آرامگاه شهید محمد رضایی
▪️شهید آزاده ای که پیکرش سالم بود.
محمد رضایی از قهرمانان آزاده است که در اردوگاه ۱۱ تکریت در زیر شکنجه بشهادت رسید و بعد از سالها که در عراق دفن بود پیکر مطهرش به ایران بازگردانده شد. نکته عجیب این بود که پیکر مطهر ایشان سالم بود .بهرحال اگر خواهان زیارت مزار مطهر این شهید باشید و اگر از سمت استان «خراسان شمالی» بهسمت استان «خراسان رضوی» به قصد زیارت امام خوبیها (ع) طی طریق کرده باشید، بعد از عبور از شهر «شیروان» در نزدیکیهای شهر «فاروج» در سمت راست جاده، حسینیهای بهنام حسینیه «امام سجاد (ع)» خودنمایی میکند که زوار امام رئوف (ع) برای دقایقی در آنجا استراحت می کنند و سپس ادامه مسیر میدهند.
بین دو مناره این حسینیه سنگ قبر تیره رنگ کوچکی تعبیه شده که حکایت عجیبی در زیر آن نهفته است و حقش بر تمام ملت ایران محفوظ خواهد ماند، باشد که شرمنده شهدا نباشیم. این مزار شریف مربوط است به شهیدی از تبار افلاکیان، شهید «محمد رضایی» از رزمندگان اطلاعات عملیات تیپ ۲۱ امام رضا (ع).
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#شهید #محمد_رضایی
مزار شهید آزاده ، محمد رضایی، کنار جاده اصلی مشهد، بین شیروان و فاروج.
#شهید #محمد_رضایی
محسن میرزایی (محسن ژاپنی) | ۱۰
▪️تخریبچی کاشمری که بوی عطر میداد!
شهید حیدر گلبازی که در عملیات کربلای ۴ تخریبچی لشکر ۵ نصر بود با بدن و پایی به شدت مجروح اسیر شد و تا بغداد هم دوام آورد، اما در نهایت به علت عدم رسیدگی پزشکی پای او به شدت چرکین و متعفن شد به نحوی که بچههای دیگه از بوی تعفن و چرک زخم او اذیت میشدند و در نهایت غربت و مظلومیت در زندان الرشید بغداد به شهادت رسید .
زمان شهادتش، چنان بوی عطر و رایحه خوشی فضای سلول الرشید را گرفته بود که وقتی نگهبان عراقی را صدا زدیم و خبر شهادت ایشان را دادیم ناخودآگاه پرسید: چرا عطر زدید؟! خودش میدانست ما عطر نداریم وقتی به او گفتیم: این بوی عطر از بدن ایشان است باور نمیکرد، آمد بر بالین شهید و خودش استشمام کرد بعد با تاکید و با قسم جلاله دو سه بار گفت: والله هذا شهید، والله هذا شهید.
گلبازی بچه کاشمر و جزء نیروهای تخریب لشکر ۵ نصر بود.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_میرزایی #شهید #حیدر_گلبازی
هادی حاجی زمان| ۵
▪️عطر پیکر شهید گلبازی با دهها شاهد
زمستان سال ۱۳۶۵ ما اسرای عملیات کربلای ۴ و همچنین اسرای کربلای ۵ و ۶ در زندان الرشید بغداد نگهداری میشدیم. محیط بسته زندان و جمعیت زیاد ما بخصوص مجروحین، کمبود آب برای نظافت معمولی، سرویسهای غیربهداشتی سرریز شده در محوطه، عدم امکان استحمام، لباسهای کثیف و پاره و آلوده به خون و سایر آلودگیها رشد روزافزون شپش و ... سبب تشدید عفونت زخمهای اسرای مجروح در این زندان شده بود. عفونت بد بوی زخمها نه تنها باعث گسترش شدید بوی نامطبوع در فضای زندان شده بود بلکه موجب رشد کِرمها در اعضای عفونت کرده برخی مجروحین نیز شده بود.
این فضای متعفن هر چند برای ما اسرا که شبانهروز در آن حضور داشتیم بخاطر شرایط اسارت چاره ناپذیر بود ولی برای نگهبانان عراقی بسیار چندش آور و غیرقابل تحمل شده بود. نگهبانها که اوایل برای آمارگیری و سرشماری وارد محوطه بسته سلولها میشدند دیگر تمایلی به ورود نداشتند و ترجیح میدادند اسرا را از زندان به محوطه باز ببرند و پس از اتمام ساعت هواخوری در حین ورود مجدد اسرا به داخل زندان، آنها را سرشماری کنند تا از این طریق دیگر مجبور به استشمام بوی بد داخل زندان نباشند.
حوالی ظهر آن روز سرد زمستانی ابتدا نگهبانان عراقی اسرای ایرانی را برای هواخوری به بیرون زندان فراخواندند و تعدادی از اسرا را برای خارج کردن اسرای مجروح به داخل زندان فرستادند. بعضی از مجروحین داخل اتاق و تعدادی هم که شرایط حادتری داشتند بدلیل اینکه باید حتما درازکش استراحت میکردند و توان نشستن زیاد نداشتند در راهرو مستقر بودند.
همزمان با ورود اسرای سالم به داخل سلولها یک سرباز عراقی در حالیکه دستگاه سم پاش روی دوش خود داشت وارد محوطه بسته سلولها شد و از آخرین اتاق سالن که خالی شده بود مشغول سمپاشی شد. هنوز در راهرو و اتاق مجروحین تعدادی از زخمیها خارج نشده بودند که سر و کله نگهبان سمپاش پیدا شد. نگهبان با بیتوجهی کامل به حضور اسرای مجروح شروع به سمپاشی کرد. حیدر جلو درب اتاق مجروحین درازکش روی زمین راهرو خوابیده بود. حیدر را هر روز میدیدم، محل استراحت من دقیقا کنار در میلهای و آهنی اتاق مجروحین بود و وقتی درب میلهای سلول بسته میشد کاملا به راهرو و مجروحین دید و احاطه داشتم.
حیدر چهرهای لاغر و نحیف داشت. ته ریش مشکی و لبخندی که همیشه بر لب داشت. تا آن روز هیچ وقت نالهای از او نشنیده بودم. وقتی لبخند میزد سفیدی دندانهایش در چهره زرد و نحیفش خیلی بیشتر به چشم میخورد.
نگهبان عراقی بالای سر حیدر که رسید با لوله سم پاش خیلی آرام و عادی شروع به پاشیدن سم روی حیدر کرد تا بچههایی که برای تخلیه مجروحین در حال رفت و آمد بودند رسیدند. کار سمپاشی هم به اتمام رسیده بود و حیدر توسط بچهها به بیرون منتقل شد.
حوالی عصر و بعد از اتمام هواخوری به داخل سلولها برگشتیم و دوباره منتظر سپری شدن یک شب سخت دیگر از اسارت تکه لباسهای غواصی را که حالا تشک ما شده بود را زیر پای خودمان جابجا میکردیم و بستر خواب را آماده نبرد با سرمای زمین و بالاخره خوابیدیم. از نور پنجره فهمیدم باید نماز صبح را بخوانم. نشستم و تیمم کردم. به جهت سختگیری عراقیها باندازه کافی آب نداشتیم و مدتی که بود نمازها را با وضو نمیخواندیم. کنار در میلهای سلول نشسته و نماز صبح را خواندم. بو و رایحه غیرقابل تصوری بویژه در آن فضای متعفن به مشامم رسید. فکر کردم متوهم شدهام. بو از راهرو به مشامم می رسید. پرویز شریفی را که مثل برادرم بود صدا زدم برای نماز پرویز تیمم کرد و رو به قبله نشسته نماز خواند. نماز پرویز که تمام شد، پرسیدم پرویز! بویی حس نمیکنی؟ مرحوم پرویز شریفی کمی تامل کرد و گفت: بله! اما این بوی چیه؟ چقدر بوی خوب و دلنشینی است! دیگه مطمئن شدم که متوهم نشدهام و بدنبال منشاء بو بودم که متوجه شدم بو از سمت حیدر به مشام میرسید. کمکم چند نفر دیگه هم استشمام بو را گواهی کردند. در سلول روبرویی آقای باطنی و تعدادی دیگه از بچههای اصفهان بودند. آنها هم بو را شنیدند. اصغر پروازیان که مقداری اطلاعات پزشکی داشت چک کرد. حیدر شهید شده بود و تائید کرد این بو و عطر بهشتی از پیکر ایشون منتشر میشود. نماز میت را از داخل سلول برای ایشون انجام دادیم و بعد عراقیها را خبر کردیم.
سربازان عراقی وارد راهرو شدند علائم حیاتی حیدر را چک کردند و با تائید شهادتش حیدر را در پتویی سبز پیچیدند و چند نفر از بچهها پیکر شهید رو از سلولها به محوطه بیرون انتقال دادند. قبل از اینکه پیکر شهید را به بیرون ببرند یکی از نگهبانها که از بوی عطر پیکر شهید شدیدا تعجب کرده و بهت زده بود با صدایی که ما همه شنیدیم گفت: والله هذا شهید!
روحت شاد حیدر جان.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#هادی_حاجی_زمان #شهید #حیدر_گلبازی
هادی حاجی زمان| ۶
به یاد مرحوم پرویز شریفی
سحری با دو دانه خرما و افطاری بدون نان
روزهای اول ورود به اردوگاه وضع غذا و نون خیلی بد بود. آن روز سرد زمستانی با پرویز تصمیم گرفتیم روزه بگیریم.
دو دانه خرمایی را که داشتیم برای سحری نگه داشتیم. سحری نفری یک دانه خرما را تا جاییکه میشد آرام آرام میمکیدیم تا سحری خوردنمان کمی بیشتر طول بکشد. از خرما فقط هستهای بی مزه باقیمانده بود.
نماز صبح را خواندیم و خوابیدیم. صبح با آمدن ماشین نان سهمیه صمون را تقسیم کردند. نفری یک نان به ما رسید آن را زیر پتویی که حالا متکای ما شده بود گذاشتیم برای افطارمان. شوربای صبحانه و ناهار را نگرفتیم. تا کمی به رفقا بیشتر برسد.
غروب شد وقت اذان و افطار .
کمی آبگوشت بود به اندازه یک نیم لیوان آب و یک قاشق گوشت ولی هرچه دنبال صمونها (نان) گشتیم چیزی پیدا نکردیم. احتمالا یکی از دوستا گرسنه بوده بدون هماهنگی نوش جان کرده بود!
پرویز که ناراحتی مرا دید آرام به من گفت: چیزی نگو! اگه بعضیها بفهمند که این اتفاق افتاده و به گوش عراقیها برسه همه رو تنبیه می کنند آخه اونا دنبال بهانه برای کتک زدن بچهها هستند. بیا با همین آبگوشت تنها افطار کنیم تا فردا هم خدا کریمه!!!
▪️آقا پرویز از بچههای غواص تیپ انصارالحسین همدان بود که از ناحیه کف هر دو پا بر اثر انفجار مین مجروح شده بود و ترکشهای ریز زیادی هم به پشت رانهایش اصابت کرده بود. خیلی صبور بود و یکی از دل نگرانیهاش وضعیت مادرش بود. چون قبل از ایشون اخویش یه نام آقا حسین شهید شده بود.
پرویز میگفت: مادرش در شهادت برادرش خیلی بی تابی میکرد تا اینکه یه شب شهید حسین شریفی به خواب مادر میاد از وضعیتش در بهشت برای مادر تعریف میکنه و یه تکه تربت کربلا به مادر هدیه میده.از اون به بعد دیگه مادر آروم میشه!
ما در شهریور ماه ۱۳۶۹ آزاد شدیم ولی پرویز حدودا آبان ۱۳۶۹ بود که آزاد شد. ایشون مدت بسیار کوتاهی (حدود دو هفته) پس از آزادی در همدان در سانحه تصادف به رحمت حق پیوستند. تصورش خیلی سخته که با این مصیبت چه بلایی سر پدر و مادرش اومده.
روحش شاد و همنشین با شهدا باد.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#هادی_حاجی_زمان #شهید #پرویز_شریفی
آزاده سرافراز، شهید پرویز (حسین) شریفی از بچههای نیک، با صفا و با محبت همدان
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#شهید #پرویز_شریفی
شهید والامقام غریب اسارت، محمد رضایی که سوار بر موتور تریل و در عکس پایین در حال تمرین غواصی دیده میشود. روحش شاد.
با تشکر از ارسال کننده عکسها، آزاده گرانقدر : محسن میرزایی
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_میرزایی #شهید #محمد_رضایی
احمد چلداوی| ۱۳۰
🔻معطلی جایز نبود
چند روزی بود که بچه ها با هزار بهانه، برای اجرای نقشه فرار، خود را به بیمارستان بعقوبه رسانده بودند و در همین مدت، نصف آنها هم به علل مختلف مجبور شده بودند به اردوگاه برگردند و از نقشه فرار حذف شوند. بیشتر از این نمی شد معطل کرد ولی نقشه فرار ما با مشکلاتی مواجه شده بود از جمله سر و صدای سایر مجروحینی که موافق فرار نبودند چون از عواقب آن می ترسیدند و همچنین آمدن باران و نگرانی از روشن شدن هوا در حالیکه ما می خواستیم در تاریکی فرار کنیم اما اگر به عقب می انداختیم فرداشب ما را به اردوگاه بر می گرداندند از این جهت شانس فرار را از دست ندادیم و دست بکار شدیم.
🔻برای حفظ جان بی گناهان اسلحه نبردیم
هاشم گفت: حالا که نگهبان ها خوابند اسلحه آنها را با خودمان ببریم ولی من موافق نبودم چون لباسهای ما معمولی بود و همراه داشتن اسلحه ای چون کلاش برای ما که لباس نظامی ارتش عراق تنمان نبود شک برانگیز بود. همچنین ممکن بود در یک لحظه حساس دچار اشتباه بشویم و جان افراد بی گناهی به خطر بیافتد. هاشم یک تیغ جراحی همراه خودش آورد سپس به آرامی از درب اتاق بیرون آمدیم. تا اینجای کار مشکلی نبود؛ چون شبهای قبل هم می آمدیم.
🔻«احمد! بیا بریم منتظر چی هستی؟»
ایستادم! مردد شدم. شاید هم ترسیدم. میدانستم با ماجراهای هولناکی روبه رو خواهم بود. از یک طرف حس زیبای آزادی و از طرفی جنازه شهید رضایی که بعد از شهادت با صحنه سازی فرار، روی سیم خاردارهای اردوگاه تکریت ۱۱ انداخته شد، من را بین دو راهی بزرگی قرار میداد. دوست داشتم با خیال راحت چند لحظه ای را آزادانه نفس بکشم. هاشم گفت: «احمد! بیا بریم منتظر چی هستی؟» هنوز کمی مردد بودم. با خود گفتم خدایا! یعنی اگه موفق نشیم اعدام حتمیه! باید بین سرنوشتی نامعلوم در اسارت و احتمال آزادی یا اعدام یکی را انتخاب میکردم.
🔻جمجمه ها را بخدا سپردیم!
آن لحظه بزرگترین و خطرناک ترین تصمیم تمام عمرم را گرفته بودم. بچه ها منتظرم بودند و فرصت تأمل بیشتر نبود. بسم الله جانانه ای گفتیم، بر لبان گزیدیم - عض- علی ناجزک، و سر را به او سپردیم - اعر الله جمجمتک و حرکت کردیم. رفتیم داخل دست شویی و لباسهایی که قبلاً تهیه کرده بودیم را پوشیدیم. هاشم قبلاً مسیر را با ترفند جالبی شناسایی کرده بود. در همان مسیر شناسایی شده حرکت کردیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که تعداد زیادی سرباز سر راهمان سبز شدند. سریع رفتیم کنار یک درخت و در تاریکی قایم شدیم تا سربازان رد شدند و رفتند.
🔻از سیم خاردارها گذشتیم اما زخمی شدیم
هاشم کمی جلوتر رفت و مسیر دیگری را شناسایی کرد و به دنبالش راه افتادیم. به انتهای سیم خاردارها رسیدیم و از آنها بالا رفتیم و به سختی از سیم خاردارها گذشتیم. زخمی شده بودیم اما شوق آزادی زخمهایمان را التیام می داد.
🔻تازه متوجه شدیم وسط پادگان هستیم
مگر چند ردیف می توانست مانع بزرگی برای ما باشد تا رسیدن به آزادی به آن طرف سیم خاردارها تازه متوجه شدیم بیمارستان وسط یک پایگاه بزرگ نظامی قرار دارد و ما تازه وارد آن پایگاه نظامی شدهایم. باز هم مردد شدیم ولی بر تردیدهایمان غلبه کردیم. از کنار سیم خاردارها به طرفی که حدس میزدیم جاده بعقوبه است حرکت کردیم. این بار اشتباه نکرده بودیم...
ازاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#احمد_چلداوی #خاطرات_آزادگان #ازادگان #شهید
رضا | ۱
عزیزان اسرای تکریت ۱۲، اگر یادتون باشه زیر اون تانکر يکی از برادران شهید شد. سرباز بعثی با ضربه چوب به سرش زد چون خيلی عطش داشتیم و آب نمیرسید این بنده خدا رفت زیر تانکر که لباسش خيس بشه ولی عراقیه زد تو سرش و ایشان همانجا شهید سد.
آزاده تکریت ۱۲
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#تصویر #شهید
آزاده شهید، «مصطفی مدهنی» از لرستان از ایل پاپی .
نام پدر: ژاران
متولد: ۱۳۴۴
متولد: روستای صاحب الزمان (عج)
شهادت: ۱۹ بهمن ۱۳۶۳
زمانیکه اسیر بوده بعثی های کوردل سر از بدنش جدا کردند. او در عملیات خیبر مجروح و به اسارت دشمن در آمد. منطقه مدهنی لرستان ۷۰ سعید تقدیم انقلاب کرده است.
🔻فرازی از وصیت نامه شهید مصطفی مدهنی:
بگذارید مارا بکشند و تکه تکه مان کنند بگذارید ترکش خمپاره ها سینه ها مان را بشکافند و درون قلبمان را ببینند که در آن عشق به اسلام و رهبر است. بگذارید سرمان را از تن جدا کنند و دست و پایمان را قطع کنند و با این حال خواهیم گفت که اسلام باید بماند.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم اسارت شهید تندگویان در عراق
🔻به نقل از اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
#تندگویان #شهید
دسترسی به قسمت های دیگر خاطرات
به لطف خدا و تلاش دوستان، دسترسی به کلیه خاطرات آزادگانی که در زیر مکتوب شده محقق شده است. با کلیک بر قسمت آبی رنگ، آنها را مشاهده بفرمایید:
#حسین_پیراینده
#علیرضا_باطنی
#احمد_فراهانی
#محمد_خطیبی
#صادق_گلستانی
#علی_علیدوست_قزوینی
#حسن_اسلامپور_کریمی
#علی_اصغر_صالح_آبادی
#اسدالله_خالدی
#نادر_دشتی_پور
#احمد_چلداوی
#محمد_سلطانی
#محسن_جام_بزرگ
#حمید_رضا_رضایی
#خسرو_میرزائی
#فرهاد_سعیدی
#علی_خواجه_علی
#باقر_تقدس_نژاد
#علی_سوسرایی
#بهمن_دبیریان
#عباسعلی_مومن
#علیرضا_دودانگه
#حسینعلی_قادری
#محمد_سلیمانی
#محمدرضا_کریم_زاده
#هادی_غنی
#محسن_نقیبی
#صادق_جهانمیر
#هادی_حاجی_زمان
#سلام_الله_کاظم_خانی
#اسفندیار_ریزوندی
#احمد_دهباشی
#اسماعیل_یکتایی
#مهدی_وطنخواهان_اصفهانی
#ایوب_علی_نژاد
#محمد_عبدلی_نژاد
#محسن_مصلحی
#علیرضا_صادق_زاده
#مرتضی_شهبازی
#محسن_میرزایی
#محمد_مجیدی
#سروش_جعفر_بیگی
#کرامت_امیدوار
#ابراهیم_فخاری
#مرتضی_رستی
#علی_یوسفی
#ابراهیم_تولایی
#عزت_الله_محمدزاده
#رضا_رفیعی
#پرویز_سلطانی
#احمد_خنجری
#مصطفی_جوکار
#میرزا_صالحی
#رضا_آقاخانی
#مصطفی_شاهزیدی
#حبیب_الله_احمد_پور
#محسن_اشرفی
#محمدعلی_نوریان
#علی_دهقان
نگهبانان عراقی
#شجاع
🔻موضوعات
#رحلت_امام
#فعالیت_تبلیغی
#زندانی_سیاسی
#نظرات_شما
#شهید
#بنر_غزه
#کلیپ
#تصویر
#صوت
#کتاب
کتاب
#مردی_که_خواب_نمیدید
نحوه استفاده:
🔻 روی این اسامی که لینک شده و به رنگ آبی است کلیک کنید.
🔻 پایین آن را ببنید. سمت چپ نوشته مثلا « ۱ از ۳۰ »
🔻سمت راست آن فلاش بالا و پایین برای اسکرول کردن کنارش هست که می توانید با آنها، تمام خاطرات فرد مورد نظر را ببنید.
🔻 ان شاءالله این اسامی کم کم و با زحمات مدیر محترم که بصورت خاموش در حال تلاش هستند، بیشتر خواهد شد.