علی علیدوست قزوینی| ۲۴ امیدوارم دست از دجال‌گری بردارد! چند نفر از ما را با چه نیتی {الله اعلم} از اردوگاه موصل به کربلای مقدس بردند که در پست‌های قبلی بیان شد. روزهای آخر زیارت ما بود‌ و با اینکه تعداد ما چند نفر بیشتر نبود (۱۲ نفر) و حرم‌ها هم از ترس صدام زائر چندانی نداشتند ولی بشدت مراقبت می‌کردند زیارت ما باعث جلب توجه مردم شیعه عراقی نباشد. 🔻پنج شنبه و جمعه شلوغ است شما را نمی بریم زیارت! فردا روز پنج شنبه بود و ملازم کریم (افسر عراقی مسئول ما) گفت: پنج شنبه و جمعه شلوغ است، نمی‌توانیم به زیارت برویم صبر کنید تا روز شنبه، ما را به نگهبان‌ها سپرد و رفت. شنبه فقط ۴ نفر را به زیارت برد! ملازم کریم، صبح روز شنبه آمد که دیگه حرم خلوت بود با این‌حال فقط چهار نفر از ما را با خود به کربلا برد و عصری بعد از زیارت برگردوند! 🔻روز یکشنبه چهار نفر دیگر رو برد زیارت روز یک شنبه نیز آمد و گروه سوم را با خود برد. گروه سوم وقتی زیارت کرده بودند حاجی مراد به «ملازم کریم» گفته بود: باید برای ما مهر و تسبیح بخری و او نیز حرف حاجی مراد را گوش داده بود و به تعداد کل بچه‌های زائر یعنی دوازده تا مهر و دوازده تا تسبیح خریده بود. 🔻از کل اسارت ما و شرایط ما در اردوگاه سه ساعت فیلم نگرفتند، اما این زیارت را مثل یک فیلم مستند هم عکس گرفتند و هم فیلم سه ساعته ساختند! وقتی آمدند بغداد گفت: آماده شوید تا برویم اردوگاه و به عکاس گفت: یک عکس دست جمعی ازشان بگیر، بعد گفت: یک عکس تکی هم از علی بگیر و پارتی بازی کرد و یک عکس تکی هم از من گرفت و همه چیز رو هم مثل فیلم مستند فیلم گرفتند. به هرحال راه افتادیم. دوباره چشمانمان را بستند تا از محوطه نظامی دور شدیم و حدود نیمه شب بود که رسیدیم اردوگاه و همه ما را فرستادند اتاق آشپزها، شب را در کنار برادران آشپز و زحمتکش اردوگاه بودیم تا آمار گرفتند و به آسایشگاه‌های خودمان رفتیم. یکی دو ساعت بعد از آمار از بلندگوی اردوگاه صدا زدند جماعت کربلا و همه ارشدهای آسایشگاه‌ها به مقر بیایند. 🔻زیارت کردید اما عزاداری نکنید! همگی جمع شدیم رفتیم مقر، ابتدا ملازم صحبت کرد و گفت: برای دو مطلب شما را اینجا خواستم: اول - این‌که امشب شب اول محرم است هرگونه عزادای و نوحه‌خوانی سینه‌زنی ممنوع است! اگر بشنوم یک اتاقی عزاداری کرده چنین و چنان می‌کنم، خلاصه، تهدیدهای سختی کرد، بعد گفت: مطلب دوم، این‌که این دوازده نفر را با احترام تمام بردم کربلا آوردم ولی بعضی از اینها دجالند! امیدوارم دست از دجال‌گری بردارند! یعنی ما را باور کنند که مسلمانیم! 🔻علی ! ما هر کار کنیم تو ما را باور نداری! بعد از صحبت‌های ملازم (افسر عراقی) دوستان کربلایی هرکدام از ملازم تشکر کردند تا نوبت به من که نفر آخر بودم و کنار ملازم ایستاده بودم رسید. من هم با یکی دو جمله کوتاه از زحمات ملازم تشکر کردم او که سمت چپ من ایستاده دستش گذاشت روی قلب من و گفت: ما تو را زیارت بردیم ولی این قلب تو نسبت به ما سیاهه و خدا نتونست این قلب را سفید کنه و باورت نسبت به ما عوض نشد! از دست امام حسین نیز کاری ساخته نیست! ملازم توقع داشت من چشمانم رو روی همه جنایات صدام و شروع جنگ و‌ اعمال آنها در مورد اسرا ندید بگیرم و با یک زیارت نظرم به صدام عوض شود! 🔻به بچه‌های دیگه بگویید ما شما را زیارت بردیم و چقدر شما را احترام کردیم! ملازم بعد از این حرف گفت: می‌خواهم جریان سفرتان را برای بچه‌ها تعریف کنید. ظاهراً می‌خواست تبلیغ مسلمانی رژیم صدام را بکند یعنی ما تائید کنیم، بله اینها مسلمان هستند و به اسلام اعتقاد دارند. من با خنده گفتم: شب اول را هم بگویم؟ (خاطره شکنجه این دوازده نفر توسط نگهبانان و تشنگی دادن آنها تا سر حد مرگ، این خاطره در پست‌های قبلی آقای علیدوست آمده است) گفت: بگوئید ولی فقط یک بار بعد گفت: حالا کربلا را بهانه نکنید و تجمع نمائید! فقط امروز بعد از آمار ظهر می توانید جمع شوید و خاطرات زیارت را تعریف کنید. صحبت‌های ملازم تمام شد و ما برگشتیم به اسایشگاه. 🔻فیلم زیارت ما و در واقع توجیه مسلمانی خودشان را هم آوردند و به همه آسایشگاه‌ها دادند که ببینند! بعدازظهر که آمار تمام شد قبل از سوت آمار، ارشد آسایشگاه با صدای رسا اعلام کرد: آقایان بعد از آمار «علی قزوینی» می‌خواهد داستان زیارت رفتنشان را تعریف کند لطفا متفرق نشوید. داخل آسایشگاه که آمدیم چون در آستانه محرم بودیم، سلامی به حضرت سیدالشهدا علیه السلام دادم و داستان را برای جمع تعریف کردم با اینکه خیلی از نیازهای اساسی تر ما را برآورده نمی‌کردند اما این زیارت چون یک جورایی تبلیغ مسلمانی رژیم صدام بود. فقط بعد از چند روز، فیلم زیارت ما را که حدود سه ساعت بود آوردند و آسایشگاه به آسایشگاه پخش کردند و این شیرین ترین خاطره اسارت بود. آزاده اردوگاه موصل https://eitaa.com/taakrit11pw65