eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
992 عکس
217 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
کرامت امیدوار| ۱ برای آزادی پسرش، دخترش را نذر نابینای محله کرد زمانی که در عملیات کربلای ۴ و ۵ اسیر شدم مجروح شده بودم و هر دو پایم بر اثر اصابت تیر مستقیم مجروح و شکسته بود. در بیمارستان بغداد برایم پلاتین گذاشتند دستشان درد نکند، من در اردوگاه عصا داشتم و تنها کسی که تو آسایشگاه که عصا داشت من بودم. من که مجروح شدم بچه‌ها نتوانستند بیارنم عقب و نفهمیدند که اسیر شدم. به خانواده‌ام گفته بودند ما دیدیم کرامت سخت مجروح شده و گمان کردند شهید شدم! پدرم متاسفانه بعلت ناراحتی و فکر فراوان بعد از شش ماه به رحمت خدا رفته و قبرش هم در گلزار شهدا است و روی قبر او نوشته آرامگاه جاوید الاثر کرامت امیدوار و هوشنگ امیدوار. خلاصه زندگی میفته دست مادر و مادر هم که پدر که رفته بود من هم که مشخص نبود چه بر سرم آمده، مادرم نذر می‌کند اگر یک روزی من پیدا شدم و برگشتم خواهرم را بده به یک فرد نابینا که در محل داشتیم سنش هم بالا بود. خلاصه بعد از چند سال خبر آزادی ما رسید و آزاد شدیم. شب اول نه شب دوم مادرم گفت: مادر من این چنین نذری کردم و این فرد نابینا هم چند ماه قبل از آزادی ما با یک خانم گنگ ازدواج کرده بود. خلاصه خواهرم متوجه شد و زار زار گریه می‌کرد خدا را شکر که برادرم آزاد شده من رو خواهید بکشید بکشید منو! این خودش که کور است خانمش هم گنگ است چطور با این‌ها زندگی کنم!. مادرم می‌گوید: من شب تا صبح خواب نرفتم گفتم این دختر کار دست خودش ندهد خدای ناکرده خودکشی کند کنارش خوابیدم و صبح من با مادرم با یک مینی بوس از روستا به شهر آمدیم و داخل بازار رفتیم، مقداری سوغات یک پیراهن و یک چای گلاب گرفتیم و عصر با مینی بوس به روستا برگشتیم. همراه مادرم و داییم رفتیم خانه این بنده خدا که نابینا بود و مادرم نذر کرده بود.خواهرم را به ازدواج او در بياورد. نشستیم خیلی خوشحال شدند که به منزلشون رفتیم. یک چای آوردند. مادرم شروع کرد و گفت: من این چنین نذری کردم و حالا پسرم اومده خواستم نذرم را ادا کنم. فرد نابینا گفت: بسیار هم خوب است!!! من عرق کردم، تمام موهایم سیخ شد! انگار دوباره تازه اسیر شده بودم! پیش خودم می‌گفتم مادر این چه نذری بود کردی!!! خب گوسفندی، مرغی، چیز دیگری نذر می‌کردی که در همین احوال، یک لحظه، این بنده خدا گفت: اگر نذر هم نمی‌کردی من این‌کار را نمی‌کردم! من یکم نفس آمد تو دلم چای خوردیم خارج شدیم من خاطره‌اش رو بعضی جاها می‌گفتم. تا اینکه یک‌ روز داشتم از یک مسیر می‌آمدم ایشان هم با همسرش از کمیته امداد می‌آمد سوارشون کردم و برایش خاطره رو یادآور شدم و گفتم‌: من خاطره‌ات رو برای دوستان بعضی موقع‌ها می‌گم راضی باشی می‌دونید که آدم‌های روشن دل شاد هستند می‌دانید چه گفت؟ گفت: سلام مادر برسان بگو اگر پشیمان شدی در خدمت هستم! حالا خواهرم ازدواج کرده بعضی موقع‌ها به شوخی به دامادمون می‌گه اگر زن همون نابینا شده بودم بهتر بود! من هم برای دوستان تعریف می‌کنم میگن مادرت دیگه نذری ندارد اگر باشد ما هستیم! نامردا ! آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
کرامت امیدوار| ۲ بخاطر شعار بر ضد صدام استخوانهایش را شکستند! یک روز عصر ما داخل آسایشگاه در حال استراحت بودیم که عراقی‌ها آمدند علی اکبر قاسمی را بیرون بردند. من و‌ شهید علی اکبر قاسمی در بند سه آسایشگاه ۷ قدیم کنار هم بودیم عراقی‌ها یک روز عصر ایشان را بیرون بردند و در بند ۳ در کنار دستشویی‌ها با چند نفر دیگر کتک کاری کردند. عراقی‌ها گفته بودند آنها پاسدار بودند و احتمالا فکر می‌کردند علی اکبر قاسمی هم پاسدار است اما قاسمی یک مومن معتقد و بسیجی بود پاسدار نبود همشهری هاش یعنی همدانی ها می گفتند او خیاط بود البته عراقیها علت اصلی کتک زدن اولیه ایشان را نگفتند ممکن است چیز دیگری را بهانه کرده باشند ولی بنظر ما که با عراقیها و علت برخورد آنها آشنایی داشتیم علت کتک اولیه شاید بهر بهانه ای بوده باشد ولی علت بیرون بردن دوم ایشان و بشهادت رساندن ایشان اولا بخاطر شعار بر ضد صدام بود که از نظر آنها توهین به سید الرئیس صدام غیرقابل بخشش بود و به احتمال قوی فکر می کردند ایشان پاسدار است. ▪️به هرحال فردای آن روز، صبح بود که شهید قاسمی در آسایشگاه بلند شد و با شعار مرگ بر صدام سر خود را به ستون دستشویی داخل آسایشگاه زد و عراقی‌ها تا این صحنه را دیدند آمدند و فکر کنم قیس نامرد بود این شهید رو که سالم بود و شاید تنها بخاطر شرایط اسارت از جهت روحی کمی دچار فشار عصبی شده بود و شعار داده بود سالم بردند بیرون ولی بعد از دو حدود ساعتی با بدن شکسته با پتو چند نفر آوردنش داخل آسایشگاه و کنار ما مجروحین خواباندند، کنار خودم گذاشتند و خودم دیدم که پاهاش و دیگر استخوان‌هایش را شکسته بودند و بعد از آن چند دقیقه زنده بود بعد شهید شد. ▪️یعنی براحتی یک انسان سالم را در عرض دو ساعت چنان زدند که چند دقیقه بیشتر زنده نبود و بعد یک نامه آوردند از چند نفر امضاء گرفتند نمی‌دانم کیا بودند و رفتند، در کنار خودم شهید شد و بیمارستان نبردند! بنظرم نامه برای ماست مالی کردن قضیه بود که یا بگن خودکشی بود یا به یک بهانه دیگر جنایت خودشان را یک مرگ عادی جلوه بدن چون در هیچ‌ یک از گزارشات آنها نیامده که بر اثر تنبیه یا شکنجه این شخص فوت کرده است. بلکه حتی در مورد شهید رضایی هم دلایل غیرواقعی برای مرگ نوشته‌اند یا اصلا توضیح ندادند. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
آزاده سرافراز ، کرامت امیدوار چهار سال اسارت https://eitaa.com/taakrit11pw65
کرامت امیدوار| ۳ ◾چرا اسمت همش الله داره!؟ عین اله نصرالهی مجروح بود. آسایشگاه ۱۰ با هم بودیم. یک روز نگهبان قیس از عین اله پرسید «شینو اسمک؟» یعنی اسمت چیه؟ آنجا باید سه اسمه می‌گفتی، یعنی اسم خودت اسم پدرت و اسم پدریزرگت نصراللهی هم سه اسمه گفت: عین الله (خودش)، خیرالله (پدرش) شکرالله (پدربزرگش)، نصراللهی (فامیلیش) آن نامرد هم شروع کرد با کابل زدن به کمرش و گفت عین الله, خیرالله، شکرالله! کل هم الله !! یعنی همش الله الله الله! معلومه داری منو دست میندازی! یا حزب‌اللهی بازی در میاری! بنده خدا را کتک مفصلی زد که چرا همه اینها الله داره! آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزاده سرافراز کرامت امیدوار نوشته است: سلام وقت بخیر، نانوایی که پارسال به کربلا هدیه کردم امروز به نیابت از تمامی دوستان آزاده اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ پخت نموده، ثوابش جهت سلامتی آقا امام زمان، سلامتی شما دوستان، شادی روح حضرت امام، شهدای کربلا و شهدای جنگ تحمیلی بخصوص شهدای غریب اسارت. شاطر: برادرم کربلایی ابراهیم امیدوار (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم).
دسترسی به قسمت های دیگر خاطرات به لطف خدا و تلاش دوستان، دسترسی به کلیه خاطرات آزادگانی که در زیر مکتوب شده محقق شده است. با کلیک بر قسمت آبی رنگ، آنها را مشاهده بفرمایید: نگهبانان عراقی 🔻موضوعات کتاب نحوه استفاده: 🔻 روی این اسامی که لینک شده و به رنگ آبی است کلیک کنید. 🔻 پایین آن را ببنید. سمت چپ نوشته مثلا « ۱ از ۳۰ » 🔻سمت راست آن فلاش بالا و پایین برای اسکرول کردن کنارش هست که می توانید با آنها، تمام خاطرات فرد مورد نظر را ببنید. 🔻 ان شاءالله این اسامی کم کم و با زحمات مدیر محترم که بصورت خاموش در حال تلاش هستند، بیشتر خواهد شد.
💐 کرامت امیدوار روح شهید حبیب زارع بغدادآبادی شاد! من هیچ وقت لحظه شهادت شهید زارع بغداد آبادی در ذهنم فراموش نمی‌شود. اون شب بچه ها در آسایشگاه حلوا درست کرده بودند. من و عمو پیری کنار پنجره، روبروی شهید حبیب زارع بغدادآبادی بودیم. من صحنه شهید شدن و بیرون بردن ایشان را در آن شب هنوز در ذهنم است . روحش شاد. حبیب خدا بیامرز، بچه تهران و‌ خیابون ۱۷شهریور جنوبی - پایین تیر دوقلو بود. باید یادی هم از آزاده سرافراز رضا رحیمی کنم که بر اثر کابل بعثی ها یک چشمش آسیب دیده بود. رضا انسان بسیار مقاومی بود‌. یک بار «قیس» لعنتی در بند ۲ رضا را با یکی دیگه از بچه ها روبروی هم قرار داد و گفت تو گوش بهم بزنید که آقا رضا ممانعت کرد و انجام نداد که قیس یک توگوشی خیلی محکم بهش زد که نقش زمین شد. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65