eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
992 عکس
217 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
احمد چلداوی| ۱۰ ▪️ مرتضی به نگهبان عراقی سیلی زد! 🔹یک روز پزشکی که سه چهار تا شیلنگ توی سینه ام گذاشته بود و هیچ کدام چرکی نکشیده بودند! به همراه یک پزشک جوان که احتمالاً دانشجو بود وارد اتاق شدند و شروع کرد به سرکشی به تخت بچه ها و توضیح جراحت های بچه ها برای آن دانشجو. وقتی بالای من رسید بادی به غبغب انداخت و با حالتی که انگار او معالجه ام کرده است گفت: «اینو می‌بینی؛ خیلی زحمت کشیدیم تا زنده موند، داشت خون بالا می آورد». 🔸یکی از روزهایی که طبق معمول من را به سالن عکس برداری می بردند یکی از نگهبان هایی که رابطه اش با اسرا خوب بود نزدیک صندلی چرخدار من شد و گفت: «ها أبو احمد يمته يهجم؟». یعنی پدر احمد کی حمله می کنه؟ اولش نفهمیدم چه می گوید. بعداً متوجه شدم منظورش از ابو احمد حضرت امام قدس سره الشريف بود. چون عرب ها معمولاً فرد را به نام فرزندش و پیشوند "ابو" صدا می زنند. آن طور که خاطرم هست، او از کسانی بود که بحش عربی تلویزیون ایران را می‌دید؛ چون بعضی مواقع از من می پرسید: «ابو علی اشلونه؟ یعنی ابو علی چه طوره؟ ابوعلی یکی از قصه گوهای معروف بخش عربی تلویزیون ایران بود. 🔸«حسین سلطانی» که اهل مشهد بود را از زندان الرشید پیش ما آورده بودند. تیر به مچ دستش خورده بود و حسابی عفونت کرده بود. به خاطر همین، عفونت زیاد، همه انگشتانش یکی یکی سیاه شدند. یک روز هم دکتر آمد و انگشتانش را با یک پنس بیرون کشید به سادگی کندن برگ از شاخه درخت. بعد از مدتی هم نوبت قطع کردن دستش از مج با یک تیغ بود، آن هم بدون بی حسی، «حسین» هم عین خیالش نبود؛ نه ناله ای کرد و نه شکایتی. 🔸«حسین» می گفت: «وقتی که از همه طرف محاصره شدیم و دیگه امیدی به نجات نداشتیم، دیدم یه بعثی اومد بالا سرم و گفت بیا بیرون منم بیرون اومدم و دست هام رو بردم بالا، ولی اون بعثی لوله تفنگش رو گذاشت کف دستم و شلیک کرد." او می گفت و می گفت و من فقط به چهره مظلوم و معصوم او خیره شده بودم. وقتی می‌گفت دستم بر اثر پانسمان نکردن سیاه و قطع شد، انگار یک دکمه از پیراهنش را کنده اند. آری وقتی پای اسلام این دین عزیز حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم در میان است دیگر جان نیز معنایی ندارد، چه رسد به دست و پا. «حسین» از وضعیت وحشتناک «زندان الرشيد» و اوضاع مصیبت بار اسرا برایم تعریف کرد. او می گفت: «هر سی چهل تا اسیر رو توی یک اتاق سه در سه جا داده بودند، طوری که جا برا نشستن همه نبود و بچه ها نوبتی می ایستادند تا ‌بتونن بشینن یا پاشون رو دراز کنند و از حال نرند. وضعیت غذا که افتضاح بود، هر نفر روزانه یکی دو قلب چای یا آب گوشت و یک و نیم یا دو تا «نون صمون» سهمیه داشت. صحبتهای «حسین» از وضعیت «زندان الرشيد» خیلی ناراحتم کرد. او از استقبال معروف بعثی ها هنگام ورود اسرا به اردوگاه که معروف به تونل مرگ بود برای مان تعریف می‌کرد و از ما می‌خواست هنگام انتقال از بیمارستان به اردوگاه، خودمان را به مریضی بزنیم تا کمتر کتک بخوریم. او همچنین از شکنجه های روحی شدیدی که به بچه ها وارد می‌کردند گفت. اینکه چگونه بچه ها را در دو ردیف روبه روی هم به خط می‌کردند و دستور می‌دادند هرکس به روبه رویی خودش سیلی محکمی بزند و اگر نمی زد یا سیلی را به آرامی میزد او را به باد کتک می‌گرفتند. او هم چنین گفت: «یکی از بچه ها که ظاهراً «مرتضی شهبازی» بچه اصفهان بود موقع زدن سیلی دستش در رفت و محکم به صورت یکی از بعثی ها خورد و خون از دماغ اون بعثی راه افتاد «حسین» از ما خواست تا در حد توان برای بچه های اردوگاه باند و دارو ببریم. 🔹 آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65
تعدادی از اسرای تکریت ۱۱ که بعد از شروع تبادل در مرداد ۱۳۶۹ همراه با حدود دویست تن دیگر از آزادگان فعال به اردوگاه ۹ رمادی تبعید شدند و دو ماه بعد از آزادی سایر اسرا آزاد شدند. از راست به چپ ایستاده: رضا علیرحیمی - شهید امیر عسکری - مرتضی شهبازی نفرات نشسته از راست: رضا البرزی - حجت الاسلام والمسلمین احمد فراهانی - شمس الله هریجی این عزیزان در جریان عزاداری عاشورای ۱۳۶۷ در بند ۳ به شدت کتک خورده و شکنجه شدند. آزاده تکریت۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
سفر عشق آزادگان سرافراز حاضر در پیاده‌روی اربعین ۱۴۰۲، از سمت راست: مرتضی شهبازی با خانواده، محمد مجیدی، علیرضا دودانگه، محسن میرزایی، مجید قربانی
علیرضا باطنی| ۴ ▪️اجبار می کردند تو‌ گوش همدیگه بزنیم! ما بعد از اینکه اسیر شدیم مدت ۱۳ روز در در بصره در یک اتاقی بودیم که در کف آن ۲۰ سانت آب بود ، بعد منتقل شدیم به بغداد، زندان الرشید که ۴۰ نفر در یک اتاق ۲ در ۳ جا دادند! حالا جدای از مشکلات عجیب و غریب آن اتاق، در این مدتی که در زندان الرشید بغداد بودیم یک روز همه را آوردند بیرون، برای شکنجه بیشتر بخصوص شکنجه روحی ما را دو ستون کردند و گفتند که هر کسی باید یک سیلی به طرف مقابل اش بزند و آن هم یک سیلی به این بزند. اگر کسی کوتاهی می کرد و محکم نمی زد عراقی ها هر دو را می زدند. شهبازی محکم زد زیر گوشی نگهبان عراقی! یکی از بچه های اصفهان، آقای شهبازی ایشان یک دست اش جانباز شده بود در یک عملیات دیگر، یادم هست دستش را تر کرد و گفت: که فلانی محکم بزن که عراقی ها نخواهند بزنند. طرف مقابلش شهید محمد رضایی بود. (در خصوص شهید محمد رضایی بگویم که دو نفر از بچه ها در اردوگاه شهید شدند که جنازه آنها بعد از چندین سال گوشتی آمد یعنی استخوان فقط نبود و جنازه را سالم دفن کرده بودند یکیش محمد رضایی بود و دیگری شهید حسین پیراینده که حالا مفصل است و جای این بحث اینجا نیست) مرتضی شهبازی این دستش را آورد عقب و تا آقای رضایی دستش را آورد این جاخالی داد، یک عراقی بغل دستش ایستاده بود و با همین ضربه ای که آورد آمد زیر گوش این عراقی! و عراقی دو دستی سرش را گرفت و نشست کنار دیوار، البته عراقی ها ایشان را تا مرز شهادت کتک زدند و دیگر تنفسش دچار مشکل شد ولی همین باعث شد که دیگر سیلی زدن جمع بشود. اردوگاه یازده در تکریت بعد از دو ماه در بغداد ما را از آنجا به ۱۸۰ کیلومتر آنطرف‌تر یعنی به اردوگاهی در حوالی شهر صد در صد بعثی تکریت منتقل کردند. اولین اردوگاه مفقودین یعنی ما که تا آخرین روز در صلیب سرخ ثبت نام نشدیم مال تکریت است. یک جای وحشتناکی عراقی ها درست کرده بودند و اسمش را اردوگاه گذاشته بودند. اتاق های شکنجه داشت. زندان انفرادی داشت. افراد آموزش دیده، ماهر و شکنجه گر داشت. مثلا گاهی انبردستی را بر می داشت و می رفت بین بچه ها شروع می کرد لاله گوش یکی از بچه ها را فشار می داد تا خون از کنارش بزند بیرون. این دلش که خنک می شد رها می کرد. سبیل های بچه ها را با انبردست می کند. شکنجه کشیدن سبیل با انبردست به عنوان تعقیبات نماز! یادم است که یک وقت نماز صبح را خونده بودم که من را از پشت پنجره صدا زدند. آخر از بیست و چهار ساعت سه ساعت به عنوان هواخوری به ما استراحت می دادند و بیست و یک ساعت در سلول هایمان بودیم. آن سه ساعت هم عمده اش به آمار می گذشت که بیایند شمارش بکنند. همه داخل آسایشگاه بودیم که من را صدا کردند. وقتی رفتم پشت پنجره، نگهبان عراقی که بهش علی انبری می گفتیم، از همان پشت پنجره شروع کرد به کندن سبیل هام، همینطوری خون راه افتاد. بعد بچه ها آمدند و گفتند که عیبی نداره این تعقیب نماز است. به علت طلبه بودن من را فلک کردند! گویا یکی از بچه ها رفته بود و در مورد من به عراقی ها مطالبی گفته بود و به زعم خودشان گرچه یقین نداشتند اما مرا طلبه و روحانی می شناختند، برای همین یک وقتی من را از آسایشگاه بردند بیرون و گفتند: که تو توی ایران روحانی بودی؟ اگر یک مسجد بسازیم می تونی اداره کنی!؟ من بهشان گفتم که کی گفته من روحانی بودم؟ ترفند زدند و برای اینکه من تشویق بشم بگم طلبه هستم گفتند: منظورمان این است که می خواهیم اینجا یک مسجد بسازیم تو می توانی آن را اداره کنی!!؟ گفتم: نه. بعد من را فلک کردند و اذیت کردند. البته می خواستند در بین این اذیت ها اعترافی هم از من بگیرند چون تا حالا شک داشتند ولی می خواستند من خودم بگم طلبه هستم که حالا شاید اگر من اعتراف می کردم طلبه هستم برنامه های دیگری داشتند. حالا کسانی که ادعا می کردند برای ما مسجد بسازند و من آنجا را اداره کنم بخاطر همین شغل من را فلک کردند. معلوم بود و بیشتر معلوم شد که حرف از دین و دیانت و مذهب پیش بعثی ها همش ترفند است. البته ما طلبه ها هم نوعا با شگرد و ترفندهای آنها آشنا بودیم و در دام آنها نمی افتادیم . به احمد فراهانی برق وصل کردند! دوستی داشتیم آقای احمد فراهانی از ملایر، به ایشان گفتند: تو توی ایران امام جماعت بودی؟ گفت نه. بهش گفتند: ولی توی بصره دوبار نماز جماعت خواندی، که بعد بردند زیر برق و به نقاط حساس بدنش برق وصل می کردند که هنوز عوارض اش هست. بعدا من بهش گفتم که قضیه شما چی بود!؟ گفت: یکی از بچه ها که حدس می زدیم جاسوس باشد رفته و در مورد من و نماز جماعت به عراقیها گفته بود. ▪️یادآور می شود حجت الاسلام احمد فراهانی در حال حاضر مسئول نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه آزاد ملایر هستند. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
🔻درخواست مشارکت در امر خیر با عرض سلام و ارادت، آزاده دفاع مقدس، مرتضی شهبازی و اصفهانی هستم و جهت این امر خیر دست یاری به سوی دوستان عزیز آزاده‌ و غیر آزاده دراز می‌کنم. خدا را شکر پسری مومن، انقلابی و ۲۱ ساله دارم که خواهرزاده آزاده گرانقدر دکتر روانشناس، مومن و متعهد مشهدی سید جلال ابراهیمی نیز هم هستند و دانشجو در یکی از دانشگاه‌های تهران می‌باشد. دنبال عروس خانمی از ذریّه محترم سادات ذوالعز و الاحترام مومنه و انقلابی و ترجیحا حافظ قرآن هستم. چنانچه کسی از دوستان سراغ دارند خواهشمندم معرفی و در اجر این امر خیر شراکت فرمایند. التماس دعای فرج. یاعلی
دسترسی به قسمت های دیگر خاطرات به لطف خدا و تلاش دوستان، دسترسی به کلیه خاطرات آزادگانی که در زیر مکتوب شده محقق شده است. با کلیک بر قسمت آبی رنگ، آنها را مشاهده بفرمایید: نگهبانان عراقی 🔻موضوعات کتاب نحوه استفاده: 🔻 روی این اسامی که لینک شده و به رنگ آبی است کلیک کنید. 🔻 پایین آن را ببنید. سمت چپ نوشته مثلا « ۱ از ۳۰ » 🔻سمت راست آن فلاش بالا و پایین برای اسکرول کردن کنارش هست که می توانید با آنها، تمام خاطرات فرد مورد نظر را ببنید. 🔻 ان شاءالله این اسامی کم کم و با زحمات مدیر محترم که بصورت خاموش در حال تلاش هستند، بیشتر خواهد شد.