eitaa logo
به سوی سماء
957 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
482 ویدیو
38 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مطالب معرفتی، اخلاقی و گه‌گاه هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
دریای مواج زندگی... این همه آن چیزی است که در برابر ماست. هراس غرق و هوس کشف، گامی به پیش و پایی به پس. غم از دست دادن، دوری، تنهایی و ادراک‌ناشدگی. دربرابر شادی تجربه‌های تازه، دستیابی به اهداف، دوستان هم‌دل و... . این‌ها موج‌هایی است که ما را بالا و پایین می‌برند. گاه موجی که بر آن سواریم ما را می‌فریبد که دریا چیزی جز این نیست. اما نباید ایستاد؛ زیرا موج‌ها، سلسله‌ای از رخ‌دادهای پیاپی‌اند که به نقطه ویژه‌ای می‌انجامند. برای رسیدن به پایان، باید راه را پیمود و رخ‌دادها را زیست؛ زیرا پایان، برآیند پیموده‌هاست. برای یافتن باید پیمود و برای پیمودن باید یافت. همه پایان را خواهیم یافت، اما آن‌گونه که راه را پیموده‌ایم. پایان، برای هریک از ما، راهی ویژه آماده کرده است. و تو ای دل عزیزم! این نکته ژرف را چه زود یافتی؟ چرا اینقدر زود پیر شدی؟ چه زود آهنگ رفتن کرده‌ای؟ از یافتن این نکته بیمار شده‌ای و تیماری نداری. به‌راستی چه کسی می‌تواند این درد عمیق کهنه را درمان کند؟ هیچ‌کس جز خود پایان. دوای رفتن، رسیدن است و داروی گذار، قرار. پس ای پایان عزیز! مرا در آغوش گیر و بیش از این به پیمودن محکومم مکن. بر در دروازه دل می‌نشینم و دست‌های تمنا را به آسمان آرزوها می‌گشایم، منتظر لحظه‌ای که باشکوه می‌آیی و رنج پیمودن را در آرامش رسیدن می‌شویی: ای لقای تو جواب هر سوال مشکل از تو حل شود، بی قیل و قال @sooyesama
گاهی می‌اندیشم: اگر شکوفه‌ها آگاهی داشتند چه می‌یافتند؟ آنها برای روییدن باید ساقه درخت را بشکافند و با سختی فراوان، خود را از لابلای آن شکاف، بیرون بریزند. این همه لطافت را از دل چوب سخت می‌گذرانند و تا به نمایش درآیند. رنج زیادی می‌کشند! درخت، که مادر آنهاست نیز آنها را می‌فشارد. این فشار هم تن را و هم دل را می‌شکند. اما گریزی نیست؛ روییدن کار دشواری است. اندکی پس از رویش، در تابستان، گلبرگ‌ها از پیکرشان قطع می‌شود و بر زمین می‌ریزد. آنها درد می‌کشند اما رشد می‌کنند. رشد می‌کنند و به میوه تبدیل می‌شوند. اما هنوز تلخ و ناپخته‌اند. پس خورشید با چهره‌ای برافروخته می‌تابد. می‌سوزند اما می‌رسند. شیرین می‌شوند و ارج می‌یابند. شکوفه‌ها، به‌رغم ظاهر زیبایی که دارند، رنج زیادی می‌برند. باید در آگاهی آنها فرو رفت تا رازهایشان را دریافت. درخت هستی، شکوفه‌های بی‌شماری دارد که تو، ای دل عزیزم، یکی از آنهایی. بردباری کن، سرانجام روزی شیرین خواهی شد. @sooyesama
کوه‌ها مراقبه می‌کنند! و دریاها و درختان! جهان در خودکاوی عمیقی فرو رفته است، که پیش‌نیاز آفرینش این همه زیبایی و آراستگی است. دانشمندان گاه، گوشه‌ای از آن‌را درمی‌یابند و علمی جدید را پایه‌ریزی می‌کنند. اما این خودکاوی، پیوسته و بی‌کرانه است. خودکاوی برای یافتن، و رنج برای روییدن ضروری است. اما جهان، قرن‌های متمادی است که آرام، باوقار و بی‌صدا هردوی این‌ها را به‌دوش می‌کشد؛ خیلی پیش‌تر از آن‌که بشر باشد، یا آن‌که بیابد. @sooyesama
راه بی‌پایان است و هراس، نتیجه دوختن خویشتن به بخشی از مسیر. آزاده از گذار نمی‌هراسد و مرگ جز بریدن از بخشی کوتاه، و پیوستن به ادامه‌‌ای بلند، نیست. بی‌شکیب در انتظار پایانم. اما پایان می‌گریزد و راه دراز می‌شود. چرا؟ من نیز نمی‌دانم. اما می‌دانم سرانجام روزی پایان، از جایی که نمی‌پنداری، آغاز می‌شود. البته واژگان، بیش از این نمی‌توانند بگویند. اما من بیش از این‌ها سرگشته و مبهوتم. کسی پیوسته در گوشم می‌گوید: باید رها کنی و رها شوی، کمی بیش از آن‌چه تا کنون و بیش‌تر و بیش‌تر... @sooyesama
به شاهی گفت این نکته گدایی: بگیر از لطف، دستم، چون‌که شاهی بلی نالایقم اما مهم نیست مهم است اینکه تو ما را پناهی @soyesama
پروردگار بزرگ در کتابش فرمود: "سقاهم ربُّهم شراباً طَهورا". و امام صادق (ع) در شرح داد: "ای يُطهِّرُهم عن كل شيء سِوي الله؛ اذ لا طاهرَ من تدنّّس بشيء من الاكوانُ الا اللهُ". این شراب طهور، چیزی جز لقای باطن انسان کامل نیست؛ زیرا باطن او، منزل اسم اعظم "الله الرحمن الرحیم" است. و اسم اعظم، تنها شرابی است که همه کدورات ماسوایی را می‌زداید. میان تو و او، باریکه از جوی‌های بهشتی است که چون اندر شوی، دریایی متلاطمش یابی. و اگر از این دریا سر برآوری، می‌بینی که از قدم‌گاه قطب، می‌جوشد. و اگر خواهی که او را در آغوش کشی، در فضای لایتناهی گم می‌شوی. آن‌گاه شراب طهور را با گوش هوش می‌نوشی؛ "کلُّ مَن علیها فان و یَبقی وجهُ ربِّک ذوالجلالِ و الاکرام". @sooyesama
این کودکان خفته، بیداری ندارند شوقی برای زندگی، آری، ندارند در خواب آمد بمب و بیداری ز تن رفت هرگز کسی بهر عزاداری ندارند @soyesama
در میانه این همه غوغا که دور و برت را گرفته، گاهی سکوت کن، ببین و بیاندیش... چیزی چندانی نیست. گرچه ۷۰ یا ۸۰ سال عمر دنیا دراز می‌نماید، اما کوتاه است. چونان ورزش کوتاه صبح‌گاهی، که بخاطر خستگی‌هایت، اکنون چند ساعتی به‌درازا کشیده است. دنیا همه‌اش و همه اجزایش چنین است، برش‌هایی کوتاه و کم‌بها، که بخاطر گره‌ها دراز و لاینحل می‌نمایند. اما هر گره را که می‌گشایی تازه می‌فهمی چه‌اندازه ناچیز بود. و چرا این‌قدر نگرانش بودی؟ به همین ترتیب، روزی از همه گره‌ها زاییده می‌شوی و این ۷۰ سال کوتاه را به پایان می‌بری. آن‌گاه به پشت‌سرت می‌نگری که چه بود؟ هیچ نبود جز پرسه صبح‌گاهی در جنگلی مه‌آلود، که بخاطر خستگی‌هایت اندکی به‌درازا کشید. اکنون، چه می‌شود؟ با این عمر دراز هزاران ساله چه باید کرد؟ به کجا خواهی شد؟ هیچ نمی‌دانی؟ این دلهره آن‌قدر جدی است که دیگر هیچ خاطره‌ای از پرسه صبح‌گاهی در خاطرت نمانده است. حالا تو روییده‌ای. از درون خویش جوانه زده‌ای. انسان دیگری در جهان دیگری، ناآشنا و نگران گوشه‌ای می‌نشینی و آرام زمزمه می‌کنی: آه ای آشنای دل رنجورم، کجایی؟ اکنون آمدم... @sooyesama
نم‌نمک عمر از نیمه گذشت. گویی چرت کوتاه عصرگاهی بود. کم‌کم آغوش بسته‌مان، رو به آسمان باز می‌شود. سپاس تو را که داستان عمر، پایان شیرینی دارد و آن تویی. سپاس که هرجا رفتیم به در بسته خوردیم، و اکنون با دلی شکسته به دامان پر مهرت پناه خواهیم آورد. سپاس که آن‌چه می‌خواستیم نشد و شکست، شیطانی که درون خود تراشیده بودیم. سپاس برای همه رنج‌هایی که ما را از آزمون کج‌راهه‌ها رویگردان کرد. آه، ای مرهم زخم‌های نبسته! ای دوای دردهای بر دل نشسته! و ای پناه دل‌های شکسته... اکنون که داستان زندگی، پرهای پرواز ما را می‌گشاید، به امید آغوش پر مهر تو خواهیم پرید. مباد که از کجی‌هامان بپرسی و با کاستی‌هامان عتاب کنی. ما به‌اندازه کافی، سوخته‌ایم. اکنون ای مادر مهربان هستی، بر ما خرده مگیر. تنها چیزی که پس از این همه درد برمی‌تابیم، آغوش پرمهر توست. @sooyesama
امام سجاد (ع) به زینب کبری (س)، فرمود: «يا عمة أنت بحمد الله عالمة غير مُعَلَّمة، و فَهِمة غير مُفَهَّمة؛ عمه جان، شما به لطف الهی بی‌تعلیم دانایید، و بی‌تفهیم فهیم هستید!» پیامبران و امامان، سخن لغو، تملق و... ندارد. آنها تنها متن واقعیت را بیان می‌دارند؛ «ما ینطق عن الهوی». بنابراین زینب (س) دارای علم لدنی الهی است، که گونه‌ای عصمت علمی به‌دست می‌دهد. و نزد اهل معرفت روشن است که عصمت علمی، پس از عصمت عملی، و متفرع بر اوست: «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا» (انفال/۲۹). باید توجه داشت که عصمت علمی و عملی، درجاتی دارند که نهایت آن، در پیامبر خاتم (ص) و حضرات ائمه (ع) پدیدار شده است. @sooyesama
به سوی سماء
زندگی در آغاز، زیبا، صمیمی و پر شور است. اما در میانه تلخی‌ها رخ می‌نمایند. و در پایان، سکون، رنج و درد، بیشترین چیزی است که دیده می‌شود. اکنون کدام نگاه حقیقت دارد؟ کودکی، جوانی یا پیری؟ آیا زندگی، ماجرایی زیبا، صمیمی و پرشور است و ما رفته‌رفته آنرا زشت، غیر قابل اعتماد و ساکن می‌کنیم؟ یا برعکس؟ کدام دیدگاه، کدام مقطع، کدام حالت، واقعیت دارد؟ یا دست‌کم به واقعیت نزدیک‌تر است؟ آیا احتیاط و محافظه‌کاری پیری درست است؟ یا خطرپذیری و نواندیشی جوانی؟ چرا در هر مقطعی نظر دیگری داریم؟ در موسم جوانی خلقیات پیران را، و در موسم پیری روحیات جوانان را، ناروا می‌یابیم. باخود می‌اندیشم: این نقطه‌های پراکنده، هریک اقتضای ویژه‌ای دارند. اما این نقاط، درواقع قطعه‌های خطی هستند که پیدا و پنهان، پیش می‌رود. زندگی، پویا و ناایستا است. زندگی از روزنه‌های گوناگون به واقعیت می‌نگرد تا زوایای گوناگون آن‌را دریابد. زندگی، اگر اجازه دهیم آن‌گونه مایل است بچرخد، ما را با پیچ و خم واقعیت آشنا می‌کند. مشکل آن‌جاست که ما با جریان زندگی همگام نمی‌شویم. ما در قطعاتی که دوست داریم می‌ایستم. و هنگامی که فرصت پایان می‌یابد با آه و ناله، خیال را در آن مقطع نگاه می‌داریم. درحالی‌که جریان زندگی از آن مقطع گذشته است. آه، و این چقدر دردناک است. رنج، زاییده ایستادن در مقطعی است که نیست. شاید برای همین، سالکان در لحظه می‌زیند. اکنون ای دل عزیزم، چرا می‌ایستی و رنج می‌بری؟ چرا خود را چنین سخت می‌آزاری؟ آیا نگران چیزی هستی؟ بلی! تو نگران دل‌کندن از مقطع کنونی هستی. می‌هراسی که این شیرینی موجود، اگر مفقود شود، چه دردناک است. اما رنج نگرانی بیش از دل‌کندن است. بگذار و بگذر. راه، تو را آرام خواهد کرد. شیرینی سفر، کم از شیرینی آن مقطع که دیگر نیست، نیست. ای دل عزیزم! دست‌های تمنا را از مقاطع گذشته، کوتاه کن. خود را رها کن تا این رود خروشان به پایان خویش نزدیک شود. آخر، پایان همه رودها، دریاست. دریا، آرام، بی‌انتها و زیباست. دریا، دوای همه دل‌بریدن‌ها و پاسخ همه پرسش‌های رودهاست. کودکی، جوانی و پیری؛ همه نگاه‌ها، هریک به‌اندازه خویش، واقعی است. اما واقعیت برآیند همه آنهاست. باید می‌گذشتی تا می‌یافتی. باید می‌یافتی تا می‌گذشتی. اکنون، در پایان راه، می‌یابی همه چیز حق بود. حتی آن میل ناروایی که به ایستایی داشتی. همه و همه، سیر تو برای گذشتن و یافتن بود. تو چیزی جز این فراز و فرودها نبودی. بدون این‌ها، تو، تو نبودی. این شیوه تو برای پیوستن به دریای حقیقت بود. @sooyesama
برای افراد انسان به تنهایی تحصیل همه کمالات ملائم با ذاتش ممکن نیست؛ زیرا در جمیع جهات ذاتش، محتاج به تکامل است و احتیاجات زندگی‌اش نیز بسیار گوناگون است. در عین حال در مقابل تحصیل بسیاری از کمالات موانع متعددی وجود دارد و بنابراین مجموع این جهات انسان را مجبور به اجتماع و تعاون و تمدن (شهر نشینی) ساخته است. اولین نیاز بشر در این مرحله اعتبار زبان برای تسهیل تفاهم اجتماعی است. سپس اشتراک مساعی در امور زندگی و اختصاص هر فردی به آنچه تولید می‌کند موجب اعتبار ملکیت در قلمرو محصولات هر شخص می‌گردد. لذا اصل این اعتبار اختصاص است. همین‌طور اعتبار زوجیت و احتیاج همه افراد اجتماع به آنچه که در تملک دیگری است موجب اعتبار تبدیل در ملک و معاملات گوناگون از خرید و فروش و اجاره و غیر آن گشته است. همین طور حفظ نسبت بین اشیای قابل برای تبدیل، از حیث قلت و کثرت، موجب اعتبار واحدهای پولی از دینار و غیره شده است. در طی این تبدیل و تبدلات رفتار انسان‌ها مختلف است گاهی وقایع جزئیه به نحو صحیح و عادلانه واقع می‌شود و گاه در آن ظلم و تعدی صورت می‌گیرد و از آنجا که افراد به لحاظ جهات اخلاقی متفاوت‌اند و طبایع را نیز بر تعدی و مزاحمت به دیگران و اختصاص منافع به خود سرشته‌اند، احتیاج به قوانینی که اعتدال در اجتماع را حفظ نماید نمایان‌گر می‌شود. بالتبع افرادی نیز برای حفظ این قوانین و پشتوانه آنها لازم است و از اینجا اعتبارات دیگری منشعب می‌شود؛ مثل اعتبار ریاست، قانون و غیر ذلک. بر این اعتبارات، اعتبارات دیگری متفرع می‌گردد و این اعتبارات دائماً به لحاظ کثرت احتیاجات، دامنه وسیع‌تری می‌یابد تا اینکه در جمیع شئون کلی و جزئی مربوط به انسان اجتماعی سرایت می‌نماید و لذا جميع این امور به رنگ اعتباریات، رنگ آمیزی می‌گردد. (انسان از آغاز تا انجام، ص۵۵) .................. براین‌پایه زندگی دنیا، همه‌اش اعتبارهایی است که بشر، برای گذران نشئه مادی، ناگزیر از آنهاست. این اعتبارات، زمانی حجاب‌های حقیقت می‌شوند که وهم، به‌غلط، به آن‌ها حقیقت می‌بخشد. سپس همه عمر، درپی دست‌یابی به همه یا برخی از آن‌ها می‌گذرد. آن‌گاه، مرگ، رشته این همه اعتبار را می‌گسلد و آدمی با حقیقت نحیف و برهنه خویش روبرو می‌شود. حقیقتی که لباس‌های اعتبار را به‌دور افکنده، و لباس حقیقی برای پوشیدن ندارد. @sooyesama