قسمت ۲۹ خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی به قلم اقدس نصوحی درسته که آن سنگر سقف دارد؛ ولی محل قرار گرفتنش خطرناکه.» پایین خاکریز، سنگر بدون سقفی پیدا کردیم. یک ورق پلیت به‌عنوان سقف روی آن انداختیم و یک پتو جلوی آن آویزان کردیم. آتش سنگین دشمن و انفجار پی‌درپی خمپاره 60 در اطراف ما زیاد بود. شب را داخل سنگر صبح کردیم. همان اوّل صبح دیدیم که سه شهید را از سنگر سقف دار بیرون آوردند. شب گذشته، بعد از اینکه ما از آن سنگر سقف دار بیرون آمدیم، سه نفر به آن سنگر میروند و آنجا پناه میگیرند. به جایی نمیخورد که خمپارهای به آن سنگر اصابت میکند و هر سه نفر شهید میشوند. کاظم ایوبی آمد نزدیک سنگر ما و پرسید: «شما سه تا همشهری سالمید؟ اتّفاقی براتون نیفتاده؟» گفتیم: «نه، خدا را شکر سالمیم.» چند متر از سنگر ما دور شد. یک خمپاره 60 پشت سرش منفجر شد. خودم را به او رساندم. کمرش پر از ترکش شده بود. دست‌هایش را به سینه خاکریز گذاشته بود. خون به‌شدّت از بدنش جاری بود و میلرزید. امدادگر را صدا کردم. او را به سنگر بهداری انتقال دادند. معاونش هم شب گذشته مجروح شده بود و دستة ما بی فرمانده بود. نیلفروشان برای سرکشی به خط ما آمد؛ چون تلفات ما زیاد بود، تصمیم گرفت خط را از نیرو خلوت کند. گفت: «فقط تیربارچی ها، آر.پی.جی زنها و امدادگرها بمانند.» تمام کسانی که کمک آنها بودند را با خودش به‌طرف دیگر خط که امن‌تر بود، برد. من را به‌عنوان فرمانده به کسانی که در خط نعل اسبی ماندند، معرفی کرد. ساعت نه و نیم صبح، یکی دیگر از نیروها مجروح شد. خواستم او را عقب تویوتا بگذارم و به عقب برگردانم. پایم را روی یک تختة شکستة جعبه مهمّات گذاشتم. میخی که داخل تخته بود، پوتینم را سوراخ کرد و در پایم فرورفت. درد شدیدی داشت. میخ را از پوتینم بیرون کشیدم و تختة شکستة میخ‌دار را به آن طرف جادّه پرت کردم. حدود یک ساعت بعد، برای انجام کاری به آن طرف جادّه رفتم. دوباره همان پایم را روی همان تخته گذاشتم و میخ به پایم فرورفت. ساعت 2 بعدازظهر شد. به دستور نیلفروشان، برای تعدادی از نگهبان ها که جلوتر از خاکریز، زیر یک بی.ام.پی در سنگر کمین بودند، ناهار بردم. برای سوّمین بار همان پایم روی همان تخته رفت و ناله ام بلند شد. چند روزی که در خط بودم، فرصت نکردم پوتین هایم را در آورم. زخم ناشی از فرورفتن آن میخ، چرک کرد و عفونی شد. *** غروب همان روز، عراقی‌ها پاتک کردند. چون روی جادّه پر از تانک، نفربر، ماشینهای سوخته و منهدم شده بود، نمیتوانستند با تانک جلو بیایند. نیروهای پیاده را جلو انداختند. درگیری شدید شد. عراقی ها تلفات زیادی دادند و با تاریک شدن هوا به عقب برگشتند. ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه