در میانه این همه غوغا که دور و برت را گرفته، گاهی سکوت کن، ببین و بیاندیش...
چیزی چندانی نیست. گرچه ۷۰ یا ۸۰ سال عمر دنیا دراز مینماید، اما کوتاه است. چونان ورزش کوتاه صبحگاهی، که بخاطر خستگیهایت، اکنون چند ساعتی بهدرازا کشیده است.
دنیا همهاش و همه اجزایش چنین است، برشهایی کوتاه و کمبها، که بخاطر گرهها دراز و لاینحل مینمایند.
اما هر گره را که میگشایی تازه میفهمی چهاندازه ناچیز بود. و چرا اینقدر نگرانش بودی؟
به همین ترتیب، روزی از همه گرهها زاییده میشوی و این ۷۰ سال کوتاه را به پایان میبری. آنگاه به پشتسرت مینگری که چه بود؟
هیچ نبود جز پرسه صبحگاهی در جنگلی مهآلود، که بخاطر خستگیهایت اندکی بهدرازا کشید.
اکنون، چه میشود؟ با این عمر دراز هزاران ساله چه باید کرد؟ به کجا خواهی شد؟ هیچ نمیدانی؟ این دلهره آنقدر جدی است که دیگر هیچ خاطرهای از پرسه صبحگاهی در خاطرت نمانده است.
حالا تو روییدهای. از درون خویش جوانه زدهای. انسان دیگری در جهان دیگری، ناآشنا و نگران گوشهای مینشینی و آرام زمزمه میکنی:
آه ای آشنای دل رنجورم، کجایی؟ اکنون آمدم...
#ر_س
#عمر_دنیا
#پرسه_کوتاه_صبحگاهی
@sooyesama