°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
❈ٰٰٰٰٰٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪۪۪۪۪۪ٜٜٜٜٖٜٜٜٖٜٖٖٖٖٖٖٖ͜͡🌕ـ۪ٜ۪ٜ۪ٞٞٞ   ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ🌟🌱•••🌺•••🌱 ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ🌟❈ٰٰٰٰٰٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪۪۪۪۪۪ٜٜٜٜٖٜٜٜٖٜٖٖٖٖٖٖٖ͜͡🌕ـ۪ٜ۪ٜ۪ٞٞٞ 💜⃟⃢💐از دست همسایه‌اش عاجز شده بود. هر شب، بساط ساز و آواز و شراب... هرچه گلایه می‌کرد فایده نداشت. یک روز همسایه حرف آخر را زد: "بگذار راحتت کنم،من به این کارها معتادم! دست خودم نیست.فقط یک خواهشی دارم؛ این بار که می‌روی پیش امام صادق علیه السلام، قصّه مرا برایش بگو..." ادامه رو در صوت پایین گوش کنید👇👇