هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
نفرت و کینه که کم نداشتم از ایران و ایرانی جماعت.همه جمع شده بودند کنج قلبم.هر وقت ایرانی میدیدم با خودم می گفتم:«یعنی این قاتل برادرهای منه¹؟»
جنگ عراق با ایران تمام شده بود،صدام هم به درک رفته بود نفرت اما از دل من ذره ای کم نشده بود.این نفرت با من بود تا اینکه گفتند یک نظامی ایرانی به اسم سلیمانی آمده عراق.
گفتند روزگار داعش را سیاه کرده.گفتند جانش را دست گرفته و دارد برای آزادی عراق میجنگد و خیلی گفتنی های دیگر از شجاعت و فداکاری هایش.
سلیمانی یک تنه نظرم را تغییر داد.تازه
داشتم میفهمیدم این همه سال چقدر اشتباه فکر میکردم.
منبع: برداشت از بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با شاعران در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۳۱
¹لازم به توضیح است رهبر انقلاب این خاطره را با واسطه یکی از دوستان و از زبان زن پزشک عراقی نقل میکنند.
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
پاییز است و چه چیز عاشقانه تر از اینکه دفترت را بدهی به عموی
قهرمانت تا برایت یادگاری بنویسد.
مهدی جان!
تمام کسانی که به کمالی رسیدند،خصوصا کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم میتواند باشد،منشأ همه آن ها سحر است.سحر را دریاب،نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد.
اگر چند بار آن را با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب میشود به آن تمسک یابی.
زیربنای تمام بدی ها و زشتی هادروغ است.
احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصا پدر و مادر. به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آن ها را شاد میکنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد.
عمومیت - ۹۱/۸/۱۷
منبع: خبرگزاری تسنیم
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
هر ملاقاتی که مقامات سیاسی یک کشور با اقا داشتند و به حوزه مأموریتی حاج قاسم مربوط می شد خودش هم می امد؛
فرقی نمیکرد رئیس جمهور فلان کشور باشد یا یکی از مقامات کشور فلان.وقتی از گیت های بازرسیX_RAY رد می شد دستگاه حسابی قاطی پاتی میکرد؛
صدا پشت صدا،بوق پشتبوق.از بس که ترکش توی بدن حاجی بود.خودش میگفت:«لحظه ای نیست جایی از بدنم به خاطر این ترکش ها درد نداشته باشد.»
از شدت درد گاهی مسکن می خورد،بلکه از درد زیادش،قدری کم کند.
راوی: حسین امیرعبداللهیان
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
پاییز است و چه چیز عاشقانه تر از اینکه دفترت را بدهی به عموی
قهرمانت تا برایت یادگاری بنویسد.
مهدی جان!
تمام کسانی که به کمالی رسیدند،خصوصا کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم میتواند باشد،منشأ همه آن ها سحر است.سحر را دریاب،نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد.
اگر چند بار آن را با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب میشود به آن تمسک یابی.
زیربنای تمام بدی ها و زشتی هادروغ است.
احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصا پدر و مادر. به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آن ها را شاد میکنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد.
عمومیت - ۹۱/۸/۱۷
منبع: خبرگزاری تسنیم
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
هر ملاقاتی که مقامات سیاسی یک کشور با اقا داشتند و به حوزه مأموریتی حاج قاسم مربوط می شد خودش هم می امد؛
فرقی نمیکرد رئیس جمهور فلان کشور باشد یا یکی از مقامات کشور فلان.وقتی از گیت های بازرسیX_RAY رد می شد دستگاه حسابی قاطی پاتی میکرد؛
صدا پشت صدا،بوق پشتبوق.از بس که ترکش توی بدن حاجی بود.خودش میگفت:«لحظه ای نیست جایی از بدنم به خاطر این ترکش ها درد نداشته باشد.»
از شدت درد گاهی مسکن می خورد،بلکه از درد زیادش،قدری کم کند.
راوی: حسین امیرعبداللهیان
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
آرام داشت بین قبرها قدم میزد که دخترک پلاستیک شکلات را گرفت
جلوی حاجی. نگاهی مهربان به دخترک انداخت و با لبخند پرسید:« اسمت چیه؟»
دخترک جواب داد: «نگین» حاجی همین طور که دست توی پلاستیک کرده بود و داشت شکلات بر میداشت گفت:« نگین،بارک الله نگین خانم برای کی نذر کردی؟»
_ برای داداشم.
_داداشت چی شده؟
_نذر کردم که صحیح و سالم به دنیا بیاد.
_بارک الله بارک الله.
حاجی شکلات را باز کرد.
بیا از نذرِ خودت یکی بخور.
دخترک خواست شکلات را از دست حاج قاسم بگیرد اما حاجی دستش را برد عقب.
_نه، خودم میخوام بهت بدم.
خودش شکلات را گذاشت توی دهان نگین.
دخترک خندید و رفت.
منبع: کلیپ تصویری موجود در آرشیو مؤسسه فرهنگی حماسه ۱۷
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
یک دستم به عصا بود، یک دستم توی دست آقای صفری، مسئول حفاظت هواپیما. من را برد صندلی ردیف جلوی هواپیما.
آمدم بنشینم بغل دستیام بلند شد. چشم هایم درست نمیدید. ضعیف شده بود. یکهو دیدم حاج قاسم است. خبر نداشتم. ذوق زده شدم.
آن قدر که توی مسیر کرمان تا تهران نشستیم پای حرف های هم. باند فرودگاه که رسیدیم از هواپیما پیاده شدیم. منتظر ماندیم اتوبوس بیاید ببردمان سمت سالن . گفتم:« حاجی یادته توی عملیات دستت مجروح شد برات بستم؟»
چه خوب یادش بود. ریز ریزش را برایم گفت. اتوبوس آمد و کمی دورتر نگه داشت آمدم ساکم را بردارم نبود. دوروبرم را گشتم حاجی هم نبود. کمی جلوتر ساک به دست داشت میرفت.
ساک من توی دست هایش بود. صدایش زدم گفتم:« حاجی حاجی چرا شما زحمت
کشیدید؟»
میدانست راه رفتن با عصا و یک ساک توی دست سخت است میخواست خودش زحمتش را بکشد. به زور از دستش گرفتم.
راوی: حجت الاسلام شریف آبادی
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فرقی نداشت توی پایگاه های عراق باشد یا سوریه یا لبنان. شب به شب با پدر و مادرش تماس میگرفت و از پشت تلفن حال و احوالشان را میپرسید.
هربار که زنگ میزد، سیم کارتش را عوض میکرد، حواسش به امنیت قضیه هم بود که کسی نتواند ردش را بزند و تماس هایش را کنترل کند.
گاهی وقتها هم تلفن من را میگرفت، میدانست کسی رد گوشی من را نمی گیرد. پدر و مادر پیرش به همین صدایی که میدانستند فرسنگها ازشان دورتر
است، دل خوش میشدند و در حقش دعا میکردند.
راوی: حجت الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
از گریه هایش پشت تلفن متوجه شدم بد موقع تماس گرفتم.
_گفتم:«اتفاقی افتاده؟»
_گفت:«کارت رو بگو.»
مسئله پیش آمده را در میان گذاشتم.
_باشه میگم بچه ها تا دو سه دقیقه دیگه انجام بدن.
_گفتم:«اجازه بدید من از طرف شما به بچه ها بگم.»موافقت نکرد.
به معاون ذی ربطش سپرده بود کارم را پیگیری کند.پنج دقیقه بعد که کار انجام شده بود،یکی از دفترشان تماس گرفت.
_پرسیدم :«من هیچ وقت سردار رو این طور ندیده بودم.اتفاقی افتاده؟»
_گفت:«مگه خبر ندارید احمد کاظمی به شهادت رسیده؟»
می دانستم باهم رفاقت دیرینه دارند.
اما توی آن شرایط هم عمل گرا بود و پاسخگوی مسائل.
راوی:حسین امیرعبداللهیان
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃💔🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
از گریه هایش پشت تلفن متوجه شدم بد موقع تماس گرفتم.
_گفتم:«اتفاقی افتاده؟»
_گفت:«کارت رو بگو.»
مسئله پیش آمده را در میان گذاشتم.
_باشه میگم بچه ها تا دو سه دقیقه دیگه انجام بدن.
_گفتم:«اجازه بدید من از طرف شما به بچه ها بگم.»موافقت نکرد.
به معاون ذی ربطش سپرده بود کارم را پیگیری کند.پنج دقیقه بعد که کار انجام شده بود،یکی از دفترشان تماس گرفت.
_پرسیدم :«من هیچ وقت سردار رو این طور ندیده بودم.اتفاقی افتاده؟»
_گفت:«مگه خبر ندارید احمد کاظمی به شهادت رسیده؟»
می دانستم باهم رفاقت دیرینه دارند.
اما توی آن شرایط هم عمل گرا بود و پاسخگوی مسائل.
راوی:حسین امیرعبداللهیان
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃💔🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
داشتیم روستاهای اطراف را میگرفتیم، آخرین نقطه های تحت اشغال داعش را. حاجی نشست ترک موتورم. رو کرد به بچه های خط و گفت:« ما منطقه رو ببینیم و برمیگردیم.»
سر حرفم باز شده بود. حاجی هم از فرصت استفاده کرد و مدام میگفت:« بریم اینجا رو ببینیم بریم اونجا رو ببینیم.»
خمپاره ها همراهیمان می کردند. این ور آن ورمان میخوردند و گردو غبار میرفت هوا.
شناسایی پانزده دقیقه ای، یک ساعت طول کشید.
تکریت؛
حتی یکبار به چشم ندیدم. نه جلیقه ضد گلوله میپوشید نه با ماشین ضد گلوله می آمد توی خط.
خمپاره ای آمد و خورد کنارش. صاف صاف راه می رفت. انگار نه انگار چیزی به زمین خورده. بعد هم خونسرد نشست روی موتور. زد به خط. رفت تا وضعیت دشمن را شناسایی کند.
فرمانده کلاسیک نبود؛ از آنهایی که مینشینند در اتاق های لوکس شیشه ای و از مانیتورینگ صحنه جنگ را مدیریت میکنند.
در خطرناکترین نقطه ها رد پای حاجی را می دیدی؛ همان جاهایی که فکر میکرد شاید از توان نیروهایش خارج باشد. یک وقت هایی که کار گره میخورد،عقب نمی نشست دستور بدهد.
بلند میشد میرفت توی خط. هیچ وقت نشنیدم حاجی به نیروهایش بگوید بروید. اول خودش میرفت بعد به بچه ها میگفت بیایید.
راویان: سردار شهید شعبان نصیری / خبرنگار شبکه المنار/ سردار جعفر جهروتی زاده
منابع: برایم حافظ ،بگیر، زینب سوداچی انتشارات شهید کاظمی / شبکه المنار/ برنامه تلویزیونی شب ،روایت پخش شده از شبکه چهارم سیما
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
خیلی نزدیک شده بودند،آن قدر که تیرهای کلاش میخورد به درو دیوار حرم. غوطه غربی بودیم، یعنی پشت حرم بی بی حضرت زینب (س).
تاب نداشت ببیند به حرم آسیب میرسد. خودش کلاش دست گرفت. پابه پای بچه رزمنده ها میجنگید.وقتی تیر به دستش خورد، داد همه مان درآمد که «حاجی برگردید. حاجی تو رو خدا برگردید.» قبول نکرد ماند کنار بچه ها.
شده بود مثل اسفند روی آتش. روی پابند نبود. تکفیری ها خیز برداشته بودند برای حمله به سامرا. حاجی را تابه حال این طور ندیده بودم.
کم توی جنگ و درگیری نبود اما اینبار فرق می کرد. دل نگران بود خدای نکرده دوباره اهانتی کنند به حرم ائمه اطهار (ع).
بعدها خودش میگفت:«سخت ترین لحظه های جنگ عراق همون روزایی بود که توی جاده بغداد سامرا میجنگیدیم.»
راویان: هم رزم شهید / يوسف افضلی
منابع: صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنین / خبرگزاری فارس
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴