سهیلا خانم خواهر بزرگم و ایشون سارا خانم که فرانسه زندگی می کنن خواهر دومم و اومد طرف خانم و با خوشحالی گفت خب مادر بالاخره موقعیتی شد که من می تونم نیلوفر جون رو به شما معرفی کنم ایشون هم  شازده خانم ماه منیر خانم مادر من دختر دستشو دراز کرد و گفت سلام مادر ببخشید سر زده اومدم از دیدنتون خوشحالم خانم عصاشو کوبید زمین وبا تندی گفت خوش اومدی برین سر میز غذا سرد نشه و  دست نداد سالارزاده سریع اونو با خودش برد سارا خانم خودشو جلو انداخت و از اونا پذیرایی کرد و من نریمان و نادر رو دیدم که با هم از پذیرایی میرفتن بیرون و کامی همین طور که شام می خورد غش و ریسه می رفت اما من که کنار خانم نشسته بودم می دیدم که چطور دست و پاش می لرزه و عصبانیه و داره خودشو کنترل می کنه تا آبروش پیش مهمون ها نره و این نگرانم می کرد چون معمولا هر وقت اینطور بهش فشار میومد دچار فراموشی می شد و هر بار از دفعه ی قبل بدتر بود که نریمان از پشت سر شونه های اونو گرفت و سرشو از طرفی که من بودم آورد پایین و گفت مامان بزرگ قشنگم حالش خوبه ؟ اونقدر به من نزدیک بود که صدای نفسش رو می شنیدم در حالیکه به من نگاه می کرد صورت خانم رو بوسید نگاهی که با همیشه فرق داشت انگار اون بوسه رو به صورت من زده فورا از جام بلند شدم و گفتم شما بشین من سیر شدم و با سرعت رفتم به اتاقم وجودم یک پارچه آتیش شده بود ویک ضعف عجیب وجودم رو گرفت طوری  که احساس می کردم نمی تونم روی پام بایستم در همون حال خودمو سرزنش می کردم احمق اشتباه نکن اون فقط بهت نگاه کرد مثل همیشه بود توی بی شعور  به منظور گرفتی نه پریماه از این فکرا نکن خواهش می کنم فراموش کن هر چی سعی می کردم خودمو قانع کنم نمی شد اون نگاه مثل تیری تا اعماق قلبم رفته بود و نمی تونستم خودمو کنترل کنم باید آروم می شدم و عادی رفتار می کردم نباید ضعف نشون می دادم ولی اونقدر توی اتاقم موندم تا یکی زد به در اتاق به خیال همیشه که نریمانه آروم پرسیدم کیه ؟ خواهر گفت پریماه جان اونجایی گفتم بفرمایید خواهر و در ور باز کردم و پرسیدم چیزی شده ؟ گفت نه عزیزم تو چرا اومدی اینجا؟ همه سراغ تو رو می گیرن نریمان و نادر می خوان اگر طرح جدید داری بهشون بدی که نشون همه بدن گفتم بله خواهر چشم یک شش تایی هست اجازه بدین الان بهتون میدم و دسته کاغذی که آماده کرده بودم دادم بهش و گفتم چند تاش تموم شده ولی  یکی دوتا هم هنوز کار داره گفت عیب نداره بیا بریم همه می خوان طرح های جدیدت رو ببین میشه یک روزی هم پرستو بتونه مثل تو کار کنه ؟گفتم الهی من فداتون بشم چرا نمیشه ؟ با محبت دست انداخت دور کمر منو و گفت خدا کنه اول خدا بعدام تو و نریمان باید کمکش کنین همراه خواهر رفتم به پذیرایی در حالیکه فکر می کردم قبلا  خود نریمان میومد سراغم ولی حالا خواهر و فرستاده پس این نشون میده که اصلا وضعیت عادی نیست حتما خودش می دونه که بد جوری بهم نگاه کرده و این در حالی بود که منم از مواجه شدن با نریمان واهمه داشتم .نریمان نزدیک در منتظر بود بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم میشه من نباشم ؟و اونم همینطور که  طرح ها رواز خواهر می گرفت گفت چرا نباشی ؟ می خوام همه تو رو بشناسن بیا لطفا بعد در حالیکه می خواست توجه همه رو جلب کنه  بلند گفت خانم ها آقایون اینم طرح های جدید خانم پریماه صفایی البته من خودمم هنوز این طرح ها رو ندیدم حالا می زارم روی این میز تا همه با هم ببینیم ولی حتم دارم جواهرات جدید ما همین ها خواهند بود و به حالت شوخی گفت می تونین همین الان سفارش بدین بهتون تخفیف میدم پریماه؟ لطفا بیا اینجا  آروم رفتم کنار اونو نادر ایستادم ورق سفید رو گذاشت زیر همه ی طرح ها  و یک مرتبه حالتش عوض شد و مدتی به کاغذی که دستش بود خیره موند وای خدای من تازه یادم اومد که یاد داشتی که برای نریمان نوشته بودم فراموش کردم بردارم نادر پرسید چیه اینقدر خوبه که خیره شدی ؟ یا خراب کرده ؟نریمان کاغذ رو برداشت و تاکرد و گذاشت جیبش وآروم آروم طرح ها رو نگاه کرد و گذاشت روی میز ولی دیگه اون هیجانی رو که داشت از دست داده بود من صورتم تا گوش هام سرخ شده بود و نمی دونستم چیکار کنم.همینطور که نریمان طرح ها رو می چید روی میز خانم اومد نزدیک و به اونا نگاه کرد همه دور میز جمع شده بودن و نادر گفت پریماه بیا خودت توضیح بده وای عالیه عالی به افتخارش و شروع کرد به دست زدن و یک مرتبه دیدم همه دارن برام دست می زنن سرمو به علامت تشکر تکون دادم.چون طرح ها سیاه و سفید بودن باید تعریف شون می کردم این بود که آروم شروع کردم در حالیکه نریمان سکوت کرده بود و نادر مجلس رو بدستش گرفته بود مطمئنا طرح های جدید رو پسندیده بودن چون همه داشتن تعریف می کردن و از نبوغ من حرف می زدن ادامه ساعت ۲۱ شب •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f