۵۶۹ من متولد سال ۱۳۶۷ هستم و یک برادر که سه سال بزرگتر از خودم هست دارم. من و داداشم تو کودکی رابطه خوبی با هم نداشتیم، همش تو سر و کله هم می‌زدیم و عموما هیچ دوستی و بازی مشترکی بین ما شکل نگرفت. من همیشه احساس تنهایی میکردم به خصوص که از همه فامیل دور بودیم و خانواده ام اصلا اهل رفت و آمد با کسی نبودند. وقتی که من چهارده ساله و برادرم هفده ساله بود خدا به ما یک برادر دیگر داد‌ که شد عشق من. رابطه عمیق عاطفی بین من و داداش کوچولو شکل گرفت. در این میان، برادر بزرگترم که بحران های بلوغ رو در شدیدترین حالت ممکن می‌گذراند، کوچکترین علاقه ای به این داداش کوچیکه نشان نمی‌داد و عملا انگار نمیدیدش.. من و داداش بزرگه به فاصله دو سال از هم، ازدواج کردیم و خانه ای که قرار بود یک هو از بچه خالی بشه به لطف داداش کوچیکه، خالی نشد. مادرم باید یک پسر بچه مدرسه ای رو بزرگ می‌کرد پس هر روز مثل همیشه صبح زود بیدار می‌شد، صبحانه آماده می‌کرد و ناهار بار می‌گذاشت و ظهرها چشم به راه داداش کوچیکه میشد. همه اینها جای امید به زندگی و شادابی رو در پدر و مادرم زنده نگه می‌داشتند. در حالی که اگر سومی نبود، ازدواج منو و برادرم باعث می‌شد یکهو مادر و پدرم با هجوم تنهایی حس پیری و رها شدگی داشته باشند و صبح و شب چشمشون به در باشه که ما کی میریم خونه شون. چرخ روزگار چرخیده و داداش کوچیکه ۲۰ سالش شده و کی فکرش رو می‌کرد که این روزها، رفیق شفیق داداش بزرگه بشه.😳 این دو تایی که هیچ وقت تو زندگی به هم توجهی نداشتند الان چنان جون تو جون شده اند و ارتباط شون قوی و مستمر هست و برای هم دردو دل می‌کنند که آدم باورش نمیشه. کی فکرش رو می‌کرد ۲ تا داداش با فاصله ۱۷سال، هم بتونند در آینده باز و یاور هم باشند؟؟؟ پس حتی اگر فاصله سنی بین بچه هاتون زیاد میشه، و فکر می‌کنید که چرا بذارم بچه دار بشم اینا که همبازی نمیشن😞 بهتون این بشارت رو میدم که در آینده بازم همراه و یاور هم میشند. خودم هم در اثر سالها تنهایی تصمیم گرفتم حداکثر تلاشم رو بکنم که به یکی دو تا بچه اکتفا نکنم. با اینکه در ۲۴ سالگی ازدواج کردم اما دو سه سال اول زندگی مشترکمون، به دلایل محیطی، نتونستیم با همسرم زیر یک سقف مشترک زندگی کنیم. دنیا برای ما تصمیم دیگه ای گرفته بود و ما چند سال کیلومترها دور از هم زندگی می‌کردیم. در نهایت من در ۲۸ سالگی باردار شدم و بچه اولم سقط شد، چند ماه بعد از لطف خدا مجدد باردار شدم و در ۲۹ سالگی خدا دختری سالم به من عطا کرد. قصد داشتم دو سالگی فرزندم برای فرزند دومم اقدام کنم که کرونا گرفتم و دو سال شیردهی و یک سال و نیم بیماری و یک کرونای جانانه منجر به از دست رفتن انرژی زیادی از من شد. یک سال بعد اقدام به بارداری کردم و خداوند دختر دومم رو در ۴ سالگی دختر اولم به ما مرحمت کرد. الان ۳۴ ساله ام، و دو دختر ۵ ساله و حدودا یکساله دارم. از تاسف های زندگیم، اینست که با خود میگویم باید الان سه فرزند داشتم نه دو تا. ولی حقیقت این ست که سرنوشت، برای ما اینگونه مقدر کرده بود. در نظر دارم اگر خداوند عنایت کرد ،یک دو سال بعد، مجدد برای فرزند سوم اقدام کنم. انشالله که مورد لطف و رحمت خداوند قرار بگیرم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075