سید محسن نقیبی| ۸ ▪️حق ندارید بخوابید! زمانی که در بند ۴ بودیم یک شب ساعت حدود ده یا یازده شب بود و کم کم داشتیم می خوابیدبم. همان زمان، صدام داشت از تلویزیون صحبت می کرد. یک استوار چاقی بود که کنار آشپزخانه اطاق داشت و آدم بدی نبود.گویا مهر نماز بواسطه او به بچه‌ها و اردوگاه رسیده بود. آن شب، بصورت اتفاقی داشت تو اردوگاه گشت می زد. وقتی داشت از کنار آسایشگاه ما رد می شد، از پنجره آسایشگاه، داخل را نگاه کرد و دید بچه ها به سخنرانی صدام گوش نمی دن و خواب هستند، ناراحت شد. فردای آن شب، همین استوار اومد صحبت کرد، گفت ما به شما تلویزیون دادیم ولی شما قدردان نیستید. شما باید به «رییس‌جمهور، صدام حسین» احترام بگذارید و از این حرفا و‌ گفت چون شما به سید الرئیس صدام، بی احترامی کردید از این ببعد حق ندارید قبل از پایان برنامه های تلویزیون بخوابید!!! قرار شد که دیگه کسی قبل از پایان برنامه‌های تلویزیونی نخوابد، شب ها طولانی بود و ما بشدت خوابمان می آمد. تا گردن زیر پتو می رفتیم و خواب بر ما غلبه می‌کرد ولی حق خوابیدن نداشتیم. اگر هم می خوابیدیم کتک می خوردیم.مسئول آسایشگاه به همراه معاون، از ترس اینکه بچه ها بخوابند و فردا کتک بخورند، رو صورت بچه هایی که خواب آلود بودند آب می پاشیدند که نخوابند، واقعا سخت بود. این موضوع ادامه داشت تا اینکه یک شب بچه ها با عدنان که نگهبان بود صحبت کردند و گفتند ما خوابمان میاد ولی استوار گفته نخوابید! گفت، بیخود کرده! وقتی آدم خوابش میاد چطوری میتونه نخوابه؟ نمیشه چوب کبریت بزاری تو چشمت که پلکها که نخوابی! به این صورت بود که مسأله فیصله پیدا کرد و تونستیم راحت بخوابیم. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65