محسن جام بزرگ | ۴۸ ▪️عدنان دست بردار نبود! عدنان وقتی از بازجویی جعفر و من چیزی عایدش نشد، پیله کرد و با حرص و غضب گفت: ولی تو دروغ می گویی! - دروغم چیه؟ با عصبانیت و با لهجه کردی فارسی داد زد: تو فکر کردی من خَرَم؟! - من جسارت نکردم، خودتان فرمایش می کنید! - این حرف را تو در پادگان الرشید بغداد، وقتی در راهرو خوابیده بودی به بچه ها گفتی که من خودم را افسر معرفی کرده ام. مواظب باشید و کار را خراب نکنید. 🔻لو‌ رفته بودم و کاری هم نمی شد کرد! کار خراب شده بود. او عین کلمه و عبارات مرا تکرار می کرد! گفت: من چند تا شاهد دارم که تو این حرف را زده ای و افسر نیستی! گفتم: مثلاً کی؟ - همین این. و اشاره کرد به جعفر زمردیان. گفتم: دیدی که حرف های ما یکی بود، با اینکه من اصلاً او را ندیده ام. می خواهی از بقیه هم بپرس. دوباره به خریتش اعتراف کرد و گفت: فکر کردی من خرم، از بقیه هم می پرسم و حسابت را کف دستت می گذارم. 🔻تحریم شدم! پس از این ماجرا هر کی با من کوچک ترین صحبتی می کرد، به هر بهانه ای اذیت و آزار فیزیکی و روانی می شد.( یک بار محمد امشی گفت: اَنتَ اَکبرُالکذّاب...! تو بزرگترین دروغگو هستی. اگر توی دنیا یک نفر دروغگو باشد تو همان هستی! آنها در روزنامه هایشان عکس مرا بعنوان افسر چاپ کرده بودند و حالا داشتم لو می رفتم، بنابراین درصدد انتقام بودند. بد ضربه ای از من خورده بودند.) آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65