eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
سید محسن نقیبی | ۹ ▪️ایش صدام حسین! در بند سه و چهار بودیم که یک روز افسر عراقی آمد، همه آمار نشستیم. صحبت‌هایی کرد و بعد گفت بگویید: «یعیش صدام حسین» یعنی زنده‌ باد صدام حسین. ‌ما جرات مخالفت نداشتیم چون شدیداً کتک می زدند. از طرفی مطلب هم خیلی جدی و ضروری نبود که بخواهیم آن همه کتک را تحمل کنیم. به هرحال بچه‌ها فی الفور راه حلی پیدا کردند. من دیدم اکثر بچه‌ها شعار را درست نمی‌گفتند بلکه می‌گفتند، ایش صدام حسین، این‌طوری سعی می کردند ولو به زبان کودکان اظهار تنفر کنند. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
343K
▪️سید محسن نقیبی | ۱۰ آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
146K
سید محسن نقیبی| ۱۱ ▪️عکس امام در جیب سرباز عراقی 🔹آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
یادگاری،حوله ايام اسارت، اردوگاه تکریت ۱۱،بند سه،آسایشگاه نه ۹، سید محسن نقیبی https://eitaa.com/taakrit11pw65
مرحوم ابوترابی، در چالوس، دانشگاه آزاد اسلامی ▪️سیره مرحوم ابوترابی آزاده بزرگوار آقای سید محسن نقیبی که این عکس یادگاری را برای ما ارسال نموده و توضیح داده که مرحوم ابوترابی بعد از آزادی، هیچ‌گاه آزادگان را بحال خود رها نکرد و مرتبا برای سرکشی به آزادگان و مطلع شدن از اوضاع زندگی و روحیات آنان به همه شهرها تشریف می‌برد، اتفاقا سفری هم به چالوس، یعنی شهر من داشت. ایشان در ضمن بازدید از آزادگان چالوس سری هم به دانشگاه آزاد اسلامی زدند که آن زمان من آنجا دانشجو بودم و تعدادی از آزادگان هم در این دانشگاه بودند و قسمت شد که به اتفاق تعدادی از آزادگان یک نماز جماعت پشت سر حاج اقا اقتدا کنیم. https://eitaa.com/taakrit11pw65
سید محسن نقیبی| ۱۲ ▪️ وقتی که ترمز بریدیم! من در بند سه و در آسایشگاه هشت بودم. مسئول سرویس بهداشتی و آب پاشی محوطه هم اقا شعبان نکائی بود. از سوی عراقیها اعلام شد که شستن لباس ممنوع است. بین آسایشگاه نه و هشت، یک راه رو کوچک بود. من و اسماعیل خزایی، لباس مون کثیف بود لباس شستیم. آقا شعبان به ما تذکر داد، چرا لباس شستید مگر نمی دانید ممنوع است برای همه شر میشه! من ناراحت شدم، گفتم آقا شعبان! عراقیها یه چیزی گفتند تو رو جون مادرت بی خیال شو، گیر نده. شعبان ول کن نبود بالاخره بگو مگو و دعوا شد،منم بی اعصاب، با سر رفتم تو صورتش! بچه ها جدامون کردند. اسماعیل خزایی اومد اون هم درگیر شد و شعبان اسماعیل رو زیر گرفت. اسماعیل از پایین یه گاز گرفت😂، خلاصه هر جور بود دعوا تمام شد. درآمد این قضیه آقا شعبان در صف سرویس بهداشتی، تذکراتی داد، (مرحوم) اقا غلام قفلی، تهدید کرد که من سید محسن نقیبی و اسماعیل خزایی نیستم، چیزی بهت نگم ها. نمیدونم دعوا شد یا نشد اما آقا شعبان رفت و جریان دعوای ما و تهدید مرحوم غلام قفلی را به مسئول آسایشگاه گفت، آقای سيد حسن حسینی که مسؤل آسایشگاه بود گفت، آقا سید هم موضوع را به عراقیها گفت، من و غلام قفلی، فراخوان شديم. رفتیم و پشت آسایشگاه ده، چندتایی کابل خوردیم اومدیم، مرحوم غلام چون تهدید کرده بود، بیشتر تنبیه شد، موضوع فیصله پیدا کرد. این هم بخاطر اعصاب خوردی و محدودیت های آنجا بود که باعث می شد بین ما گاهی دعوا بشه. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
سید محسن نقیبی| ۱۳ ▪️ یکی نونم رو‌ دزدید! آسایشگاه ۶ قدیم بودیم، غذا خیلی کم بود هیچکس سیر نمی‌شد. در همان شب دوم بعد از اینکه از حمام درآمدم لباس پوشیدم دیدم نان و دمپایی ابری من نیست. آنجا وسیله‌ای گم نمی‌شد گویا یکی دزدیده بود. تا آخرش هم نفهمیدم کی بود. اگر حلالیت می‌طلبید شاید زودتر حلالش می‌کردم. کل اسارت دیگه برام پیش نیامد همین یک مورد بود، دزدی پیش ما انگار جزو محالات بود برای همین اگر یک نفر بعد از این همه فشار دزدی کرده بود، همه تعجب کردند کی دست به این‌کار شنیع زده! آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
سید محسن نقیبی | ۱۴ ▪️نامه احضار به خدمت بعد از آزادی از اسارت من اهل نوشهر بخش کجور و روستای نیرس هستم، بعد از آزادی یک نامه از حوزه وظیفه شهرستان نوشهر از طریق پاسگاه مرزن آباد و بوسیله شورای محل بدستم رسید، مضمون نامه که جهت پاره‌ای مذاکرات با در دست داشتن نامه به پاسگاه مذکور مراجعه کنید، فردای آن‌روز نامه را گرفته و به پاسگاه مرزن آباد رفتم، گفتم اين نامه برای چيه؟ با تشر گفت: شما سرباز فراری هستی! تا حالا کجا بودی؟ گفتم: من بجای دو سال سربازی، چهار سال سربازی کردم‌! گفت: کجا بودی؟ گفتم عربستان!!! گفتم: عزیز برادر من اسیر بودم، تازه‌ ازاد شدم، این هم کارت سبز اسارت! علی‌رغم توضیحات، بجای مکاتبه با نوشهر، به دستور کادر نامبرده، به اتفاق یک سرباز اومدیم اداره وظیفه عمومی نوشهر، مثلا مرا تحویل داد! بنده خدا افسر نوشهر گفت: این که با پای خودش اومده! اگر فراری بود که نمی‌آمد مسأله چیز دیگر است، بروید آنهایی که باید بگیرید رو بگیرید، خلاصه این‌که بعد از آزادی به جرم سرباز فراری دستگیر و تحویل مقامات شدیم! آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
آزاده سرافراز، محسن نقیبی هنگام آزادی در ۶۹/۰۶/۰۸ در محوطه سپاه پاسداران شهرستان نوشهر در قاب اقوام و هم محلی‌ها ۲۶ مرداد، سالروز ورود آزادگان مبارک باد. https://eitaa.com/taakrit11pw65
آزاده سرافراز، سید محسن نقیبی در توضیح عکس نوشته است: این عکس همان روزهای اول آزادی ما گرفته شده است و ما سه تا از یک فامیل هستیم. ▪️از راست : رضا کاوه فیروز اسارت ۲۷ماه، نوه عمه‌ام، ▪️نفر وسط خودم سید محسن نقیبی اسارت ۴۴ ماه ▪️کاظم راوش، اسارت ۹ سال نوه عموی مادرم https://eitaa.com/taakrit11pw65
دسترسی به قسمت های دیگر خاطرات به لطف خدا و تلاش دوستان، دسترسی به کلیه خاطرات آزادگانی که در زیر مکتوب شده محقق شده است. با کلیک بر قسمت آبی رنگ، آنها را مشاهده بفرمایید: نگهبانان عراقی 🔻موضوعات کتاب نحوه استفاده: 🔻 روی این اسامی که لینک شده و به رنگ آبی است کلیک کنید. 🔻 پایین آن را ببنید. سمت چپ نوشته مثلا « ۱ از ۳۰ » 🔻سمت راست آن فلاش بالا و پایین برای اسکرول کردن کنارش هست که می توانید با آنها، تمام خاطرات فرد مورد نظر را ببنید. 🔻 ان شاءالله این اسامی کم کم و با زحمات مدیر محترم که بصورت خاموش در حال تلاش هستند، بیشتر خواهد شد.
محسن نقیبی | ۱۵ ▪️با لگد زدن بیدار می کرد در بند یک آسایشگاه ۳ مسئول آسایشگاه، محمود علیزاده رو با لگد بیدار کرد ایشان هم ناراحت شد و با اون درگیر شد. خبر به گوش نگهبان عدنان رسید محمود حسابی تنبیه شد بطوری که تا الان ما یادمون مونده. آقا محمود بعدها از بند ۱ به بند ۳ منتقل شد در بند سه آسایشگاه ۹ جدید ما هم آسایشگاهی بودیم. محمود علیزاده برای سرگرم کردن بچه ها، فیلم‌هایی را که قبلا دیده بود به صورت داستان و قصه تعریف می کرد. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65