🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#به_بلندای_آن_ردا
✨قسمت شصت و چهار
_به یقین که این زمزمه ها شما را نرسد که از بلندای ایوان کاخ در مردم نظر می کنید و...
حمید است و کلام برای کلام.
_... کدام سخن؟
_ابوالحسن را با این همه دانش فقاهت و علم تفسیر و اشراف بر احکام و کلام، شایستگی بیش برای خلافت...
سکوت می نشیند میان مان از سنگینی این سخن...
من در اندیشه که حمید:
_این ولایت عهدی که منبر مستمر، مهیای ابوالحسن کرده، حجت شده برای مردم که او را فضیلت و برتری است برای امارت مومنین، حضرت خلیفه!
بر می خیزم و چند قدمی برابر حمید بن مهران و... کنارش می نشینم و سر نزدیکش می برم و آرام:
_ابوالحسن دور از ما و در نهان، مردم به امارت خود می خواند و دعوت به حکومت خویش می کرد... او را ولیعهد خود کردم که دعوتش ما را باشد و مردم به ما خواند و با پذیرش ولایت عهدی، اعتراف به خلافت و امارت ما کند...
عبایش را کناری می گذارم و باز نزدیک تر:
_و آن جماعت که فریفته و مفتون او شده بودند، بفهمند و بدانند که او را در این دعا راستی نیست و مدعی امری است که شایستگی اش او را نباشد... و ریشه باورشان سست شود و درخت خواسته شان بخشکد...
و آرام تر:
_ترسیدیم که اگر او را به حال خود رها کنیم، رخنه ای میان مان پدید آید که توان جبرانش نباشد و بلایی از جانب او، ما را رسد که طاقت تحملش هم...
نفسی می کشم و همچنان به زمزمه:
_اکنون هم که به این خطا، در آستانه خطریم، بازی برده را کودکانه به باخت بدل نمی کنیم و میدان هم رها... اعتراف به اشتباه را فریاد کردن، یعنی فرار و واگذاشتن همه چیز برای حریف! و من چنین نخواهم کرد... خودم مهره ها بر صفحه این شطرنج چیدم و خودم این میدان آراستم، پس تا وقتی قاعدهٔ بازی برای من است و در دست من، ادامه می دهم...
و بر می خیزم و بی هیچ کلام دیگر، حمید و فضل را تنها می گذارم.
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
➥
@shohada_vamahdawiat