eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
259 ویدیو
10 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. انتشار لینک برای عموم مجاز است. دریافت ظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
محسن میرزایی (محسن ژاپنی) | ۱۰ ▪️تخریب‌چی کاشمری که بوی عطر می‌داد! شهید حیدر گلبازی که در عملیات کربلای ۴ تخریب‌چی لشکر ۵ نصر بود با بدن و پایی به شدت مجروح اسیر شد و تا بغداد هم دوام آورد، اما در نهایت به علت عدم رسیدگی پزشکی پای او به شدت چرکین و متعفن شد به نحوی که بچه‌های دیگه از بوی تعفن و چرک زخم او اذیت می‌شدند و در نهایت غربت و مظلومیت در زندان الرشید بغداد به شهادت رسید . زمان شهادتش، چنان بوی عطر و رایحه خوشی فضای سلول الرشید را گرفته بود که وقتی نگهبان عراقی را صدا زدیم و خبر شهادت ایشان را دادیم ناخودآگاه پرسید: چرا عطر زدید؟! خودش می‌دانست ما عطر نداریم وقتی به او گفتیم: این بوی عطر از بدن ایشان است باور نمی‌کرد، آمد بر بالین شهید و خودش استشمام کرد بعد با تاکید و با قسم جلاله دو سه بار گفت: والله هذا شهید، والله هذا شهید. گلبازی بچه کاشمر و جزء نیروهای تخریب لشکر ۵ نصر بود. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
هادی حاجی زمان| ۵ ▪️عطر پیکر شهید گلبازی با دهها شاهد زمستان سال ۱۳۶۵ ما اسرای عملیات کربلای ۴ و همچنین اسرای کربلای ۵ و ۶ در زندان الرشید بغداد نگهداری می‌شدیم. محیط بسته زندان و جمعیت زیاد ما بخصوص مجروحین، کمبود آب برای نظافت معمولی، سرویس‌های غیربهداشتی سرریز شده در محوطه، عدم‌ امکان استحمام، لباس‌های کثیف و پاره و آلوده به خون و سایر آلودگی‌ها رشد روزافزون‌ شپش و ... سبب تشدید عفونت زخم‌های اسرای مجروح در این زندان شده بود. عفونت بد بوی زخم‌ها نه تنها باعث گسترش شدید بوی نامطبوع در فضای زندان شده بود بلکه موجب رشد کِرم‌ها در اعضای عفونت کرده برخی مجروحین نیز شده بود. این فضای متعفن هر چند برای ما اسرا که شبانهروز در آن حضور داشتیم‌ بخاطر شرایط اسارت چاره ناپذیر بود ولی برای نگهبانان عراقی بسیار چندش آور و غیرقابل تحمل شده بود. نگهبان‌ها که اوایل برای آمارگیری و سرشماری وارد محوطه بسته سلو‌ل‌ها می‌شدند دیگر تمایلی به ورود نداشتند و ترجیح می‌دادند اسرا را از زندان به محوطه باز ببرند و پس از اتمام ساعت هواخوری در حین ورود مجدد اسرا به داخل زندان، آنها را سرشماری کنند تا از این طریق دیگر مجبور به استشمام بوی بد داخل زندان نباشند. حوالی ظهر آن روز سرد زمستانی ابتدا نگهبانان عراقی اسرای ایرانی را برای هواخوری به بیرون زندان فراخواندند و تعدادی از اسرا را برای خارج کردن اسرای مجروح به داخل زندان فرستادند. بعضی از مجروحین داخل اتاق و تعدادی هم که شرایط حادتری داشتند بدلیل این‌که باید حتما درازکش استراحت می‌کردند و توان‌ نشستن زیاد نداشتند در راهرو مستقر بودند. همزمان با ورود اسرای سالم به داخل سلول‌ها یک سرباز عراقی در حالی‌که دستگاه سم پاش روی دوش خود داشت وارد محوطه بسته سلول‌ها شد و از آخرین اتاق سالن که خالی شده بود مشغول سمپاشی شد. هنوز در راهرو و اتاق مجروحین تعدادی از زخمی‌ها خارج نشده بودند که سر و کله نگهبان سمپاش پیدا شد. نگهبان با بی‌توجهی کامل به حضور اسرای مجروح شروع به سمپاشی کرد. حیدر جلو درب اتاق مجروحین درازکش روی زمین راهرو خوابیده بود. حیدر را هر روز می‌دیدم، محل استراحت من دقیقا کنار در میله‌ای و آهنی اتاق مجروحین بود و وقتی درب میله‌ای سلول بسته می‌شد کاملا به راهرو و‌ مجروحین دید و احاطه داشتم. حیدر چهره‌ای لاغر و نحیف داشت. ته ریش مشکی و لبخندی که همیشه بر لب داشت. تا آن‌ روز هیچ وقت ناله‌ای از او نشنیده بودم. وقتی لبخند می‌زد سفیدی دندانهایش در چهره زرد و نحیفش خیلی بیشتر به چشم می‌خورد. نگهبان عراقی بالای سر حیدر که رسید با لوله سم پاش خیلی آرام و عادی شروع به پاشیدن سم روی حیدر کرد تا بچه‌هایی که برای تخلیه مجروحین در حال رفت و‌ آمد بودند رسیدند. کار سمپاشی هم به اتمام رسیده بود و حیدر توسط بچه‌ها به بیرون‌ منتقل شد. حوالی عصر و بعد از اتمام‌ هواخوری به داخل سلول‌ها برگشتیم و دوباره منتظر سپری شدن یک‌ شب سخت دیگر از اسارت تکه لباسهای غواصی را که حالا تشک ما شده بود را زیر پای خودمان جابجا می‌کردیم و بستر خواب را آماده نبرد با سرمای زمین و بالاخره خوابیدیم. از نور پنجره فهمیدم باید نماز صبح را بخوانم. نشستم و تیمم کردم. به جهت سختگیری عراقی‌ها باندازه کافی آب نداشتیم و مدتی که بود نمازها را با وضو نمی‌خواندیم. کنار در میله‌ای سلول نشسته و نماز صبح را خواندم. بو و رایحه غیرقابل تصوری بویژه در آن فضای متعفن به مشامم رسید. فکر کردم متوهم شده‌ام. بو از راهرو به مشامم می رسید. پرویز شریفی را که مثل برادرم بود صدا زدم برای نماز پرویز تیمم کرد و رو به قبله نشسته نماز خواند. نماز پرویز که تمام‌ شد، پرسیدم پرویز! بویی حس نمی‌کنی؟ مرحوم پرویز‌ شریفی کمی تامل کرد و گفت: بله! اما این بوی چیه؟ چقدر بوی خوب و دلنشینی است! دیگه مطمئن شدم که متوهم‌ نشده‌ام و بدنبال منشاء بو بودم که متوجه شدم بو از سمت حیدر به مشام می‌رسید. کم‌کم‌ چند نفر دیگه هم استشمام بو را گواهی کردند. در سلول روبرویی آقای باطنی و تعدادی دیگه از بچه‌های اصفهان بودند. آن‌ها هم بو را شنیدند. اصغر پروازیان که مقداری اطلاعات پزشکی داشت چک کرد. حیدر شهید شده بود و تائید کرد این بو و عطر بهشتی از پیکر ایشون‌ منتشر می‌شود. نماز میت را از داخل سلول برای ایشون انجام دادیم و بعد عراقی‌ها را خبر کردیم. سربازان عراقی وارد راهرو شدند علائم حیاتی حیدر را چک‌ کردند و با تائید شهادتش حیدر را در پتویی سبز پیچیدند و چند نفر از بچه‌ها پیکر شهید رو از سلول‌ها به محوطه بیرون انتقال دادند. قبل از این‌که پیکر شهید را به بیرون ببرند یکی از نگهبان‌ها که از بوی عطر پیکر شهید شدیدا تعجب کرده و بهت زده بود با صدایی که ما همه شنیدیم گفت: والله هذا شهید! روحت شاد حیدر جان. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
هادی حاجی زمان| ۵ ▪️عطر پیکر شهید گلبازی با دهها شاهد زمستان سال ۱۳۶۵ ما اسرای عملیات کربلای ۴ و همچنین اسرای کربلای ۵ و ۶ در زندان الرشید بغداد نگهداری می‌شدیم. محیط بسته زندان و جمعیت زیاد ما بخصوص مجروحین، کمبود آب برای نظافت معمولی، سرویس‌های غیربهداشتی سرریز شده در محوطه، عدم امکان استحمام، لباس‌های کثیف و پاره و آلوده به خون و سایر آلودگی‌ها رشد روزافزون شپش و ... سبب تشدید عفونت زخم‌های اسرای مجروح در این زندان شده بود. عفونت بد بوی زخم‌ها نه‌تنها باعث گسترش شدید بوی نامطبوع در فضای زندان شده بود؛ بلکه موجب رشد کِرم‌ها در اعضای عفونت کرده برخی مجروحین نیز شده بود. این فضای متعفن هر چند برای ما اسرا که شبانه‌روز در آن حضور داشتیم به‌خاطر شرایط اسارت چاره‌ناپذیر بود؛ ولی برای نگهبانان عراقی بسیار چندش‌آور و غیرقابل‌تحمل شده بود. نگهبان‌ها که اوایل برای آمارگیری و سرشماری وارد محوطه بسته سلول‌ها می‌شدند دیگر تمایلی به ورود نداشتند و ترجیح می‌دادند اسرا را از زندان به محوطه باز ببرند و پس از اتمام ساعت هواخوری در حین ورود مجدد اسرا به داخل زندان، آنها را سرشماری کنند تا از این طریق دیگر مجبور به استشمام بوی بد داخل زندان نباشند. حوالی ظهر آن روز سرد زمستانی ابتدا نگهبانان عراقی اسرای ایرانی را برای هواخوری به بیرون زندان فراخواندند و تعدادی از اسرا را برای خارج‌کردن اسرای مجروح به داخل زندان فرستادند. بعضی از مجروحین داخل اتاق و تعدادی هم که شرایط حادتری داشتند به دلیل این‌که باید حتماً درازکش استراحت می‌کردند و توان نشستن زیاد نداشتند در راهرو مستقر بودند. هم‌زمان با ورود اسرای سالم به داخل سلول‌ها یک سرباز عراقی درحالی‌که دستگاه سم‌پاش روی دوش خود داشت وارد محوطه بسته سلول‌ها شد و از آخرین اتاق سالن که خالی شده بود مشغول سم‌پاشی شد. هنوز در راهرو و اتاق مجروحین تعدادی از زخمی‌ها خارج نشده بودند که سروکله نگهبان سمپاش پیدا شد. نگهبان با بی‌توجهی کامل به حضور اسرای مجروح شروع به سمپاشی کرد. حیدر جلو درب اتاق مجروحین درازکش روی زمین راهرو خوابیده بود. حیدر را هر روز می‌دیدم، محل استراحت من دقیقاً کنار در میله‌ای و آهنی اتاق مجروحین بود و وقتی درب میله‌ای سلول بسته می‌شد کاملاً به راهرو و مجروحین دید و احاطه داشتم. حیدر چهره‌ای لاغر و نحیف داشت. ته‌ریش مشکی و لبخندی که همیشه بر لب داشت. تا آن روز هیچ‌وقت ناله‌ای از او نشنیده بودم. وقتی لبخند می‌زد سفیدی دندان‌هایش در چهره زرد و نحیفش خیلی بیشتر به چشم می‌خورد. نگهبان عراقی بالای سر حیدر که رسید با لوله سم‌پاش خیلی آرام و عادی شروع به پاشیدن سم روی حیدر کرد تا بچه‌هایی که برای تخلیه مجروحین در حالرفت‌وآمد بودند رسیدند. کار سم‌پاشی هم به اتمام رسیده بود و حیدر توسط بچه‌ها به بیرون منتقل شد. حوالی عصر و بعد از اتمام هواخوری به داخل سلول‌ها برگشتیم و دوباره منتظر سپری‌شدن یک شب سخت دیگر از اسارت تکه لباس‌های غواصی را که حالا تشک ما شده بود را زیر پای خودمان جابه‌جا می‌کردیم و بستر خواب را آماده نبرد با سرمای زمین و بالاخره خوابیدیم. از نور پنجره فهمیدم باید نماز صبح را بخوانم. نشستم و تیمم کردم. به جهت سخت‌گیری عراقی‌ها به‌اندازه کافی آب نداشتیم و مدتی که بود نمازها را با وضو نمی‌خواندیم. کنار در میله‌ای سلول نشسته و نماز صبح را خواندم. بو و رایحه غغیرقابل‌تصوری به‌ویژه در آن فضای متعفن به مشامم رسید. فکر کردم متوهم شده‌ام. بو از راهرو به مشامم می‌رسید. پرویز شریفی را که مثل برادرم بود صدا زدم برای نماز پرویز تیمم کرد و روبه‌قبله نشسته نماز خواند. نماز پرویز که تمام شد، پرسیدم پرویز! بویی حس نمی‌کنی؟ مرحوم پرویز شریفی کمی تأمل کرد و گفت: بله! اما این بوی چیه؟ چقدر بوی خوب و دلنشینی است! دیگه مطمئن شدم که متوهم نشده‌ام و به دنبال منشأ بو بودم که متوجه شدم بو از سمت حیدر به مشام می‌رسید. کم‌کم چند نفر دیگه هم استشمام بو را گواهی کردند. در سلول روبرویی آقای باطنی و تعدادی دیگه از بچه‌های اصفهان بودند. آن‌ها هم بو را شنیدند. اصغر پروازیان که مقداری اطلاعات پزشکی داشت چک کرد. حیدر شهید شده بود و تأیید کرد این بو و عطر بهشتی از پیکر ایشان منتشر می‌شود. نماز میت را از داخل سلول برای ایشان انجام دادیم و بعد عراقی‌ها را خبر کردیم. سربازان عراقی وارد راهرو شدند علائم حیاتی حیدر را چک کردند و با تأیید شهادتش حیدر را در پتویی سبز پیچیدند و چند نفر از بچه‌ها پیکر شهید رو از سلول‌ها به محوطه بیرون انتقال دادند. قبل از این‌که پیکر شهید را به بیرون ببرند یکی از نگهبان‌ها که از بوی عطر پیکر شهید شدیداً تعجب کرده و بهت‌زده بود با صدایی که ما همه شنیدیم گفت: والله هذا شهید! روحت شاد حیدر جان. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65