عباسعلی مومن- نجار | ۸۱
سالگرد اسارت من
امروز بیست و سوم دی ماه، سالگرد اسارت من در کربلای ۶ است. عملیات کربلای ۶ اندکی بعد از کربلای ۵ و برای کاستن فشار به منطقه عملیاتی کربلای ۵ در منطقه سومار و نفت شهر انجام شد تا ارتش عراق مجبور شود بخشی از لشگرهای خود را از منطقه کربلای ۵ به این منطقه بیاورد و کار برای کربلای ۵ راحتتر شود. عملیات نیمه موفق بود، بعضی اهداف ناموفق بود، از جمله اینکه ما شکست خوردیم. بعد از این که محاصره و اسیر شدیم عراقیها دستهای ما را از پشت بستند و سوار کامیون کردند به سمت خطوط پشتی حرکت کردند.
🔻
ما را در شهر گرداندند
چند ساعتی گذشت بچهها را در یک مکان نظامی پیاده کردن و همه به صورت ردیف و پشت سرهم نشستیم تا اینکه چند کامیون ایفا وارد شد و تعدادی از بچههای اسیر که بدون لباس بودند پیاده کردند. من با خودم گفتم شاید اسیر قدیمی است و هر روز برای بیگاری بیرون میبرند! نگو بچههای ارتشی نفت شهر بودند و بعد از فیلمبرداری چادرهای کامیونها را باز کردند و دوباره هر کامیون ۲۰ نفر سالم و مجروح روی هم سوار شدیم و دو نگهبان همراه شدن و شهر به شهر، دیار به دیار در هوای سرد چرخاندند، مردم با سنگ و آب دهان از ما استقبال و پذیرایی کردند. در همین ساعتی که خاطره مینویسم وارد مکان نظامی شدیم و از کامیون پیاده و همه را داخل سالن توالت کردند
🔻
گرسنگی و تشنگی علیرضا
متاسفانه برخی از مجروحین به خاطر سرمای شدید و گرسنگی و تشنگی به شهادت رسیدند و شهید «علیرضا کلاه دراز» از ناحیه چشم تیرخورده بود، هر دو چشمانش نابینا شده بود و همش داد میزد عباس کی منو میبری بیمارستان! گفت: عباس! گرسنه هستم، گفتم: الان شام میارند کمی صبر کن!
ناخودآگاه چشمم افتاد روی سرم که یک جالباسی طبقهای بود و یک سمون (نان عراقی) خشک مثل سنگ روی جالباسی گذاشته بودند برداشتم رفتم کمی خیس کردم و کم کم به علیرضا دادم چون جراحت شدید بود فکش به خوبی باز نمیشد و به سختی چند تیکه خورد تا اینکه نزدیک صبح اتوبوسها آمد و سوار بر اتوبوس بعد از چند ساعت به زندان الرشید بغداد رسیدیم.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#عباسعلی_مومن