سلام و عرض ادب و احترام 💐 خاطرات اسارت 🌷 قسمت : ۵ و آخر🌾 موضوع : آن نیمه شب لعنتی 🥀 عدنان ایستاد رو به کاظم کرد گفت: دیگه کی حرف اضافه می‌زنه، مثل اینکه این گرگ سیرایی نداشت. آن شب چه قصدی داشت؟ کاظم وسط آسایشگاه گشتی زد و نوجوان بوشهری را به نام علی ملقب به گرگعلی نشان داد چون علی نام پدربزرگش گرگعلی بود، بچه‌ها او را با نام گرگعلی صدا می‌کردند. گرگعلی پسر لاغر اندام ۱۷ ساله ای اهل بوشهر با اندامی ریز نقش بود. عدنان رفت سراغ گرگعلی و یقه او را گرفت و از زمین بلندش کرد . عدنان هیکل بزرگی داشت و علی ریز نقش بود . پاهای گرگعلی از زمین بلند شد . مانند پاندول ساعت به چرخش افتاد. عدنان چنان سیلی محکمی بر صورت گرگعلی زد و او را رها کرد که بیچاره این اسیر نوجوان چند‌ متر آنطرف تر کنار پای علی امریکایی بر زمین افتاد. حالا نوبت علی آمریکایی بود. علی آمریکایی نگهبان عراقی بود به اسم علی ، چون او موهای بور و چشمهای رنگی داشت و با قد بلند و هیکل قوی لباس کماندوهای آمریکایی ها را میپوشید بچه ها اسم علی آمریکایی را بر روی او گذاشته بودند. همه چیزش متفاوت بود. او نقشه بافت یک شلاق با طناب پلاستیکی خشک زخیم را به اسرای کارگر داده بود و آنها برایش شلاق منحصر به فردی را بافته بودند. آسیب آن شلاق بسیار متفاوت بود. ضربه آن شلاق دردی همچون شکستگی را به همراه سوزش برجا میگذاشت. گرگ علی جلوی علی آمریکایی نقش بر زمین شد ولی بلافاصله بلند شد و لباسش را مرتب کرد. این بار نوبت این نگهبان وحشی افتاد او در زدن سیلی به نام بود. او قبل از سیلی زدن خم میشد و در چشمان اسیر نگاه میکرد و آرام در صورت اسیر فوت میکرد لبخندی زیرکانه ای میزد و با دو دست چنان در گوش اسیر میزد که فرد یک لحظه بی هوش میشد و بر زمین می افتاد . گرگ علی بعد از هر سیلی مجدد بلند میشد و لباسش را مرتب میکرد و صورتش را بالا می آورد و آماده سیلی بعدی میشد. علی آمریکایی بعد از چند سیلی وحشی وار با آن کابل طناب سفیدش شروع به زدن گرگعلی کرد. وقتی زدن گرگعلی تمام شد، عدنان وسط آسایشگاه رو به همه اسیران ایستاد و با فریاد به کل آسایشگاه فحش های ناموسی داد و گفت: هیچ‌کس حق ندارد حرفی از خمینی بزند فهمیدید. همه آسایشگاه بلند گفتند نعم سیدی. عدنان به سرعت بیرون رفت و به دنبال او بقیه نگهبانان از آسایشگاه بیرون رفتند و با همان سر و صدا و با سرعت درب اسایشگاه را قفل کردند، هیچ کس با دیگری صحبت نمی‌کرد، همگی آرام رفتند تا خواب نصفه نیمه خود را ادامه دهند نزدیک اذان صبح بود عده ای هم وضو گرفتند و خوابیده زیر پتو مشغول به خواندن نماز شب شدند و پرونده یک نیمه شب سرد لعنتی بسته شد هر چند تا زمانی که اسیران آسایشگاه یک شبها موقع خواب با سیلی نگهبانان عراقی از خواب می‌پرند ویا بر سر عزیزترین هایشان فریاد میزنند و یا سوت ممتد در گوش آنها صدا میکند و از سردرد های عصبی به خود می‌پیچند و درد و سوزش کابلها را احساس میکنند این پرونده بسته نخواهد شد. لازم به ذکر می‌دانم که علی آمریکایی را یکی از رزمنده‌های مدافع حرم در سوریه دیده بود که به او گفته بود من توبه کردم و مادرم از من خواست که به جنگ داعش در سوریه بیاییم. از اسیران تکریت۱۱ برایم حلالیت بطلبید. چند هفته بعد در یک حمله داعش به شهادت رسید. قسمت آخر🌹 راوی : علی رضا صادق زاده پوده 🌼 نیروی غواص عملیات کربلای چهار شهدای شهرستان مبارکه