احمد چلداوی| ۱۹
▪️
چه خوش آمد گویی گرمی!
وقتی به اردوگاه رسیدیم همه نگهبان ها جمع شدند پای اتوبوس و یک کوچه درست کردند. اگر از اخبار تونل مرگ خبر نداشتی شاید تصور میکردی چه آدمهای خوبی اند که این وقت شب استراحت شان را رها کرده و برای استقبال و خوشامدگویی دم اتوبوس جمع شده اند. یکی از نگهبان های توی اتوبوس پایین رفت تا تأییدیه تحویل اسرا را بگیرد. یکی از نگهبان های اردوگاه به نام «قیس» که چشمان شيطانی عجیبی داشت بالا آمد، نگاهی به ما کرد و نیشخندی زد. مثل این که نمی توانست صبر کند تا مراحل اداری تحویل ما به اردوگاه انجام شود. خواست با نیشخند ضربه ای بزند تا لحظه شروع تونل مرگ دلی از عزا درآورد. بالاخره ساعت جشن گرگ ها بعثی فرا رسید. برگه تحویل صادر شد و دستور دادند که پیاده شویم. کلاه قرمزها در دو ستون پای اتوبوس ایستادند. هر کسی از اتوبوس پایین می آمد، می بایست از بین این دو ستون رد می شد. یاد حرفهای «حسین سلطانی» افتادم که توی بیمارستان ۱۷ تموز از تونل مرگ زندان الرشید گفته بود. ظاهراً قرار بود تا لحظاتی دیگر صحنه ای از برخورد سنگ و شیشه به تصویر کشیده شود. تصویری از شیشههایی که شکسته میشوند ولی نمی شکنند گرگهایی در انتظار به دام افتادن صید بودند و صیدهایی که آرام پا بر دام می نهادند. گویی ابراهیم بود که به سوی آتش نمرود می رفت، آرام و مطمئن آن ها سنگ و هیزم در دست آمده بودند تا شیشههای عشق را بشکنند و ابراهیم های استقامت و ایثار را با شعلههای عداوت و سبعیت خویش به آتش بکشند. اکنون باید برای هر یک از ما تونل مرگ مخصوصی را مهیا می کردند تونلی تونلی که ابتدایش درب ورودی اردوگاه تکریت ۱۱ بود ولی انتهایش نامعلوم. شاید بهشت، شاید هم جهنم. بدشانسی آوردیم چون تعدادمان کم بود میتوانستند برای هر کدام مان جداگانه تونل مرگی تشکیل دهند. این جوری بیشتر لذت می بردند و تفریح می کردند.
آزاده تکریت ۱۱
@taakrit11pw65
#احمد_چلداوی #خاطرات_آزادگان #ازادگان