eitaa logo
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
198 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3هزار ویدیو
162 فایل
╔═════════⚘﷽⚘═════════╗ حاج قاسم سلیمانی: اگر به دست من باشد، تمام لشکرها را برای جنگ با دشمن بسیج خواهم کرد، اما عشق به خدا را فراموش نمی‌کنم. ❀°•شہید قاسم سڵیـ♡ـمانے•° ❀پناهگاهے براے عاشقان سردار #جهت تبادل: @Z_mir17 کپی حلالت ╚═════════⚘﷽⚘═════════╝
مشاهده در ایتا
دانلود
929.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر خوشبختم که تو را دارم آقای اباعبدالله❤️‍🩹
- گوشه‌دفتـرش‌نوشــته‌بود: میشودپیڪرماهم‌نرسـددست‌ڪسی؟!☁️🌱' -عزیزِخواهر💔 ‍‌ان‌🫀
💔 شهید ابراهیم هادی می‌گفت: دنیا همین است؛ تا آدم عاشقِ دنیاست و به این دنیا چسبیده، حال و روزش همین است. اما اگر انسان سرش را به سمتِ آسمان بالا بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگی‌اش عوض می‌شود و تازه معنی زندگی کردن را می‌فهمد... ❤️‍🩹🥲
🥀🖤 اگر جهان‌خواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند، ما در مقابل آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی کامل آنها از پای نخواهیم نشست، یا همه آزاد می‌شویم یا از مرگ شرافتمندانه استقبال خواهیم کرد، اما در هر حال پیروزی با ما خواهد بود و ای مردم مسلمان ما برای خاک نمی‌جنگیم، برای اسلام عزیز می‌جنگیم. من تا امروز مرده بودم و در این لحظۀ آغاز جهاد و شهادت، گویی تازه متولد شدم و زندگی با دید نور را آغاز کردم. شهادت انسان را به درجۀ اعلای ملکوتی می‌رساند و این فدا شدن در راه خدا چقدر زیباست. 🖤📓 آن روز و شب‌ها مصادف بود با ایام عزای سیدالشهدا، عبدالرحیم و حسین مشتاقی در مسجد سعادت مهرآباد به عنوان نیروهای قدیمی مسجد مشغول کار خدماتی بودند. عبدالرحیم به دوستانش در هیئت گفت: «به زودی باید اسم خیابان مهرآباد را تغییر بدید.» پرسیدند خب چه اسمی باید بگذاریم؟ گفت: «خیابان شهید عبدالرحیم فیروزآبادی!» رفقایش خندیدن و گفتند: «تو از اونهایی هستی که آفت نداری، حالا حالاها خبری نمی‌شه...» رحیم هم با خونسردی گفت: «حالا می‌بینیم.» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روز بعد هم در جمع همکاران، مسئول فرهنگی مجموعۀ سپاه را دید و گفت: «وقتی شهید شدم تابوتی درست کنید که اندازۀ خودم باشه، نشه تابوتم کوچیک باشه و پام رو تو تابوت جمع کنید»؛ همکاران هم حرف‌ها را شوخی گرفتند و گفتند: «شما شهید شو، ما کارمون رو بلدیم.» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عبدالرحیم و همرزمانش برای دفاع از حریم ولایت به سوریه اعزام شدند، عمار کریمی در خاطراتش گفت: «مأموریتمون به سوریه کم کم داشت به روزای آخرش نزدیک می‌شد و زمزمۀ برگشتن ما به ایران به گوش می‌رسید، طوری برنامه‌ریزی شد که مثل دوران دفاع مقدس، رزمنده‌های مازندرانی رو ببرن قائم شهر و از قائم شهر رزمنده‌ها به سمت شهرستان‌های خودشون برن؛ حسین مشتاقی با خنده به رزمنده‌های شهرستان نکا گفت بچه‌ها غصه نخورید موقعی که داشتیم اعزام می‌شدیم منطقه عبدالرحیم به کل شهرمون گفته ما داریم می‌ریم سوریه، الان هم همه منتظرمون هستن که برگردیم. حاج رحیم فیروزآبادی هم در جواب حسین مشتاقی گفت من همه رو می‌کشونم استقبال خودمون. اون روزها و لحظاتش که حرف برگشتن به ایران بود گذشت. روزی رسید که خبر دادن همۀ مازندران منتظر شهید فیروزآبادی هستن و همۀ شهرستان نکا اومدن استقبال اولین شهید مدافع حرم شهرستانشون، شهیدی که چند روز پیش به دوستاش گفت من همه رو می‌کشونم استقبال.» 🪴🖤
‌ فردي‌بہ‌نام‌سید‌مهدي امام‌دوازدهم‌شیعیان📿 هزار‌واندي‌سال‌است‌ ڪه‌بہ‌خاطࢪ‌گناهان‌ما،😔 مخفیانہ‌زندگي‌میکند....💔 غریبانہ‌قدم‌بر‌میدارد....🚶‍♀ همان‌آقایي‌ڪه‌وقتی‌دفتࢪچہ‌ے‌ اعمال‌مارانگاھ‌میڪند‌📓 وباگریہ‌میگوید؛😭 اے‌واي‌اینڪہ‌قول‌دادھ‌بود.....😞
ازشھدابه‌شما📞: قرارمون این نبود. بی‌حج‌ـابی نبود. بی‌غ‌ـیرتی نبود. قرار شد بعد از ماها ‹راهمان› رو ادامه بدید اما دارید ‹راحت› ادامه میدید...🚶🏿‍♂' چفیه‌هامون خونی شد تا چادری خاکی نشود عکسِ ماها رو میبینید عکسِ ما‌ عمل میکنید! ما شھید نشدیم که مرغ و میوه ارزان بشه ما شھید شدیم که بی‌حیایی ارزان نشود. حرفِ اخر..↓ این رسمش نبود💔!‌ 🖤🕊
آقا مهدی رسولی حرف قشنگی زد: بچـه‌بـودیـم‌یـه‌زمانـۍمـادرمون ‌دستـمونومیـگـرفت‌میبــرد مزارشهدا، سنـشون‌نگاه‌مـیکردیم میگفتیم‌این‌شـهیدانقدرازمـن‌بـزرگتره حالامـیریم‌مـیبینیم‌شهیداچقدر ازماکــوچیــك‌ترن... بـیاین‌قـبول‌کنیــم‌جامـوندیم...!'🙂💔 🖤🕊
میگفت‌تو‌ی‌هیئت‌بودیم‌همه‌گریه،گریه‌ .. اما‌دونفرهی‌میومدن‌گریه‌که‌نمیکردن‌هیچ .. به‌مجلس‌عزای‌امام‌حسین‌ میخندیدن‌مجلس‌تموم‌شد .. ایناهم‌رفتن‌فردا‌دوباره‌ اومدن‌اما‌نه‌باخنده! .. بااشک‌هایی‌که‌نفسشون‌روبود‌میگفت : رفتم‌علتشو‌جویاشدم‌این‌دونفر‌گفتن‌شب‌که‌خوابیدیم .. آقا‌امام‌حسین‌و‌حضرت‌عباس‌رو‌دیدیم‌ آقا‌امام‌حسین‌میگفت .. آقا‌عباس‌مینوشت‌آقا‌میگفت‌ مثلن‌فلانی‌گریه‌کرده .. فلانی‌روضه‌خونده‌یهو‌ آقا‌چشمش‌به‌ما‌افتاد‌ .. امام‌حسین‌گفت‌ایناروهم‌ بنویس‌حضرت‌عباس‌گفت .. اینا‌که‌خندیدن‌آقا‌گفتن‌این‌ دوتا‌وقتی‌داشتن‌بیرون‌ میومدن‌یکم‌قند‌روزمین‌ریخته‌ بود‌اون‌قندهارو‌جمع‌کردن‌ .. آقا‌هرکاری‌که‌ما‌میکنیم‌رومیبینه‌ نگران‌نباش‌ .. عباس‌همه‌رو‌مینویسه(:💔..!
‹📓⁩⁩🖇› - مواظب‌دلت‌باش🚶‍♂ وقتۍاز‌خدا‌گرفتیش‌پاڪِ‌پاڪ‌بود. مراقب‌باش‌با‌گناه‌سیاهش‌نکنے آلوده‌اش‌نکنی!! حواست‌باشه‌به‌خاطر‌یه‌لذت‌زودگذر .. یه‌لکہ‌ےِسیاه‌زشت‌نندازےرو‌دلت کہ‌دیگہ‌نتونےپاکش‌کنی💔! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🎧͜͡😌‌‌↝ ❥︎
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋رفــــیــــق شـــــهــــیــــدم🦋 بیاید با هم یاد شهدا رو زنده نگه داریم🌿🌸 ☆‌‌نزاریم خون شهدا پایمال بشه بیاید با هم از آنها یاد کنیم و در کانال شهدا شریک باشیم☆ https://eitaa.com/joinchat/2770665738Cf91a9bfb95 اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم
پایان فعالیت التماس دعا ظهور و شهادت🙂🕊 یاحق🖐