زندگی جریان است میرود همچون رود
خوب و بد میگذرد به زیان یا که به سود
خاطری میماند ز جهان گذران
آتش خاموشی است، کاید از قلبش دود
گفتم از دل روزی بزدایم زنگار
آتش افتاد بهجان، دوده برخاست ز عود
میزند آه بلند، دل افتاده به بند
مگر از لطف، خدا، در غیبی بگشود
ما غریبیم و فقیر، دست ما را تو بگیر
ببر از چاه گمان، سوی خورشید شهود
شب تاریک و هراس، بیم طوفان و غریق
آخرین راه نجات، چه شد آن رحمت و جود؟!
دل دریای تو را خس ناچیز دلم
دید و افتاد به آب، فارغ از هرچه که بود
لغزشی دارم اگر تو ببخشای به من
بیکران است دلت، ره ما گم شده بود
گم و حیران، نگران، زدم از خویش برون
همه گمشدهها در تو پیدا شده بود
آخر آرام گرفت دلم از دیدارت
آه ای بیپایان آه ای نامحدود
#ر_س
@sooyesama