اسفندیار ریزوندی | ۱ اگر ما مجوس بودیم شما هم آدم حسابی نبودید! جاهل و نادان و بت پرست بودید! یه روز داخل آسایشگاه در حال استراحت بودیم که قیس از پشت پنجره، بنده و رفیقم حسین چاردولی که بچه تویسرکان بود به مسئول آسایشگاه نشان داد. اول خیال کردم که با رفیقم کار داره بعد معلوم شد که با خودم هست، چون پام مجروح بود دو نفر از برادرا آمدن کمک من ولی قیس نگهبان عراقی مخالفت کرد و گفت: شب دیدم که خودش تنهایی تا در آسایشگاه رفته این چطور مجروح است؟ من هم در جواب گفتم: نخواستم مزاحم رفیقام شوم و برای قضای حاجت رفته بودم و به هر صورت دوستان کمک کردند و منو بردن بغل پنجره. قیس به من گفت: چه می‌گفتی با رفیقات!؟ گفتم: داشتم خاطره می‌گفتم. نگهبان عراقی گفت: ما به شما چقدر رسیدگی می‌کنیم که برای هم خاطره تعریف می‌کنید! ولی در ایران به اسرای ما علف میدن و ما را کافر می‌خوانند! آنها را به عقب جیب می‌بندند و می‌کشند! مگه قرآن مال عربا نیست، شماها مجوس هستین و پیامبر هم از ماست حالا بگو و در امانی! من هم در جواب گفتم: اگر ما آتش پرست بودیم عربا هم جاهل و بت پرست بودند و دخترارو زنده بگور می‌کردند و در این حین محمد جمه (بقول عراقی‌ها) یعنی فرش باف و بچه مشهد بود و تا پای پنجره زیر بغلم رو گرفته بود و ساق پامو نیش می‌گرفت و طوری که قیس متوجه نشه هشدار می‌داد که کل کل نکنم و آخر قیس با حالت بدی به یعقوب گفت: چون گفتم در امانی از جلو چشمام ببرش شکل خمینی داره! آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65