ابراهیم تولایی| ۱
▪️آن روزها!
روزهای اول،هنوز اتاق نگهبانی در کنار آسایشگاه هفت ساخته نشده بود و موقتا پشت آسایشگاه یک، چادر اجتماعی سفیدی بصورت دایره ای برپا کرده بودند و نگهبان ها آنجا مستقر بودند. نگهبانها، جلوی چادر، تنور آتشی گردی بصورت گودال برای مصارف مختلف کنده بودند. یک روز عصر بعد از آمار، ناگهان سر و کله عدنان ،آن شکنجه گر قسی القلب، دوباره پیدا شد. از پشت پنجره آسایشگاه ۲، یوسف بختیاری را صدا کرد! ( مسئولیت یوسف توسط جاسوس ها به عنوان پاسدار و فرمانده گروهان یکی از گردان های تیپ امیر المومنین بوشهر لو رفته بود ) عدنان، یوسف را به طرف محل چادرشان پشت آسایشگاه یک برد. حدودا دو ساعتی طول کشید که دوباره از پشت پنجره چند نفر را صدا کردند که با یک پتو بیرون بیایند. یوسف را با ناله با پتو به آسایشگاه آوردند.ایشان توسط عدنان و علی امریکایی و دیگر نگهبان ها، بطور وحشیانه شکنجه شده بود و در آخر، عدنان، با زغال سرخ شده، چند جای بدن یوسف را سوزانده بود.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#ابراهیم_تولایی
ابراهیم تولایی| ۲
▪️بعد از قطعنامه،دعای کمیل خواندیم
بعد از قبول قعطنامه ۵۹۸ توسط ایران، شرایط اردوگاه آزادتر شده بود و نگهبان ها کمتر سخت می گرفتند. بچهها در بعضی آسایشگاهها با رعایت احتیاط نماز جماعت و یا سایر مراسم دینی را انجام داده بودند. در آسایشگاه هفت به امامت «مصطفی» که از بچههای مشهد بود نماز جماعت برپا کرده بودند. شنیده بودم ایشان فرمانده گردان و یکی از بچههای شاخص بند دو بود. در همین ایام جابجایی گستردهای در تمام اردوگاه انجام شد.
تعدادی از دوستان به آسایشگاه دو آمدند از جمله عبدالحسین (بچه ملایر همدان) که صدای خوبی هم داشت و جزو بچههای اطلاعات عملیات لشکر انصارالحسین بود.
🔻شب جمعه در آسایشگاه دو در کنار پنجره دوم که محل خواب عباس نجار بود دعای کمیل خواندیم. عراقیها به عباس نجار اعتماد داشتند و نشستن مداح در این مکان، باعث امنیت مراسم میشد گرچه کمی با فاصله از همدیگر نشسته بودیم، ولی به هر حال جمعی بود و برایمان بسیار لذت بخش و بیاد ماندنی بود. خود عباس هم حواسش به بیرون پنجره بود و پوشش می داد. خدا را شکر اتفاقی نیفتاد.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#ابراهیم_تولایی
ابراهیم تولایی تکریت ۱۱| ۳
▪️اسیری که از عراقیها درخواست مرخصی داشت
روزهای اول اسارت آقای قاسم فراهانی از اهالی تایباد در مرز ایران و افغانستان جز چوپانی هیچ چیزی بلد نبود. حتی مسواک زدن را آنجا یاد گرفت. اصلا سواد نداشت، ایشان به هر دلیلی آمده بود جبهه و اسیر شده بود.
روزهای اول هنوز متوجه نشده بود که اسیر شده است جملهای را زیاد تکرار میکرد بما می گفت با عراقیها صحبت کنید چند روز برم مرخصی در روستا به گوسفندها سر بزنم به حیوانات آب و غذا بدهم دوباره برمیگردم!
آدم صادق و بی ریایی بود، قلبش از همه ما صافتر و پاکتر بود.
بنده خدا قاسم فراهانی بعد از مدتی که از اسارت گذشت به نظرم در الرشید بغداد بودیم دوستان برایش توضیح دادند همه ما اسیر عراقیها شدهایم وقتی متوجه شد که اسیر شده تا چند روز گریه میکرد.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#ابراهیم_تولایی
ابراهیم تولایی| ۴
غرور در مقابل دشمن!
زمان هواخوری که در محوطه حیاط اردوگاه، با لباس زرد رنگ اسارت قدم میزدیم مرحوم صمد اژدری، آستینهای لباسش رو تا بالای آرنج بالا میزد و با هیکل ورزیدهای که داشت مانند یک تکاور حرکت می کرد!
از مرحوم سوال کردم چرا اینطوری لباس میپوشی و قدم میزنی !؟ گفت: هیچ وقت نباید جلوی دشمن کم آورد و تسلیم شد، باید با غرور با دشمن برخورد کرد حتی در اسارت!
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#ابراهیم_تولایی
ابراهیم تولایی| ۵
صمد اژدری گمنام زندگی کرد
🔹مرحوم صمد بعد از اسارت گمنام زندگی سپری کرد و گمنام به دیدار برادر شهیدش رفت.
🔹 مرحوم در عملیات های قبل از اسارت چه شجاعتهایی از خودش نشان داد و همینطور در اسارت . مرحوم صمد حتی در بین هم اردوگاهی ی خود ناشناخته گمنام بود چون انسان صادق و خالصی بود و کمتر از خود می گفت.
🔹زمانی که وارد بند سه و چهار شدیم بعضی از بچه ها چند روز می خواستند با صمد ارتباط تشکیلاتی برقرار کنی صمد تن نمیداد ایشان برای بچه ها زحمت می کشید ولی گمنام زندگی کرد و گمنام از دنیا رفت.
🔹روز خاکسپاری صمد فقط تعداد 50 نفر زن و مرد در مراسم حضور داشتند و پسرش سروش از بنده سوال می کرد که ایا پدر من در جبهه و اسارت دوستی نداشته است که یک تماس تلفنی با خانواده داغدار ما گرفته شود و همچنین همسرش و دو دخترش این گلایه داشتند.
🔹خانواده مرحوم توقع حضور فیزیکی دوستان نداشتند و ندارند، اما امروز می توان از راه دور در فضای مجازی و ارتباط تسلی خانواده عزادار شد.
🔹 اما دوستانی که در اسایشگاه چهار حضور داشتند یادتان نرفته که قبل از اینکه مرحوم صمد وارد اسایشگاه چهار بشود در چه شرایط سخت خفقانی که بخاطر مسئول اسایشگاه ( اقای ج ) نفس کشیدن برای همه سخت بود ،آن جو وحشتناک که مسئول اسایشگاه برای همه فراهم کرده بود فراموش نکردیم حتما !
🔹مسئول اسایشگاه ( ج ) نان و غذای ما را جلوی چشمتان ما بر می داشت و خودش و نوچه هایش را سیر می کرد و ما جرات اعتراض نداشتیم و تنها بعد از آمدن صمد به اسایشگاه چهار، ظرف مدت چند ماه، شرایط محیط اسایشگاه عوض شد.
🔹با فرماندهی و مدیریت مرحوم صمد بود که عدالت در جیره غذایی و سایر مسائل و آرامش در آسایشگاه برقرار شد. برنامه مراسمات مذهبی و ملی با مدیریت کسی جز صمد اجرا نمی گردید!
🔹تشکیل و اجرای گروه سرود و تئاتر و مسابقات ورزشی ..... و تمام سرگرمی ها همه این کارهای با ارزش و خوراک روحی و ...... همه این برنامه ها با مدیریت مرحوم صمد اجرا می گردید.
🔹صمد با تهدید به مرگ مسئول اسایشگاه که بعضی عراقیها روی حرفش حساب می کردند شاخ او را شکست او را رام و تسلیم کرد .
🔹روحت شاد صمد جان که آمدید آنجا تشکیلات را سازماندهی کردی و از بچه ها دفاع کردی و برای همه وجودت ارامش بود.
🔹برای دفاع از دوستانت کتک خوردی و در اخر به اسایشگاه ده تبعید شدی! درود خدا و شهدا به روح پاکت، صمد جان!
در اسارت مرد میدان تو بودی!
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#ابراهیم_تولایی
ابراهیم تولایی | ۶
▪️آسایشگاه چهار و طلبه شجاع و با تعصب
در تابستان سال 68 در آسایشگاه چهار اردوگاه تکریت 11، طلبهای بود به نام شیدالله (صادق) گلستانی از استان مازندران ، شهرستان قائمشهر که با لهجه غلیظ مازندرانی حرف میزد. روزی با (ج ل) مسئول آسایشگاه، بر اثر اعتراض در مسأله موسیقی مبتذل تلویزیون آسایشگاه درگیر شد .
آقای (ج ل) مسئول آسایشگاه در هیچکدام از نیروهای مسلح ایران عضویت نداشت، ایشان در کار قاچاق از طریق دریا به کشورهای حوزه خلیج فارس بود و احساس می کردیم که تعهد زیادی نسبت به کشورش، ایران ندارد، از عرب های قاچاق بر بود که از شانس بد در دریا راه را گم میکند و اشتباهی به یکی از اسکلههای کشور عراق میرود و همراه تعدادی از افرادی که در قایق بودند اسیر میشوند. عراقیها احترام ظاهری برایش قائل بودند و روی گزارش های او از داخل آسایشگاه حساس بودند.
شیدالله را بخاطر این اقدام نابخشودنی! یعنی اعتراض به موسیقی مبتذل تلویزیون به سلول انفرادی منتقل کردند.
سلول شرایط طاقت فرسایی داشت. فصل تابستان، هوای گرم خشک بالای چهل پنجاه درجه، محوطه کوچک انفرادی، هوای بسیار کم، فضای بسته بدون رطوبت، همراه با شکنجه!
شیدالله مدت دوره 16روز را آنجا سپری کرد, فقط خداوند آگاه است که آن 16روز در زندان انفرادی به آن طلبه چه گذشت
یک روز عصر بعد از 16روز انفرادی، شیدالله از زندان انفرادی ازاد شد و او را به داخل آسایشگاه چهار آوردند. با خوشحالی دور شیدالله جمع شدیم تا او را در بغل بگیریم و روبوسی کنیم اما وقتی چهره شیدالله را از نزدیک مشاهده کردیم تعجب کردیم. تمام بدنش پر شده بود از دانههای چرکین، بسیار وحشتناک، بدنش کاملا آبپز شده بود؛ اما مثل همیشه دارای روح بلند و سر زنده و با نشاط، تسلیم نشدنی، دوباره فعالیتش را شروع کرد. امید است خودش ماجرای 16 روز زندان انفرادی در آن تابستان گرم جهنمی را بازگو کند.
آزاده تکربت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#صادق_گلستانی #ابراهیم_تولایی
ابراهیم تولایی | ۷
آمبولانس لعنتی
محمد فریسات (همان محمد عبدالزهرا) جمعی لشکر 7 حضرت ولیعصر (عج) بود که در عملیات کربلای چهار از ناحیه پا به شدت مجروح شده بود و به همین علت به اسارت در آمد.
آشنایی بنده با محمد در بیمارستان آموزش نظامی (التعلیم) بصره بود. ایشان بدلیل شدت جراحاتی که از ناحیه پا داشت در آن بیمارستان پایش را قطع کردند.
بعد از اتمام جراحی و به هوش آمدن، ایشان و همچنین بنده را که از ناحیه سر و دست مجروح بودم سوار یک خودروی آمبولانس استیشن کردند تا به بغداد انتقال بدهند، مسافت بین بصره و بغداد چندین ساعت است.
محمد هنوز شرایط عادی پیدا نکرده بود و هنوز آثار بیهوشی از بدنش برطرف نشده بود. بعد از عمل جراحی سنگین قطع پا، بدون تزریق مسکن و برانکارد، مانند یک لاشه گوشت کف آمبولانس رها کرده بودند. بنده هم روی صندلی بالای سر او نشسته بودم از شدت درد، با صدای بلند و به زبان عربی فریاد میزد! اما راننده آمبولانس بدون توجه به ناله او از روی بغض و کینه جاهلی و عمدا و با سرعت از روی موانع جادهای حرکت میکرد و با همراهش میخندیدند و از فریادهای محمد لذت میبردند، بنده ناراحت و غمگین یه این صحنه نگاه میکردم.
به جهت طول مسافت تا مقصد، حرکت آمبولانس چند ساعت! به طول انجامید و نالههایش فضای ماشین را پر کرده بود. چقدر این بعثیها سنگدل بودند شرایط سخت بود.
فریادهایش همراه با ذکر نام مبارک ائمه (ع) خصوصا مادر؛ حضرت زهرا (س) بود. شرمنده نالههایش بودم ولی نمیتوانستم کاری کنم. آرام زیر لب همراه او ذکر میگفتم و گریه میکردم.
صحنه، بسیار دردآور و دلخراش بود. هنوز فریادهای او در ذهنم باقی مانده است. مسیر آنقدر طولانی شده بود که احساس میکردم داریم دور دنیا میچرخیم.
در همین فکرها بودم که کم کم از دور روشنایی بغداد نمایان شد و کمی بعد به بیمارستان نیروی هوایی این شهر برای ادامه درمان و انتقال به اردوگاه رسیدیم و از این آمبولانس لعنتی رهایی یافتیم.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#ابراهیم_تولایی
ابراهیم تولایی | ۸
🔻عرب زبانی که در دوران اسارت تسلیم نشد
محمد فریسات یا همان محمد عبدالزهرا، بسیجی لشکر ۷ حضرت ولیعصر (عج) استان خوزستان بود. محمد و چند مجروح دیگر را بعد از دوره درمان در بیمارستان نیروی هوایی بغداد به اردوگاه ۱۱ تکریت آوردند و در آسایشگاه ۵ قدیم جای دادند.
🔻فریسات، فردی معتقد و وفادار به انقلاب اسلامی و آرمانهای شهدا بود که بدلیل داشتن زبان عربی و نفرت از بعثی ها خود را جلوی عراقی ها نمایان نمی کرد اما عراقی ها که ایشان را شناختند رهایش نمی کردند و از اول ورود به اردوگاه مرتبا اصرار داشتند محمد فریسات برای آنها جاسوسی کند یا اینکه بطور مداوم و بشدت کتک خواهد خورد اما ایشان در مقابل خواسته نامشروع و ضد ملی عراقی ها با تمام توان مقاومت می کرد حتی یک فرد عادی نبود بلکه یک بسیجی به تمام معنا مقاوم بود و هیچگاه زیر بار ننگ جاسوسی نرفت.
🔻اصرار عدنان جلاد بر همکاری با عراقی ها
دو شکنجه گر معروف اردوگاه؛ یعنی عدنان و علی، معروف به علی آمریکایی (علی بدلیل داشتن چشمانی سبز و هیکل درشت معروف بود به علی آمریکایی) این دو جلاد شدیدا محمد را تحت فشار قرار داده بودند تا ایشان را به جاسوسی و معرفی فرماندهان سپاه و روحانیون حاضر در بین اسرای اردوگاه، وادار کنند
🔻از فریسات خواستند که محمد رضایی را معرفی کند!
از محمد خواستند محمدرضایی را معرفی کند و وضعیت ایشون را قبل از جبهه و در جبهه؛ بویژه در عملیات کربلای ۴ گزارش دهد. محمد رضایی همان عزیزی است که قبلاً نحوه شهادت مظلومانه اش در زیر شکنجه، در همین کانال نقل شده است.
🔻فریسات با عدنان همکاری نکرد
محمد عبدالزهرا به دو شکنجه گر اردوگاه می گفت که محمد رضایی را نمی شناسم نه در لشکر ما بوده و نه در استان و شهر ما و حقیقتا محمد، شهید رضایی را نمی شناخت.
🔻خواسته های عدنان از محمد فریسات
مهمترین خواسته آن دو جلاد این بود که محمد، افراد حزباللهی و سایر افراد شاخص اردوگاه، روحانیون و پاسدارها را معرفی کند ولی محمد تسلیم خواسته های آنها نمی شد. محمد می گفت: آن دو شکنجه گر به من می گویند: شما عرب زبان و از خود ما هستی پس چرا با ما همکاری نمی کنی؟ اگر همکاری کنی شما را به عنوان مجروح (پای محمد قطع شده بود) در اولویت تبادل قرار می دهیم و تا زمانی که در اردوگاه هستی به تو احترام و توجه خاص می کنیم. تاثیر ناپذیری محمد در مقابل تطمیع باعث شده که تهدیدات را جدی کنند ولی محمد در مقابل این تهدیدات و تطمیع ها مقاومت می کرد تا بالاخره تصمیم به شکنجه او گرفتند.
🔻شکنجه فریسات بخاطر جاسوسی نکردن
در تابستان سال ۶۶ محمد را با پای قطع به سلول انفرادی فرستادند. در آن فصل گرم تابستان، شرایط زندان انفرادی که قبلاً توصیف آن گذشت، برای افراد عادی بسیار دشوار بود چه رسد برای مجروح با این وضعیت. بعد از چند روز و با مشاهده مقاومت محمد، او را را از زندان انفرادی بیرون آورده و به اتاق خودشان که محل استراحتشان بود (اتاق نگهبانان) بردند و زبر شکنجه وحشیانه قرار دادند. آن دو شگنجه گر یعنی عدنان و علی امریکایی با چوب و کابل مانند حیوان وحشی به جان محمد افتادند. در حین شکنجه، علی امریکایی با یک لگد بسیار محکم به قسمت قطع شده زانوی محمد می زند که محمد از هوش می رود و صدا می زنند که چند نفر بیایند و محمد را با حالت بی هوشی با پتو به داخل اسایشگاه ببرند. محمد همچنان استوار ماند تا آنکه چند روز بعد از رحلت امام خمینی (ره) ایشون را همرا تعدادی از اسرای تکریت به اردوگاه یعقوبه تبعید کردند.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#ابراهیم_تولایی #رحلت_امام #محمد_فریسات
ابراهیم تولایی| ۱۰
🔻رفیقی که یادش از دل نمی رود!
عید همه عزیزان بخیر و شادی،
امروز ۲۲ فروردین ۱۴۰۳، متاسفانه مراسم خاکسپاری مرحوم حسین موسوی بود. آزاده و جانباز سرافرازی که از اردوگاه خودمان یعنی اردوگاه 11 تکریت بود. مرحوم حسین موسوی بچه استان فارس از شهرستان مردشت بود. شاید دوستان آزاده شکل مرحوم حسین موسوی یادشان رفته باشد. ایشان در بند سه و چهار اردوگاه ۱۱ بود. سرباز ارتش بود که در عملیات ایذایی کربلای شش که همزمان با کربلای چهار و پنج و بمنظور فریب عراقیها انجام شد اسیر شد.
ایشان درشت هیکل بود و بعضی مواقع تشنج می کرد و در حین تشنج صدای عجیبی از خودش نشان می داد مانند صدای حیوان و حمله به دوستان! این جمله رو گفتم تا دوستان مرحوم موسوی را یادشان بیاید.
زمانی که مرحوم تشنج می کردند یک نفر بود که ایشان را کنترل می کرد بنام غلامرضا اسماعیلی از استان فارس، بچه شهرستان خرامه. آقا غلام رضا که هیکلی درشت داشت و قبل از اسارت، شغلش در ایران قصابی بود و در اردوگاه هم بخاطر همین شغلش به غلام قصاب معروف بود.
غلام با مرحوم حسین موسوی ،رفیق صمیمی بود. دوستانی که در اسایشگاه ۹ حضور داشتند این دو رو خوب بیاد دارند. پروردگارا، شهادت می دهم که مرحوم حسین موسوی ادم خوبی بود.
اللهم اغفر له و اسکنه فسیح جناتک
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#ابراهیم_تولایی #حسین_موسوی