eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
261 ویدیو
10 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. انتشار لینک برای عموم مجاز است. دریافت ظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
کارت صلیب سرخ یکی از آزادگان بنام نادر دشتی پور از اردوگاه ۱۸ https://eitaa.com/taakrit11pw65
عکس‌ها و توضیحات از آزاده گران‌قدر، نادر دشتی پور ▪️تسبیح‌های نفیسی که اسرا از جان مایه می‌گذاشتند و می‌ساختند تا از اخبار ایران با اطلاع باشند! این دو تسبیح نفیس که با رنج و زحمت زیادی ساخته شده است مربوط به دوران اسارت می‌باشد که بچه‌ها با اعتمادی که به این حقیر داشتند برای کسب خبر به من داده بودند تا من اين‌ها را در مقابل کسب خبر با نگهبانان عراقی معامله کنم که چون اواخر اسارت بود خوشبختانه نیاز نشد و ما توانستیم بدون دادن تسبیح هم کسب خبر کنیم و سازندگان، آنها را به بنده هدیه کردند. من تا الان امانت‌دار این‌ها بودم تا مردم عزیزمان در جریان وطن دوستی و چگونگی فداکاری‌های آزادگان عزیز باشند. البته فقط این دو تا تسبیح نبود بلکه تعدادی دیگر هم بودند که در ازای دادن اطلاعات به عراقی‌ها دادم و کسب خبر کردم برای همین عکسی از آن موجود نیست. جالبه بدانید نقل از سازنده اولین تسبیح که جهت ساختن تسبیح که از ریگ‌های محوطه اردوگاه جمع‌آوری شده و به شکل دانه‌های تسبیح ساخته شده هر دانه آن حدود ده روز تمام با سایش به کف سیمانی به این شکل درآمده و جهت سوراخ کردن ان از سر سرنگ و هر کدام سه روز وقت صرف شده و در مورد تسبیح دوم از خودکارهای مصرف شده‌ای که صلیب روزهای اخر می‌آورد درست شده است. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
▪️یک صفحه از دفترچه یکی از آزادگان در آخرین روزهای اسارت در اردوگاه رمادی ۹ که حاکی از دلتنگی آزادگان از متفرق شدن بعد از آزادی است. ▪️با تشکر از آزاده ارجمند، نادر دشتی پور که صفحاتی از این دفترچه را به ما ارسال کردند. https://eitaa.com/taakrit11pw65
تصویر یک برگ از دفترچه یک آزاده که در اردوگاه رمادی در مرداد ۱۳۶۹ در پرتو آزادی هایی که آخر اسارت برایش ایجاد شده بود برخی از وقایع اسارت را به تحریر در آورده است . با تشکر از آزاده گرانقدر نادر دشتی پور بابت ارسال این صفحات https://eitaa.com/taakrit11pw65
یک برگ از دفترچه خاطرات اسرای ایرانی که بحالت تبعید دو ماه بیشتر از سایر اسرا در اردوگاه رمادی ۹ نگه داشته شدند. ▪️با تشکر از آزاده گرانقدر، نادر دشتی پور بابت ارسال این اثر https://eitaa.com/taakrit11pw65
نادر دشتی پور| ۱- قسمت اول نگهبان عراقی را زندانی کردیم ! ۲۶ مرداد ۶۹ بود و تبادل اسرا امروز شروع می شد. در اردوگاه پیچیده بود که قرار است جاسوس ها به عراقیها پناهنده بشن و از مجازات در امان بمانند. اقدامات عراقی ها بوی این را می داد که جاسوس ها در امان خواهند بود . فشار بچه ها برای زدن جاسوس ها خیلی زیاد بود و این خواسته عمومی همه اسرا بود. قرار شد قبل از آزادی، این افراد که جاسوسی کرده بودند و باعث شهادت و شکنجه تعدادی زیادی از اسرا شده بودند حداقل یه تنبیه حسابی بشن و مفت از دست ما در نرن. تعداد افراد هدف ( جاسوس‌ها ) ۱۲ نفر بودند که جهت هر کدام از آنها، تیمی جداگانه مشخص شده تا آنها رو همزمان یک گوشمالی حسابی بدن. قرار شد هر تیم، نفر هدف خودش رو که از قبل مشخص شده بود دقیقا شناسایی کند تا درگیری زیاد زمان نبره و سریعا جمع بشه. با توجه به شرایط خاص اردوگاه و بودن فقط یک نگهبان در محوطه، قرار بر این شد که در طول درگیری، نگهبان رو تو یه اتاق زندانی کرده که مجبور با درگیری با اون نشیم. وقتی عملیات تنبیه جاسوس ها شروع شد تیم های عمل کننده ابتدا طبق قرار، نگهبان عراقی را در یک اتاق در بند ۲ زندانی کردند و سپس به طرف هدف هاشون رفتند. بمحض شروع کار، اوضاع حسابی شلوغ شد و تا حدی از کنترل خارج شد البته طبق مشورت با آقایان علمای اردوگاه، بشدت تاکید شده بود هیچکس نباید کشته بشه چون هیچ‌یک از آقایون علما خود را برای صدور حکم به قتل جاسوس ها دارای صلاحیت نمی دانست. حیاط خون و خون مالی شده بود، انبوه دمپایی و‌ کفش ها وسط حیاط ریخته بود، صحنه عجیبی شده بود. بعد از شروع عملیات، بچه های دیگری که سازمان‌دهی نشده بودند به تیم ها اضافه شده بودند. کم کم اوضاع داشت خطرناک می شد و چه بسا ممکن بود افرادی کشته شوند. من مرتب از بچه ها می خواستم که کافی است و باید صحنه را ترک کنند اما بچه ها نمی خواستند از تنبیه جاسوس ها دست بکشند. تعدادی از این جاسوس ها شدیدا مجروح شده بودند و وحشت زده بودند. این مجازات حداقل مجازات آنها بود چون این مزدوران در طول اسارت خود باعث شهادت و اذیت و شکنجه تعداد زیادی از بچه ها شده بودند. بالاخره تمام تیم ها و سایر بچه هایی که در این اقدام شرکت کرده بودند پس از گوشمالی ‌و همزمان با ورود نگهبانان به داخل اردوگاه محل درگیری را ترک و در حال برگشت به بند یک بودند که نگهبانان روی برجک اقدام به تیراندازی هوایی کردند. بچه ها در مقابل تیراندازی هوایی اقدام به دادن شعار کردند. با اینکه تیراندازی هوایی بود اما بعضی تیرها به بالای آسایشگاهها برخورد کرده بود که نشان می داد کمی هم به سمت پایین تیر اندازی می کردند که یکی از تیرها ظاهرا کمونه می‌کنه و باعث زخمی شدن آزاده سرافراز، حسین پیراینده می شود که به درمانگاه منتقل می شوند ولی در نهایت بشهادت می رسد. جاسوس های مجروح به بیرون از اردوگاه منتقل شدند . تمامی این عملیات توسط اسرای تکریت ۱۱ که در بند یک و دوِ ملحق اردوگاه ۱۸ مستقر بودند انجام شد. با توجه به اینکه این واقعه در قسمت ملحق و در زمان تبادل اسرا انجام شده بود و اردوگاه بعقوبه حدود ۶۰۰۰ هزار اسیر در خود جا داده بود و عراقی‌ها خیلی سعی می‌کردند که این اقدامات به سوله ها کشیده نشود و سعی داشتند با رعب و وحشت جلوی این کار رو بگیرند. از این جهت طولی نکشید که افسران عراقی همراه با عده زیادی سرباز و کابل بدست وارد اردوگاه شدند و از همان بند یک و از آسایشگاه یک راه افتادند و شروع کردند تهدید و بچه ها را ترساندن. ما چون مشرف به آسایشگاه یک نبودیم متوجه نشدیم در آنجا چه اتفاقی افتاد. از صحبت های بچه‌ها متوجه شدم که عراقی ها بعد از تهدید تعدادی از بچه ها را از سایرین جدا کرده و به عنوان خرابکار اسامی آنها را یاداشت کردند و اعلام کردند این خرابکارها به مکان نامعلومی منتقل خواهند شد تا مجازات شوند. وقتی عراقی ها بیرون رفتند هنوز از پشت پنجره های آسایشگاه داخل آسایشگاه را می دیدند که عبدالکریم از بچه ها خواست تا بلند صلوات بفرستند و بچه ها یکپارچه و خیلی بلند و رسا صلوات فرستادند و نشان دادند که نترسیدند. نگهبان ها با لگد بدرقه شدند! وقتی به آسایشگاه وسطی امدند شروع کردند به زدن و تهدید کردن ما که من بلند شدم و ضمن فریاد الله اکبر با مشت به شیشه پنجره آسایشگاه کوبیدم و شیشه خورد شد! بقیه نفرات هم بلافاصله همراهی کردند و با گفتن تکبیر من را حمایت کردند. این کارها و تکبیر گفتن ها باعث شد عراقیها شدیدا وحشت کردند و بسرعت از آسایشگاه بیرون رفتند یا بهتر است بگویم فرار کردند. (عجیب از الله اکبر گفتن اسرا می‌ترسیدند!) در حین فرار کلاه یکی از سربازها به زمین افتاد ولی اون از ترس برنگشت تا کلاهش را بردارد و در حال فرار یکی از بچه ها یک لگد هم نثارش کرد! ادامه دارد. https://eitaa.com/taakrit11pw65
نادر دشتی پور| ۲ - قسمت دوم تکبیر شش هزار نفری اسرای اردوگاه ۱۸ وقتی جاسوس ها را تنبیه کردیم عراقی ها تیراندازی هوایی کردند و یکی از برادران ما بنام حسین پیراینده بشهادت رسید.‌ ما از عراقی ها خواستیم مقصر تیراندازی شناسایی و مجازات شود اما آنها ما را عامل درگیری دانسته و همه ما را در داخل آسایشگاه هامون حبس کردند و رساندن آب و غذا به ما را ممنوع کردند و بعد از دو روز تحریم آب و غذا به افراد بیمار فشار آورده بود و از طرفی پنج هزار نفری که در سوله بودند حساس شده بودند و در این دو روز شدیداً نگران ما شده بودند بخصوص اینکه کل اردوگاه از یک اشپزخانه غذا می‌گرفتیم و ما هر روز در آشپزخانه با هم کارها را هماهنگ می کردیم اما دو سه روزی بود که قسمت ما برای آوردن غذا نرفته بودند و این باعث نگرانی شدید آنها شده بود و آنها منتظر یک اشاره ازطرف ما بودند. عکس العمل بموقع اسرای سوله اگر همه ۶۰۰۰ نفر اسیر یکدست می شدیم با توجه به زمان تبادل اسرا این اعتراض چند هزار نفری ما می توانست عراقی ها را تحت فشار سیاسی و صلیب سرخ قرار دهد. ما از غروب به وسیله زدن قاشق و ظرفهای غذا به پنجره های آهنی ایجاد سروصدا کردیم و همزمان تکبیر می گفتیم. صدای ما به سوله ها رسید و آن پنج هزار نفر هم شروع به تکبیر گفتن کردند. انصافا فضای ترسناکی برای عراقی ها شده بود. اسرای قسمت سوله ها همچنین بعد از زمان استراحت به سوله ها برنگشته و عراقی ها را تحت فشار گذاشتند تا از وضعیت قسمت ما با خبر شوند. فشار بر عراقی ها نتیجه داد عراقیها هرچه تلاش می‌کنند موفق به فرستادن ما به سوله ها جهت آرام کردن آنها نمی شوند. ( در همین زمان جهت ترساندن ما سلاحهای سنگین در اطراف اردوگاه مستقر می کنند). در نهایت عراقی ها مجبور می‌شوند برای آرام کردن اسرای سوله، تعدادی از آنها را نزد ما بفرستند. اسرای مستقر در سوله ها به جهت اینکه عراقی ها بلایی سر نمایندگان آنها نیاورند یه زمان فکر کنم ۲۰ دقیقه‌ای جهت رفت و برگشت به عراقی‌ها مهلت دادند. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
نادر دشتی پور| ۳ - قسمت سوم ▪️سوله ها دوباره شورش کردند! وقتی تعدادی از اسرای سوله، جهت بررسی سلامتی ما به قسمت ملحق اعزام شدند بقیه اسرای سوله ها به داخل سوله ها بر گشتند و منتظر برگشت نمایندگان خود که بهمراه تعدادی سرباز به محل ما امده بودند شدند. زمانی که نمایندگان سوله ها به قسمت ما آمدند و در جریان اتفاقات پیش آمده قرار گرفتند و بعلت زمان بر شدن این دیدار، اسرا در سوله ها شروع به اعتراض و تخریب بدنه های سوله ها کردند! نگهبانان همراه، وقتی متوجه این امر شدند از نمایندگان خواستند لطفا سریعا به سوله ها برگشته تا مشکلی پیش نیاید. در زمان حضور نمایندگان سوله هماهنگی کامل جهت خواسته هایمان انجام شد که پس از ملاقات عراقی ها کاملا تسلیم شده (به علت همزمان بودن با تبادل اسرا بود) . آخرین هماهنگی ها طبق هماهنگی که با بچه های سوله ها کردیم قرار شد از فردا مراسمی جهت شهید بزرگوار حسین پیراینده در قسمت ما برگزار شود و مقرر شد روزانه تعدادی از اسرای سوله ها در مراسم به قسمت ما امده و در مراسم شرکت نمایند فردای آن روز خود عراقی ها از فرمانده تا نفر استخباراتی و سربازان آنها در مراسم ترحیم شهید ما شرکت می‌کردند. یادمه که در شروع مراسم تعدادی سرباز عراقی که سینی هایی بر روی سر که داخل انها قران و شمع و خرما بودن آوردند. سه روز مراسم برگذار شد و‌ روزانه از هر سوله تعدادی اسرا جهت مراسم شرکت می‌کردند که موقع بر گشت تعدادی از انها با اسرای قسمت ما جاشون رو عوض می‌کردند. به بعضی خواسته هامون رسیدیم اگرچه با این اقدام انقلابی، تحریم آب و غذای ما شکسته شد و فورا برای ما اب و غذا آوردند اما ما همچنان بر سایر خواسته ها تاکید داشتیم‌. فرماندهان اردوگاه در تحلیل خواسته های ما دچار سردرگمی شدند و بعلت حساسیت موضوع، فرمانده کل اسرای ایرانی در عراق که یک سرتیپ عراقی بنام سرتیپ نظر بود جهت رفع مشکل در صحنه حضور پیدا کرد و آمادگی خود را جهت بررسی درخواست های ما برای شناسایی و مجازات مقصر تیراندازی و انتقال پیکر شهید پیرآینده اعلام کرد. در نهایت سرتیپ نظر بظاهر با تمام درخواست های ما موافقت کرد ولی به غیر از شکستن تحریم آب و غذا بقیه آن عملی نشد و طرح تقسیم ایران به اسرای خوب و اسرای خرابکار بفراموشی سپرده شد. آزاده تکریت ۱۱ و ۱۸ https://eitaa.com/taakrit11pw65
نادر دشتی پور| ۵ ایران همه اسرای خود را می خواست اردوگاه ۱۸ بعقوبه همزمان با شروع تبادل شاهد حوادث خاصی بود. ما که در طول اسارت از جاسوس ها و افراد سستی که به منافقین پناهنده شده بودند زخم های زیادی خورده بودیم در این روزهای واپسین اسارت هم بنوعی دیگر با این افراد درگیری داشتیم. طبق توافق دو طرف، عراق باید همه اسرای ایرانی را بر می گرداند از جمله اسرایی را که بر اثر سختی اسارت و تزلزل عقیده به منافقین پناهنده شده بودند و الان پشیمان بودند. ایران همه را می خواست. بنا بر این بیشتر این پناهنده ها را آوردند تا همراه ما به ایران بفرستند. دو طرف جنگ پذیرفته بودند که تبادل اسرا شامل کل اسرای دو طرف بشود . برای زدن افراد، برنامه ریزی کردیم اما یک چیزی که مشکوک بود این بود که همراه این پناهنده ها، چند نفری را آورده بودند که با بقیه کمی فرق داشتند و اینها را از آن تعداد جدا کرده بودند و اینها را نزدیکتر به ما مستقر کرده بودند. این چند نفر، لباس های تمیز و نویی به تن داشتند که ما تقریبا یقین کردیم اینها هم از همان دسته پناهنده ها هستند به همین خاطر تصمیم گرفتیم اگر بعد از پرس و جو‌ ثابت شد اینها واقعا منافقند یک گوشمالی حسابی به آنها بدهیم. غذایی پختم که در عمرشان نخورده بودند! بیشتر اسرای بعقوبه بخصوص سوله ها در روزهای قبل تبادل شده بودند و تنها کسانی که مانده بودند شامل ۹ آسایشگاه می شدیم و به دلیل اینکه آشپزهای اردوگاه هم رفته بودند، عراقی ها ما را به آشپزخانه فرستادند. من به عنوان سرآشپز غذایی پخته بودم که از شدت بدی به قول اسرا، به عمرشان نخورده بودند! تقسیم کار اخبار حضور این چند نفر در آشپزخانه به ما رسید و همگی متفق النظر بودیم که اینها از اعضای منافقین هستند. بچه هایی که برای آشپزی آمده بودند برنامه ریزی کردند که این گوشمالی موقع تقسیم غذا انجام شود. ظهر، موقع تقسیم غذا، من و تعدادی از بچه ها جهت این کار آماده شدیم. قرار بود تعدادی هم به قسمت دیگری بروند و دخل افرادی را که آنجا بودند در بیارن. کسانی را فکر می کردیم منافقند آشنا درامدند من به همراه تعدادی دیگر به سمت تعدادی از این افراد رفتیم و عده ای هم سمت چند نفر دیگر از اینها رفتند. من که به اینها رسیدم با دیدن «هوشنگ جووند» سریع او را شناختم و متوجه شدم که اینها نفوذی نیستند و مشخص شد جووند بعد از من اسیر شده که الان اینجاست. جووند از بچه های مقاوم و خوب خودمان بود که در قرارگاه قبل از اسارت با هم کار می کردیم. خیلی خوشحال شده و از وضعیت قرارگاه و جنگ مطلع شدم و زدن آنها منتفی شد. نزدیک بود ابوترابی را بزنیم! جووند توضیح داد که یکی از آن افراد که آن هم لباس شخصی و نویی داشت حاج آقا ابوترابی بودند و ما متاسفانه ایشان را نمی شناختیم . آوردن آقای ابوترابی و جووند و آن ۵ نفر، با آن سر و وضع کذایی و آوردن آنها به همراه پناهنده ها در این زمان خاص باعث شده بود ما تقربیا یقین کنیم که از اعضای منافقین هستند از این جهت برنامه ریزی کرده بودیم ایشان را بزنیم. روحانی استثنایی اسارت، حاج آقا ابوترابی در طول اسارت در اردوگاه دیگری بودند که در آخرین روزهای اسارت و هنگام تبادل به این اردوگاه منتقل شده بود و با ایشان از قبل آشنایی نداشتیم. گرجی زاده هم از کتک بچه ها نجات پیدا کرد تعدادی از بچه ها هم رفته بودند تا دخل آن ۵ نفر دیگر را که در جای دیگه بودند در بیارن . از طریق جووند متوجه شدم «علی اصغر گرجی زاده» جزء آن ۵ نفر می باشد که تعدادی از بچه ها جهت گوشمالی به سمت آنها رفته اند. « علی اصغر گرجی زاده » رئیس ستاد سپاه ششم امام جعفر صادق خوزستان بود. بلافاصله کسی را برای اطلاع دادن و لغو برنامه فرستادم و خوشبختانه بموقع خبر به آنها رسید و برنامه لغو شد. برای زدن اینها دو کارد برده بودیم بچه هایی که مسئول گوشمالی شده بودند می گفتند که "جهت زدن این اسرا، دو عدد کارد آشپزخانه با خود برده بودیم" که با توجه به سوابق قبلی، اگر به موقع آنها را از هویت آقای علی اصغر گرجی زاده با خبر نمی کردیم بدون شک مشکلی برایشان پیش می آمد. آزاده تکریت ۱۱و ‌۱۸ https://eitaa.com/taakrit11pw65 🌺 🍃🍂🌺🍃‌ 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
▪️تصاویر ارسالی از غروب خورشید در خلیج فارس توسط آزاده گرانقدر نادر دشتی پور
نادر دشتی پور | ۶ ▪️چقدر خوشحال بودیم گوسفندها رو دیدیم در خرداد ۱۳۶۸ و عزاداری ما به جهت رحلت امام (ره) مسئولین اردوگاه، تعدادی را که به نظر آنها باعث اخلال در نظم اردوگاه بودند از دیگران جدا کرده و بعد از نزدیک دو ماه که در ملحق تحت شرایط ویژه بودیم از اردوگاه تکریت ۱۱ به اردوگاه ۱۸ در بعقوبه فرستادند. ما فکر می کردیم ما را قرار است بقول خودشان به جایی ببرند که عرب نی نینداخته اما جالب بود که در طی مسیر خبری از این سختگیری ها نبود. توی مسیر چشامون باز بود و می تونستیم بیرون رو ببینیم برامون بعد سه سال همه چی خیلی جالب بود. یکی بلند می گفت بعد از چند سال گوسفند دیدیم! هر کس هرچی رو می دید بلند می گفت دیدن بچه ها بهترین چیزی بود که می دیدیم ولی حس می کردم اسرای متاهل با دیدن بچه ها همراه خانواده شون چقدر اذیت میشن و یاد خانواده هاشون می افتادند. 🔻عبور از کنار مرقد حرمین عسکریین (ع) توی مسیر از نزدیکی شهر سامرا رد شدیم و گنبد مرقد مطهر حرمین عسکریین (حدودا ۵۵ کیلومتر بعداز تکریت) رو از دور دیدیم . 🔻در اردوگاه بعقوبه تونل وحشت نداشتیم حدودا عصر بود که به اردوگاه بعقوبه رسیدیم و منتظر بودیم که شب برسه و دو باره از تونل وحشت ردمون کنند و تعجب کردم روی دیوار ورودی اردوگاه خوش آمد گویی به اسرا نوشته بودند. هوا روشن بود که از اتوبوسها پیادمون کردند و بدون هیچگونه ضرب و شتمی و بلافاصله به خط کرده و از طرف فرمانده خوش امد گویی گفتند و پس از اون از ارشدها خواستند بلند شده و خودشون رو نشون بدن و اونجا هم ارشد باشن وقتی وضع رو اینطوری دیدم بلند شدیم و بعنوان ارشد از طرف عراقی ها انتخاب شدیم اونجا بود که متوجه شدم هیچگونه سابقه ای از اردوگاه قبلی به اینجا گفته نشده البته دلیلش هم این بود که سر ریز اسرای اردوگاه تکریت که همه از اسرای مشکل دار بودند به این اردوگاه فرستاده شده بودند و بعلت اینکه این اردوگاه جدید متوجه مشکل دار بودن این اسرا نشود هیچگونه سابقه ای هم به اینها نگفتند. 🔻در اردوگاه قبلی، ما تا شب هم بیرون بودیم!!! عصر هوا روشنی بود که اعلام کردند باید بروید توی اسایشگاه وقتی وضع رو اینطوری دیدیم و اینکه هیچ اطلاعی هم از اردوگاههای قبلی ما نداشتند به مسئول اردوگاه گفتیم ما تو اردوگاه قبلی تا شب بیرون می بودیم و الان زوده بریم تو که تعجب کرد و گفت واقعا که قبول کرد تا غروب و تاریکی شب برای اولین بار بعد سه سال تونستیم توی اسمون ستاره ببینیم و اون شب یکی از بهترین شبهای اسارتمون بود. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
نادر دشتي بور | 6 ▪️كم كنا سعداء لرؤية الاغنام! في يونيو 1989 وحزنا على وفاة الإمام (رضوان الله تعالی علیه) ، فصل مسؤولو المعسكر عددا منا الاسری الذين اعتقدوا أنهم يعطلون نظام المخيم و بعد ما يقرب من شهرين من حجزنا فی الملحق في ظروف مأساوية و خاصة و نحن تعذيب ، أرسلونا من معسکر تكريت 11 إلى معسكر 18 في بعقوبة. كنا نظن أنهم سيأخذوننا إلى مكان لم يسقطه العرب ، لكن كان من المثير للاهتمام أنه لم يكن هناك مثل هذا الصرامة على طول الطريق. كانت أعيننا مفتوحة على الطريق ويمكننا أن نرى في الخارج ، و بعد ثلاث سنوات ، كان كل شيء مثيرا للاهتمام. واحد من الاسری قال بصوت عال إنه رأى الأغنام بعد بضع سنوات و‌کان فرحا تماما. كانت رؤية الأطفال أفضل شيء يمكن أن نراه ، لكنني شعرت بمدى تأذى الأسرى المتزوجين من رؤية الأطفال مع عائلاتهم لانهم ذکروا «وحاتهم و اطفالهم انفسهم. 🔻فی طریقنا الی تکریت مررنا بالقرب من مدینة سامراء بضريح الحرم القدسي للامامین العسکریین ( علیهما السلام (حوالي 55 كم بعد تكريت) رأيناه من بعيد. 🔻في بدو الورود الي معسكر البعقوبة لم تكن هناك ما يسمي بنفق الرعب عند الاسري في مخيم بعقوبة كما كان عند المعسكر تكريت. في المساء تقريبا وصلنا إلى معسكر بعقوبة و كنا ننتظر حلول الليل و على جدار مدخل المخيم كانت هناك رسالة ترحيب للأسرى. كان مشرقا عندما خرجنا من الحافلات ، و بدون أي ضرب ، اصطفوا على الفور ، ثم طلبوا من مسئولين الاسري في المعسكر السابق، النهوض و إظهار أنفسهم و أن يكونوا مسئولين هناك ايضا، عندما رأينا الأمر هكذا نهضنا و تم اختيارنا كمسيولين من قبل العراقيين و هناك لم ألاحظ أي سجل منا للمعسكر السابق الذي تم إحضارنا منها إلى هذا المكان. لم يقال طبعا، لأن تدفق أسرى معسكر تكريت و جميعهم أسرى مشاكل قد أرسلوا إلى هذا المعسكر و لأن هذا المعسكر الجديد لم يدرك أن هؤلاء الأسرى كانوا ابومشاكل ، لم يكن لديهم أي سجل عنهم. 🔻في المعسكر السابق ، كنا في الخارج حتى حلول الظلام!! عندما رأينا هذا و لم يكن لديهم أي علم بمعسكرنا السابق ، أخبرنا قائد المعسكر أننا كنا نبقى في المخيم القديم في خارج القاعة حتى حلول الظلام و الآن مبكرا للدخول ، فوجئ و وافق علي ذلك. كنا سعداء للرؤية نجم في السماء لأول مرة منذ ثلاث سنوات في الاسر ، وكانت تلك الليلة واحدة من أفضل الليالي كانت ليالينا الأسيرة. اسیر محرر ايراني من معسكر تكريت 11 فی العراق بعد هناك حرب الايرانية- العراقبة https://eitaa.com/taakrit11pw65