محسن ميرزایی | ۱۴
▪️
چهار سال مخفی کاری دلهرهآور!
خدا لعنت کنه نگهبان خبیث، بدترکیب و زشت صفت، علی جلاد یا علی کابلی را، این نگهبان از هفت دولت آزاد بود، به بهانههای الکی خیلی از اسرا رو بخصوص مرا با اون چوب بزرگ ضخیمی که داشت خیلی میزد.
این نامرد در بند ۳ که بودم هر روز مرا بخاطر چهرهام که شبیه ژاپنیها یا کرهایها بود بطور خاص کتک میزد. یه روز علی کابلی صدایم زد و گفت:
محسن کوری! (محسن کُرهای) رفتم پیشش و پا کوبیدم و گفتم: نعم سیدی! نامرد بی وجدان، همینطوری و بدون هیچ دلیلی یک سیلی محکم به صورتم زد که در عمرم چنین سیلی محکمی نخورده بودم!
یه اسم که نداشتم، چند تا اسم داشتم:
محسن نادر، محسن کوری، محسن یابانی (ژاپنی) محسن فیلیبینی، محسن مغول، البته هیچکدام اسامی بالا اسم من نبود اینها القابی بود که عراقیها از ابتدای اسارت بخاطر چهرهام بمن میدادند. اسم من ایرانی نبودنم رو معلوم نمیکرد ولی اسم پدرم هویت افغانی من را آشکار میکرد. من محسن میرزایی فرزند ناظر حسین و اسم پدربزرگم میرزا حسین بود. و من بخاطر اینکه هویتم فاش نشود و بر علیه جمهوری اسلامی تبلیغات سوء نشود از روز اول تا روز آخر اسارت و حتی موقع آزادی هم بنام فقط محسن نادر بودم و حتی موقع آزادی رادیو مشهد نامم را محسن نادر اعلام کرده بود و به همین خاطر خانوادهام نمیدانستند محسن نادر همان محسن میرزائی است!
من یک نیروی رزمنده ساده و داوطلب غیرایرانی واحد اطلاعات و عملیات و غواص لشگر ۵ نصر مشهد بودم و موقع اسارت یک کالک، چند کلمه کد رمز در زیر لباس غواصیم و یک پرچم یا ابوالفضل العباس هم همراهم بود که در صورت فتح خاکریزهای دشمن روی خاکریز نصب نمایم، همچنین از همه مهمتر وصیتنامهام همراهم بود که در زیر لباس غواصی داخل پلاستیک گذاشته بودم و در وصیتنامهام هویت افغانیم را نوشته بودم.
در وصیتنامه بعد از چند خط نوشته بودم اینجانب محسن میرزائی فرزند ناظر حسین اهل کشور افغانستان با آگاهی کامل و بخاطر دفاع از اسلام و انقلاب در چندین نوبت به جبهههای حق علیه باطل اعزام شدم و بارها مجروح شدم و بارها به شهادت نزدیک شدم وووو .......
خلاصه آنچه که مهم بود افشای هویت غیر ایرانیم بود که اگر خدای نکرده نیروهای بعثی ارتش بعث صدام متوجه هویت افغانستانی بودنم میشدند معلوم نبود چه بلایی سر خودم و همرزمانم میآمد، ممکن بود هم برای خودم و هم برای همرزمانم که با هم اسیر شده بودیم دردسر زیادی ایجاد میشد.
همچنین بخاطر هویت غیر ایرانیم تبلیغات فراوان میکردند و از حقیر علیه ایران اسلامی تبلیغ سوء میکردند و خدا را شکر که تا روز آخر و آزادی دشمن متوجه هویت اصلیم نشدند.
البته خودم در مدت ۴۴ ماه اسارت در اردوگاه تکریت ۱۱ و استخبارات و در زندان الرشید همیشه از این بابت بیم و ترس و دلهره داشتم که دشمن متوجه هویتم نشود و با هر سوت غیرعادی فکر میکردم سوت زدن نگهبانها بخاطر حقیر باشد و متوجه هویت حقیر شدهاند!
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_میرزایی