⭕️
عاشقانه یک جنین با مادرش
#داستان_فکت
🔸
قسمت اول: لانه امن
🔻در عمق تاریکی مطلق، جایی که زمان معنایی نداشت، دنیای من آغاز شد. دنیایی کوچک و گرم، با نبضی آرام که لالایی شبانهام بود.
ضربان قلب مادرم، موسیقی دلنشینی بود که مرا در آغوش میکشید و آرامم میکرد.☺️ هر روز، با لمس نوازشهایش، دنیای من کمی بزرگتر میشد. انگار که او با هر حرکتش، آیهای از عشق را در وجودم زمزمه میکرد.🥰
🔺پاهای کوچکم، اولین لمسهایشان را به دیوار نرم رحم او میرساندند و قلبم از شوق این کشف کوچک، تندتر میتپید.
من در این لانه امن، رویا میبافتم. دنیایی پر از رنگ و نور را تصور میکردم که روزی در آن قدم خواهم زد. دنیایی که مادرم در آن منتظرم خواهد بود.🤩
🔻در این تاریکی مطلق،
من تنها نبودم. مادرم همیشه همراه من بود. گرمای وجودش مرا احاطه کرده بود و به من آرامش میداد.❤️ هر روز، با او صحبت میکردم. به او میگفتم که چقدر دوستش دارم و چقدر مشتاقم که او را ببینم.😍
🔺هر لحظه، برای من یک معجزه بود.
من در حال رشد بودم، قویتر میشدم و به دنیای بیرون نزدیکتر میشدم. هر روز، دنیای من کمی بزرگتر میشد و من با شوق و اشتیاق، این تغییرات را در خودم احساس میکردم.👼
🔻اما هنوز نمیدانستم که این آرامش و امنیت، چقدر کوتاه خواهد بود...🥺
ادامه دارد...
📚
#داستانهای_تبیینی
#سقط_جنین
💠 اندیشکده راهبردی سعداء
🆔
@soada_ir