکومتی دیگر معامله می کرد و برای همیشه رها می شد از شر عصیان مدامش... _هر چه حضرت خلیفه فرماید و اندیشد... فضل می گوید و بر می خیزد به استقبال ابوالحسن که از نماز بازگشته و من هم پی اش و بر تخت که می نشینم، نظم باز می آید و جماعت بر تخت ها و عمران این بار نزدیک تر می نشیند برای ادامه گفتگو: _یگانگی خداوند به حقیقت درک می شود یا به وصف؟ _خداوند خالق یگانه، آن وجودی است که از ابتدا بوده، وحدانیت اش ازلی است بدون آن که چیزی با او باشد، فردی است که دوم ندارد، نه معلوم و نه مجهول، نه محکم و نه متشابه، نه به یاد است و نه فراموش شده. چنین نیست که از زمانی معلوم و خاص موجود شده باشد و یا تا زمانی معین باقی بماند، یا قائم به دیگری باشد یا تا حد دیگری برپا بماند. به چیزی تکیه نکرده و در چیزی پنهان نشده، چون غیر از او وجودی نبوده. و هر صفتی که برایش بخوانی. حادث است و ترجمانی برای فهمیدنش. اولین ابداع او، حروفی بود که اصلش قرار داد برای همه چیز... @shohada_vamahdawiat