محسن میرزایی| ۱۱
▪️
بهلول اردوگاه یازده
در اردوگاه یازده در بند یک پیرمرد خراسانی بود بنام حاج حبیب، حاج حبیب الله، مومن سرسختی بود و حالش خوب خوب بود ولی چون اطاعت از طاغوت را مجاز نمیدانست نمیخواست به حرف نگهبانهای بعثی عمل کنه. برای همین خودش را به دیوانگی زده بود و بچهها شک کرده بودند که حاج حبیب قاطی کرده!
اما من خودم یک روز در محوطه با حاج حبیب صحبت کردم در حالیکه حاج حبیب الله با کسی حرف نمیزد مگر اشخاص خاصی در یک زمان خاص تا بقیه نفهمند. به حاج حبیب گفتم: حاج حبیب! بچهها نگران حال شما هستند! حاج حبیب با خنده گفت: من حالم خوب خوبه و فقط هرچی نگهبانها بگویند من برعکسش رو انجام میدم. مثلا نگهبان میگفت: بنشین! حاج حبیب بلند میشد که در این خصوص صحبتهایی با حاج حبیب کردم و تا آخرین لحظه به هیچ شخصی نگفته بودم حاج حبیب سالم است و عمدا انجام نمیده چون راز و اسرار و محرمانه بود و اگر خدای نکرده نگهبانها متوجه میشدند که حاج حبیب نگهبانها را فریب داده آن وقت معلوم نبود چه بلایی سر حاج حبیب میآوردند!
این اواخر موقع آمار هم حاج حبیب به حرف نگهبانها نمیکرد و هر چی نگهبانها میگفتند: عمدا برعکسش رو انجام میداد و بچهها هم دیگه واقعا فکر کرده بودند حاج حبیب مشکل روحی و روانی پیدا کرده است ولی در واقع اینطور نبود. خدا رحمتش کنه.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_میرزایی