از گریه هایش پشت تلفن متوجه شدم بد موقع تماس گرفتم.
_گفتم:«اتفاقی افتاده؟»
_گفت:«کارت رو بگو.»
مسئله پیش آمده را در میان گذاشتم.
_باشه میگم بچه ها تا دو سه دقیقه دیگه انجام بدن.
_گفتم:«اجازه بدید من از طرف شما به بچه ها بگم.»موافقت نکرد.
به معاون ذی ربطش سپرده بود کارم را پیگیری کند.پنج دقیقه بعد که کار انجام شده بود،یکی از دفترشان تماس گرفت.
_پرسیدم :«من هیچ وقت سردار رو این طور ندیده بودم.اتفاقی افتاده؟»
_گفت:«مگه خبر ندارید احمد کاظمی به شهادت رسیده؟»
می دانستم باهم رفاقت دیرینه دارند.
اما توی آن شرایط هم عمل گرا بود و پاسخگوی مسائل.
راوی:حسین امیرعبداللهیان
#خاطراتۍازحـاجۍ#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃💔🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴