۲۱ مامان:نظرت چیه؟ –خوشم نیومد ازش. مامان:چرا؟ –خوشم نیومد دیگه. بابا:منم خیلی خوشم نیومد ازش. مامان:پسر خوبی بود که. –ولی من ازش خوشم نیومد. مامان:باشه ،ولی تا یک هفته وقت داری بهش فکر کن یکم. –باشه. مامان:من میرم زنگ بزنم محمد هادی. –باشه رفتم اتاقم. گوشیم رو برداشتم. دوباره کوثر آنلاین بود. پیام دادم . –سلام. کوثر:سلام خوبی؟خواستگار رفت؟ –خوبم. آره رفتن. کوثر:خوب، چطور بود پسره؟ –اصلا خوشم نیومد ازش. کوثر:از چیش خوشت نیومد؟ –از هیچیش خوشم نیومد.از همین الان جوابم نه هست. کوثر:بهتر نیست یکم فکر کنی بعد؟ –نه،اصلا ازش خوشم نیومد. کوثر:خانوادش چطور؟ –خواهرش که مانتویی بود و کلی آرایش داشت مادرش هم با اینکه چادری بور ولی کلی آرایش داشت.خودش هم معلوم بود اصلا مذهبی نیست. کوثر:آهان. –کاری نداری؟ کوثر:نه. –خداحافظ. گوشیم و گذاشتم کنار لباس عوض کردم. بعد کتابم را برداشتم و مشغول مطالعه شدم کمی بعد مادرم صدام زد برای شام رفتن پایین.