#هادی_حاجی_زمان
هادی حاجی زمان|۱
▪️داوود ما را پیش عراقیها شرمنده نکرد!
«داوود» بچه تهران بود، خوش تیپ بود و هیکلی مرتب داشت و بیشتر کارای عراقیها رو انجام میداد و به همین خاطر عراقیها خیلی بیشتر از بقیه به سر و وضع و غذای داوود میرسیدند، ما هم به همین دلیل دید خوبی بهش نداشتیم.
اون روز بین «سمیر» - افسر توجيه سياسي عراقي - با «سرهنگ محمد وارسته» در راهرو بیرونی آسایشگاه ۲ گفتگو صورت میگرفت و سرهنگ از عشق ایرانیها به امام صحبت می کرد. سمیر سوال کرد یعنی تمام ایرانیها خمینی رو دوست دارند حتی این اسرا توی این سختی؟؟؟؟.
سرهنگ گفت این اسرا نه تنها خمینی رو دوست دارن بلکه خودشون یک خمینی هستن .سمیر بلند خندید! سرهنگ گفت از خود اسرا بپرس.
سمیر از میون حدود ۷۰۰ نفری اسرا که داشتند قدم میزدند (بند ۱ و ٢ باهم بیرون بودن) آقا داووووووودددد رو صدا زد. دل ما ریخت! وای خدایا داووووود !!
خدا بخیر کنه.!!!!
داود دوید و وقتی رسید، اول به احترام برای سمیر پا چسباند.
سمیر گفت : داود محمد سرهنگ میگه شما هر کدومتون یک خمینی هستید! تو خمینی هستی!؟ داود کمیمکث کرد و در حالی که سرش پایین بود گفت :
((هرچی محمد سرهنگ میگه درسته)).
توی دلم گفتم، دمت گرم داوود! و از خودم بخاطر قضاوتهای عجولانه و ظاهر بینی خجالت کشیدم.
درود بر داوود.....
🔹 آزاده تکریت ۱۱
@taakrit11pw65
#هادی_حاجی_زمان
هادی حاجی زمان|۲
▪️دلم برای آقا تنگ شده بود، بغض کردم!
آسایشگاه ۱ بودم. هر چند وقت، تعدادی نشریه مجاهد از انتشارات سازمان منافقین می آوردند و توی اسایشگاهها برای مطالعه در اختیارمون قرار میدادند. در اونشرایط که هیچ منبع خبری بجز اخبار تلویزیون عراق نداشتیم برای اطلاع از برخی اخبار داخل ایران میشد از اخبار داخل این نشریه استفاده کرد. اون روز نشریه دستم بود، پس از مدتها دوری از فضای ایران و در اون شرایط سخت اسارت، دلم خیلی خیلی هوای امام رو کرده بود که دیدم یه تصویر از حضرت امام توی یکی از صفحات نشریه چاپ شده،با دیدن تصویر امام دلم ریخت و شروع کردم به بوسیدن تصویر امام.
یکی از دوستان که این صحنه رو میدید؛به تصور اینکه من منافق شدم دارم به نشریه احترام میکذارم،اومد و بهم گفت:چیکار میکنی هادی!؟
منم که بغض کرده بودم فقط تصویر حضرت امام رو نشونش دادم.
اونم مثل من شد و آروم گرفت.
آزاده تکریت ۱۱
@taakrit11pw65
هادی حاجی زمان| ۳
▪️ ترک سیگار در اردوگاه!
مدتی بود عباس که از سیگاری های حرفهای اردوگاه بود سیگار را کاملا و واقعا ترک کرده بود. سییل زرد شده عباس بهترین گواه برحرفهای بودن او در کشیدن سیگار بود. باورش برای من یکی سخت بود که قبول کنم عباس سیگار را ترک کرده است. ولی عباس دلیل این تصمیمش را اینطور برایم توضیح داد [به هر دلیل که من نمیدونم] جبار نگهبان عراقی که مسئول خرید فروشگاه اردوگاه (حانوت) بود سیگار نمیآورد و همین موضوع سبب کمبود شدید سیگار در بند ۱ و ۲ شده بود و باعث شده بود تا سیگاریهای بند ۱ سراغ فیلترهای سیگارهای کشیده شده بروند تا دوباره از ته مانده توتونهای باقیمانده در فیلترهای دور ریخته شده حال اساسی به خودشان بدهند.
البته سیگاریهای دوراندیش تر چند نخ سیگار باقیمانده را با وسواس و پک پک مصرف میکردند تا مبادا با اتمام ذخایر سیگار مواجه گردند. آن شب حس بویایی و شامه عباس به ناگاه متوجه شد یکی از بچهها در داخل آسایشگاه در حال سیگار کشیدن است. هرچند این دلاور زیر پتو بیشتر از دو سه پک نزده بود. ولی بوی سیگار برای هر سیگاری چشم انتظاری قابل تشخیص بود چه برسد به عباس حرفه ای! عباس با بو کشیدن محل دقیق، دوست سیگاری را پیدا کرد. عباس بالای سر او ایستاده بود و او زیر پتو در حال پک زدن به سیگار با صدای عباس سرش را به آرامی از زیر پتو بیرون آورد. عباس با حالتی متواضعانه درخواست خودش را مطرح کرد :
میشه بدی منم بکشم؟ و عباس جوابی شنید که باعث شد تصمیم مهمی در زندگیش بگیرد. سیگاری زیر پتو در حالیکه سیگار کشیدنش کاملا واضح و اثبات شده بود گفت: به جان بچم سیگار ندارم!!!
و عباس به آرامی برگشت و روی پتو کنارمان نشست و گفت: اگه نتیجه سیگار کشیدن اینه که باعث بشه در این شرایط که دلمان برای یک لحظه دیدن بچههایمان لک زده جان بچههای عزیزمان را برای یک دروغ آشکار قسم بخوریم پس من دیگه سیگار نمیکشم و عباس دیگر سیگار نکشید!
آزاده ۱۱ تکریت
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#هادی_حاجی_زمان
هادی حاجی زمان| ۴
▪️حوض بشکل ۷ بیاد آیت الله بهشتی
تابستان سال ۶۶ بود چون وضع آب توی اردوگاه خوب نبود و موقع شستن لباسها و پتوها با مشکل کمبود محل شستن و آب مواجه می شدیم قرار شد وسط محوطه مشترک بندهای ۱و ۲ حوض بسازند تعدادی از بچه هایی که کار بنایی بلد بودند در ساعاتی که اسرا در داخل آسایشگاهها بودند میومدن و کار می کردند.
از توی پنجره آسایشگاه ۱ طرح حوضی رو که در حال ساخت بود نگاه می کردم ولی اصلا مثل حوزهای معمولی نبود نه گرد بود نه مربع و نه مستطیل!
طرحی کشیده و دراز ! با عرضی تقریبا یکی دو متر، حوض آماده شده بود و آب گیری شد و ما هر روز کنارش قدم می زدیم و ازش استفاده می کردیم ولی این سوال که چرا این شکلیه هنوز توی ذهنم بود.
پیش خودم می گفتم حتما اینطور دراز و به موازات هر دو بند ساختن تا اسرای هر بند حد و حریم بند خودشون رو بدونن و به اونطرف یعنی سمت بند مقابل تردد نکنند.
یک روز مثل بقیه روزها در حین قدمزدن از یکی از بچه ها سوال کردم و پرسیدم: آخه این چه طرحی بود که برای حوض دادند؟
یکی از بچه ها که متاسفانه مشخصاتش رو فراموش کردم با کمیتامل گفت:
یادته این حوض کی آبگیری شد؟! گفتم: نه یادم نیست.
گفت : هفتم تیرماه
گفتمخب که چی؟
گفت اینحوض به یادبود شهدای هفتم تیرماه و شهید آیت الله بهشتی بشکل عدد ۷ و یک گلوله در داخلش ساخته شده تا نماد روز ۷ تیر باشه.
این طرح یه مهندس به اسمخالدیه.
و من اون روز اولین بار بود که اسم مهندس خالدی رو می شنیدم.یاد مهندس برای من با یاد نماد واقعه هفت تیر عجین شده است.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#هادی_حاجی_زمان
هادی حاجی زمان| ۵
▪️عطر پیکر شهید گلبازی با دهها شاهد
زمستان سال ۱۳۶۵ ما اسرای عملیات کربلای ۴ و همچنین اسرای کربلای ۵ و ۶ در زندان الرشید بغداد نگهداری میشدیم. محیط بسته زندان و جمعیت زیاد ما بخصوص مجروحین، کمبود آب برای نظافت معمولی، سرویسهای غیربهداشتی سرریز شده در محوطه، عدم امکان استحمام، لباسهای کثیف و پاره و آلوده به خون و سایر آلودگیها رشد روزافزون شپش و ... سبب تشدید عفونت زخمهای اسرای مجروح در این زندان شده بود. عفونت بد بوی زخمها نه تنها باعث گسترش شدید بوی نامطبوع در فضای زندان شده بود بلکه موجب رشد کِرمها در اعضای عفونت کرده برخی مجروحین نیز شده بود.
این فضای متعفن هر چند برای ما اسرا که شبانهروز در آن حضور داشتیم بخاطر شرایط اسارت چاره ناپذیر بود ولی برای نگهبانان عراقی بسیار چندش آور و غیرقابل تحمل شده بود. نگهبانها که اوایل برای آمارگیری و سرشماری وارد محوطه بسته سلولها میشدند دیگر تمایلی به ورود نداشتند و ترجیح میدادند اسرا را از زندان به محوطه باز ببرند و پس از اتمام ساعت هواخوری در حین ورود مجدد اسرا به داخل زندان، آنها را سرشماری کنند تا از این طریق دیگر مجبور به استشمام بوی بد داخل زندان نباشند.
حوالی ظهر آن روز سرد زمستانی ابتدا نگهبانان عراقی اسرای ایرانی را برای هواخوری به بیرون زندان فراخواندند و تعدادی از اسرا را برای خارج کردن اسرای مجروح به داخل زندان فرستادند. بعضی از مجروحین داخل اتاق و تعدادی هم که شرایط حادتری داشتند بدلیل اینکه باید حتما درازکش استراحت میکردند و توان نشستن زیاد نداشتند در راهرو مستقر بودند.
همزمان با ورود اسرای سالم به داخل سلولها یک سرباز عراقی در حالیکه دستگاه سم پاش روی دوش خود داشت وارد محوطه بسته سلولها شد و از آخرین اتاق سالن که خالی شده بود مشغول سمپاشی شد. هنوز در راهرو و اتاق مجروحین تعدادی از زخمیها خارج نشده بودند که سر و کله نگهبان سمپاش پیدا شد. نگهبان با بیتوجهی کامل به حضور اسرای مجروح شروع به سمپاشی کرد. حیدر جلو درب اتاق مجروحین درازکش روی زمین راهرو خوابیده بود. حیدر را هر روز میدیدم، محل استراحت من دقیقا کنار در میلهای و آهنی اتاق مجروحین بود و وقتی درب میلهای سلول بسته میشد کاملا به راهرو و مجروحین دید و احاطه داشتم.
حیدر چهرهای لاغر و نحیف داشت. ته ریش مشکی و لبخندی که همیشه بر لب داشت. تا آن روز هیچ وقت نالهای از او نشنیده بودم. وقتی لبخند میزد سفیدی دندانهایش در چهره زرد و نحیفش خیلی بیشتر به چشم میخورد.
نگهبان عراقی بالای سر حیدر که رسید با لوله سم پاش خیلی آرام و عادی شروع به پاشیدن سم روی حیدر کرد تا بچههایی که برای تخلیه مجروحین در حال رفت و آمد بودند رسیدند. کار سمپاشی هم به اتمام رسیده بود و حیدر توسط بچهها به بیرون منتقل شد.
حوالی عصر و بعد از اتمام هواخوری به داخل سلولها برگشتیم و دوباره منتظر سپری شدن یک شب سخت دیگر از اسارت تکه لباسهای غواصی را که حالا تشک ما شده بود را زیر پای خودمان جابجا میکردیم و بستر خواب را آماده نبرد با سرمای زمین و بالاخره خوابیدیم. از نور پنجره فهمیدم باید نماز صبح را بخوانم. نشستم و تیمم کردم. به جهت سختگیری عراقیها باندازه کافی آب نداشتیم و مدتی که بود نمازها را با وضو نمیخواندیم. کنار در میلهای سلول نشسته و نماز صبح را خواندم. بو و رایحه غیرقابل تصوری بویژه در آن فضای متعفن به مشامم رسید. فکر کردم متوهم شدهام. بو از راهرو به مشامم می رسید. پرویز شریفی را که مثل برادرم بود صدا زدم برای نماز پرویز تیمم کرد و رو به قبله نشسته نماز خواند. نماز پرویز که تمام شد، پرسیدم پرویز! بویی حس نمیکنی؟ مرحوم پرویز شریفی کمی تامل کرد و گفت: بله! اما این بوی چیه؟ چقدر بوی خوب و دلنشینی است! دیگه مطمئن شدم که متوهم نشدهام و بدنبال منشاء بو بودم که متوجه شدم بو از سمت حیدر به مشام میرسید. کمکم چند نفر دیگه هم استشمام بو را گواهی کردند. در سلول روبرویی آقای باطنی و تعدادی دیگه از بچههای اصفهان بودند. آنها هم بو را شنیدند. اصغر پروازیان که مقداری اطلاعات پزشکی داشت چک کرد. حیدر شهید شده بود و تائید کرد این بو و عطر بهشتی از پیکر ایشون منتشر میشود. نماز میت را از داخل سلول برای ایشون انجام دادیم و بعد عراقیها را خبر کردیم.
سربازان عراقی وارد راهرو شدند علائم حیاتی حیدر را چک کردند و با تائید شهادتش حیدر را در پتویی سبز پیچیدند و چند نفر از بچهها پیکر شهید رو از سلولها به محوطه بیرون انتقال دادند. قبل از اینکه پیکر شهید را به بیرون ببرند یکی از نگهبانها که از بوی عطر پیکر شهید شدیدا تعجب کرده و بهت زده بود با صدایی که ما همه شنیدیم گفت: والله هذا شهید!
روحت شاد حیدر جان.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#هادی_حاجی_زمان #شهید #حیدر_گلبازی
هادی حاجی زمان| ۶
به یاد مرحوم پرویز شریفی
سحری با دو دانه خرما و افطاری بدون نان
روزهای اول ورود به اردوگاه وضع غذا و نون خیلی بد بود. آن روز سرد زمستانی با پرویز تصمیم گرفتیم روزه بگیریم.
دو دانه خرمایی را که داشتیم برای سحری نگه داشتیم. سحری نفری یک دانه خرما را تا جاییکه میشد آرام آرام میمکیدیم تا سحری خوردنمان کمی بیشتر طول بکشد. از خرما فقط هستهای بی مزه باقیمانده بود.
نماز صبح را خواندیم و خوابیدیم. صبح با آمدن ماشین نان سهمیه صمون را تقسیم کردند. نفری یک نان به ما رسید آن را زیر پتویی که حالا متکای ما شده بود گذاشتیم برای افطارمان. شوربای صبحانه و ناهار را نگرفتیم. تا کمی به رفقا بیشتر برسد.
غروب شد وقت اذان و افطار .
کمی آبگوشت بود به اندازه یک نیم لیوان آب و یک قاشق گوشت ولی هرچه دنبال صمونها (نان) گشتیم چیزی پیدا نکردیم. احتمالا یکی از دوستا گرسنه بوده بدون هماهنگی نوش جان کرده بود!
پرویز که ناراحتی مرا دید آرام به من گفت: چیزی نگو! اگه بعضیها بفهمند که این اتفاق افتاده و به گوش عراقیها برسه همه رو تنبیه می کنند آخه اونا دنبال بهانه برای کتک زدن بچهها هستند. بیا با همین آبگوشت تنها افطار کنیم تا فردا هم خدا کریمه!!!
▪️آقا پرویز از بچههای غواص تیپ انصارالحسین همدان بود که از ناحیه کف هر دو پا بر اثر انفجار مین مجروح شده بود و ترکشهای ریز زیادی هم به پشت رانهایش اصابت کرده بود. خیلی صبور بود و یکی از دل نگرانیهاش وضعیت مادرش بود. چون قبل از ایشون اخویش یه نام آقا حسین شهید شده بود.
پرویز میگفت: مادرش در شهادت برادرش خیلی بی تابی میکرد تا اینکه یه شب شهید حسین شریفی به خواب مادر میاد از وضعیتش در بهشت برای مادر تعریف میکنه و یه تکه تربت کربلا به مادر هدیه میده.از اون به بعد دیگه مادر آروم میشه!
ما در شهریور ماه ۱۳۶۹ آزاد شدیم ولی پرویز حدودا آبان ۱۳۶۹ بود که آزاد شد. ایشون مدت بسیار کوتاهی (حدود دو هفته) پس از آزادی در همدان در سانحه تصادف به رحمت حق پیوستند. تصورش خیلی سخته که با این مصیبت چه بلایی سر پدر و مادرش اومده.
روحش شاد و همنشین با شهدا باد.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#هادی_حاجی_زمان #شهید #پرویز_شریفی
دسترسی به قسمت های دیگر خاطرات
به لطف خدا و تلاش دوستان، دسترسی به کلیه خاطرات آزادگانی که در زیر مکتوب شده محقق شده است. با کلیک بر قسمت آبی رنگ، آنها را مشاهده بفرمایید:
#حسین_پیراینده
#علیرضا_باطنی
#احمد_فراهانی
#محمد_خطیبی
#صادق_گلستانی
#علی_علیدوست_قزوینی
#حسن_اسلامپور_کریمی
#علی_اصغر_صالح_آبادی
#اسدالله_خالدی
#نادر_دشتی_پور
#احمد_چلداوی
#محمد_سلطانی
#محسن_جام_بزرگ
#حمید_رضا_رضایی
#خسرو_میرزائی
#فرهاد_سعیدی
#علی_خواجه_علی
#باقر_تقدس_نژاد
#علی_سوسرایی
#بهمن_دبیریان
#عباسعلی_مومن
#علیرضا_دودانگه
#حسینعلی_قادری
#محمد_سلیمانی
#محمدرضا_کریم_زاده
#هادی_غنی
#محسن_نقیبی
#صادق_جهانمیر
#هادی_حاجی_زمان
#سلام_الله_کاظم_خانی
#اسفندیار_ریزوندی
#احمد_دهباشی
#اسماعیل_یکتایی
#مهدی_وطنخواهان_اصفهانی
#ایوب_علی_نژاد
#محمد_عبدلی_نژاد
#محسن_مصلحی
#علیرضا_صادق_زاده
#مرتضی_شهبازی
#محسن_میرزایی
#محمد_مجیدی
#سروش_جعفر_بیگی
#کرامت_امیدوار
#ابراهیم_فخاری
#مرتضی_رستی
#علی_یوسفی
#ابراهیم_تولایی
#عزت_الله_محمدزاده
#رضا_رفیعی
#پرویز_سلطانی
#احمد_خنجری
#مصطفی_جوکار
#میرزا_صالحی
#رضا_آقاخانی
#مصطفی_شاهزیدی
#حبیب_الله_احمد_پور
#محسن_اشرفی
#محمدعلی_نوریان
#علی_دهقان
نگهبانان عراقی
#شجاع
🔻موضوعات
#رحلت_امام
#فعالیت_تبلیغی
#زندانی_سیاسی
#نظرات_شما
#شهید
#بنر_غزه
#کلیپ
#تصویر
#صوت
#کتاب
کتاب
#مردی_که_خواب_نمیدید
نحوه استفاده:
🔻 روی این اسامی که لینک شده و به رنگ آبی است کلیک کنید.
🔻 پایین آن را ببنید. سمت چپ نوشته مثلا « ۱ از ۳۰ »
🔻سمت راست آن فلاش بالا و پایین برای اسکرول کردن کنارش هست که می توانید با آنها، تمام خاطرات فرد مورد نظر را ببنید.
🔻 ان شاءالله این اسامی کم کم و با زحمات مدیر محترم که بصورت خاموش در حال تلاش هستند، بیشتر خواهد شد.