eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
262 ویدیو
10 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. انتشار لینک برای عموم مجاز است. دریافت ظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
حسینعلی قادری | ۳۵ ▪️زمستونها داخل آسایشگاه بسیار سرد بود! زمستون‌ها داخل آسایشگاه بسیار سرد بود! بخاری و گرمایش اصلا نداشتیم بخاطر اینکه یک مقداری از شدت سرما بکاهیم هر دو نفر کنار همدیگه می خوابیدیم تا بتونیم از پتوی همدیگه استفاده کنیم یعنی می‌شد چهار تا پتو و دو نفرمون یکی زیر سرمون یکی زیرپامون دو تا هم رومون که از گرمای هم و هم از پتوی هم استفاده کنیم اینجوری از شدت سرما کم‌ می‌کردیم. 🔻جوراب نداشتیم پامون گرم بشه!توی اون سرما نه جورابی نه هیچی نداشتیم. حالا بعدا یه دمپایی و کفش کتونی هم دادند ولی دوام نیاورد ولی خب قابل استفاده بود. در زمستون می‌رفتیم توی حیاط برای آمار، ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت طول می‌‌کشید تا این افسر بیاد چهارده اسایشگاه یا حداقل شش تا اسایشگاه رو که توی یک مجموعه بودند رو آمار می‌گرفت بعد آزادباش می‌داد که حالا برین دستشویی یا حموم و معمولا نیم ساعت تو‌ صف طول می‌کشید و باید روی زمین یخ زده و اگر بارون می‌آمد روی زمین خیس توی سرمای هوا می‌نشستیم تا نوبت ما بشه. 🔻بعدازظهرها هم یخ زده بودیم! بعدازظهر هم همینطور پنجه پا و دست از شدت سرما شروع می‌کرد به سوزش و یخ می‌زد، وسیله گرمایی هم نبود می‌رفتیم داخل آسایشگاه، زیر پتو تا ساعت ۱۱ ، ۱۲ یادم میاد تا این پاها می‌خواست گرم بشه و انگشتای یخ بسته گرم بشه یک گزگز خیلی شدیدی می‌کرد که از سرما خیلی بدتر بود. اون گزگز، دردش از سرمایی که خوردی بدتره. نیم ساعت تا یک ساعت طول می‌کشید این از بین بره. تا ۱۱/۳۰ ، ۱۲ که این گزگز رفع بشه می‌خوابیدیم. این مشکل در همه زمستونا بود. این صحنه همیشه توی ذهنم هست همین گز گز کردن.سوزش شدید. 🔻نباید بخوابید! گاهی برعکس می‌شد بعضی اوقات می‌گفتند: این ساعت باید بخوابی و هیچ‌کس حق نداره بلند بشه، بعضی وقتا می‌گفتند: در طول روز کسی حق نداره بخوابه. حالا شما صبح ساعت نه و نیم آمدی داخل تا ساعت چهار و نیم بعدازظهر که بری اون دو ساعت، یک ساعت و نیم که بخوابی داخل آسایشگاه کار دیگه هم ندارید حق نداری بخوابی نه حق داشتی پتو پهن کنی چون اگه پهن می‌شد یعنی میتونی بخوابی بخاطر جلوگیری از خوابیدن می‌گفتند: حق نداری پهن کنی سرجات همونجا باید بشینی و هفت هشت ساعت تا غروب باید می‌نشستی، از پنج و نیم که می‌آمدی داخل باز می‌تونستی پهن کنی یعنی می‌خوام بگم همه ی شرایط هم ثابت نبود نه خوابش نه بیداریش نه شکنجه‌اش نه تغذیه نه بهداشت همه اینارو که نگاه می‌کنی انواع تغییرات توی دوره‌های مختلف داشت مجموعا. 🔻شکنجه روحی آزار دهنده تر بود! در کل می‌شه گفت: شکنجه فراتر از فیزیکی بوده و شامل مسائل روحی و روانی و اذیت و آزار در خواب و ... هم بوده و روحیش خیلی شدیدتر بوده چون اگر در نظر بگیریم من نوعی دارم کارد می‌خورم دردش رو هم احساس می‌کنم اما یک وقت خودم را اذیت نمی‌کنند، بلکه رفیقم رو شروع می‌کنند به زدنش و صدای داد و بی‌داد اون داره میاد اثر روحیش خیلی شدیدتر بود از دردی که خودم احساس می‌کردم و از این موردها زیاد داشتیم. 🔻 بحث برهنه کردن یکی از شکنجه‌های روحی ما لخت کردن بود. در یک دوره‌ای اکثر بچه‌ها گال (بیماری پوستی) گرفتند و علتش این بود که در طول هفته اگه آب بود خب دوش می گرفتی البته دو دقیقه! اگر نبود که خیلی وقت‌ها نبود نمی‌گرفتی و کثیف می‌ماندی از طرفی سرویس بهداشتی با آن وضعیت، شپش هم که قوز بالا قوز! خب بچه‌ها مبتلا می شدند و این‌ها برای مبارزه با این بیماری همه را برهنه می‌کردند و یک بهیار یا دکتری یکی یکی ما را چک می‌کرد که ما گال داریم یا نه. 🔻صحنه تلخ اسارت از اون صحنه‌هایی بود که تلخ بود چون اونجا باید در یک صف لخت لخت می‌ایستادیم بعد یکی یکی می‌آمد نگاه می کرد و چون بیماری پوستی معمولا در پایین تنه بیشتر عود می کنه به همین خاطر می‌آمد پایین تنه را نگاه می‌کرد حالا اونم چی! کاش یه درمانی انجام می شد. 🔻درمانی در کار نبود! درمان درستی نداشتیم فقط توی اردوگاه یک جایی را جدا کرده بودند که به عنوان محل نگهداری بچه‌هایی که گال می‌گرفتند بود، چون گال واگیر داره بخاطر همین آنهایی که مریضی آنها شدید می‌شد جدا می‌کردند. 🔻 قرنطینه بدون دارو یک دوره خود من هم به قرنطینه رفتم. معمولا قرنطینه چهار، پنج روز طول می‌کشید. بسته به اینکه زخما چقدر طول بکشه خوب بشه تا یک هفته هم طول می‌کشید من سه چهار روزی طول کشید زخمم خوب بشه. اونجا دارویی نبود فقط یک پمادی می‌دادند که بزنیم و لخت توی آفتابی می‌نشستیم که آفتاب بخوره خوب بشیم. 🔻 درمان با آب غیر بهداشتی یک مورد غیربهداشتی هم این بود که یک حوضچه‌ای آنجا بود می‌گفتند: باید بری توش، خود بخود آبی هم می‌خوردی و آبش هم عوض نمی‌شد بعد خودت رو می‌شستی می آمدی بیرون، تمام اون افراد مریض از اون اب استفاده کردند! آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری | ۳۶ ▪️بهداشت در اردوگاه وقتی وارد اردوگاه شدیم بعضی چیزها باید ساخته یا بازسازی می‌شد که بدست خود ما بازسازی و ساخته شدند. مثل سرویس‌های بهداشتی یا آسایشگاه‌هایی که بعداً اضافه شد. از جمله ساخت سلول انفرادی برای مجازات افراد که مجبورا و‌ به دستور عراقی‌ها ساختیم . 🔻بهداری اردوگاه بهداری اردوگاه را که شامل یک درمانگاه کوچک در حد یک اتاق چهار در پنج بود خودمان ساختیم که یک یا دو تا تخت توش گذاشتند و این شد بهداری! همه بیماران را بهداری نمی‌بردند. بهداری محدودیت داشت، هر آسایشگاه سهمیه بیمار داشت مثلا می‌گفتند: سهمیه هر اسایشگاه سه نفر! مسئول آسایشگاه یا نگهبان نگاه می‌کرد کدام یک از بچه‌ها بیماریش شدیدتر است او را می‌فرستاد می‌رفت. اونجا دکتر یک نگاهی می‌کرد یکی دوتا سوال می‌پرسید در حد یک قرص مسکن یا سرماخوردگی و گاهی قرص ویتامین می‌داد به آسایشگاه برمی‌‌گشتیم. 🔻قرنطینه قرنطینه را هم بچه‌ها ساخته بودند من رفتم توی این قرنطینه مال بیماری پوستی گال، خب اونجا هم بحث برهنه شدن و مریضی بود که مثل شکنجه بود. نگهبان ما رو می‌زد می‌گفت: نمی‌شه هم اسیر و هم مریض باشی!!! یعنی این جمله هنوز که هنوز یادمه می‌زد. با کابل می‌زد و می‌گفت: چرا مریض شدید!؟ یک روز ما بیست و چهار تا مریض از آسایشگاه‌های مختلف آمده بودیم بهداری نشسته بودیم یکی یکی کم کم با کابل می‌زد پشتمون می‌گفت: چرا مریض شدی؟ هم مریض هم اسیر!؟ بعدا آب بیشتر شد، تانکر آب کوچکی روی پشت بام آسایشگاه گذاشتند و بچه‌ها توانستند با سطل‌های کوچک یک جایی برای ادرار داخل آسایشگاه‌ها‌ درست کنند و‌ چاهش هم پشت آسایشگاه بود. 🔻شستشوی ظروف از نظر شستشو اینجوری نبود که همیشه آب داشتیم که بتوانیم دست و صورت رو بشورییم، وضویی بگیریم یا ظرف‌ها رو بشوریم. سال اول گفتند: ظرف‌های غذا رو اجبارا با همین دو تا سطل آبی که بود بشورید. تشت و صابون هم بعدا اضافه شد. 🔻لباس شستن هفته‌ای یک بار اجازه می‌دادند لباس‌ها را بشوریم، می‌رفتیم توی سرویس بهداشتی یا حیاط نهایتش یه آبی می‌زدیم و این می شد شستن. البته یواش یواش از محدودیت روزهای اول کم شد اما از نظر بهداشتی همون بود. 🔻بهداشت بهتر شد اما بیماری‌ها ادامه داشت بهداشت اردوگاه کم کم بهتر شد اما نه بخاطر امکانات بیشتر بلکه بیشتر حاصل رعایت خود ما بود که حداقل امکاناتی که اونجا بود را بکار می‌گرفتیم تا از شدت آلودگی محیط جمعی اردوگاه کاسته بشه ولی با این همه بیماری‌ها را داشتیم اسهال‌های شدید خونی و بیماری‌های دیگر که از این موارد در اردوگاه زیاد داشتیم حتی از شدت این اسهال‌های خونی تعدادی از بچه‌ها شهید شدند. در آسایشگاه ۱۲ یکی از بچه‌ها سر انگشتش کاملا سیاه شده بود حالا نمی‌دونم این را بیماری چی بهش میگن اما انگار در اتیش گذاشته باشی این ناخون ها افتاده بود و پوست نازک شده بود کاملا سیاه سیاه! بیمارستان هم نبردند اما روزهای آخر بردند ولی این‌که ایشون برگشت یا نه، زنده موند یا نه اطلاعی ندارم. 🔻پاش کرم افتاده بود در آسایشگاه ۳ یکی از بچه‌ها زخم پایش کرم افتاده بود بوی خیلی بدی می‌داد. یک روز دکتر اومده بود برای بازدید پرسید: این بوی گند توی آسایشگاه برای چیه؟ چون روز که در و پنجره‌ها باز بود. بچه‌ها گفتند: بوی زخم این بنده خداست، اومد دید دلش به رحم آمد به نگهبان‌ها گفت: این رو ببرید بیمارستان، خب رفت درمان شد و زخم‌هایش خوب شد و برگشت یعنی اگر بقیه را هم می‌بردند خوب می‌شدند اما همه را نمی‌بردند و بعضی شهید می‌شدند. 🔻همه مجروحین را بیمارستان نمی‌بردند! بعضی را می‌بردند، اما من یکی دو ماهی عفونت زخم‌هایم ادامه داشت نقص عضو داشتم زخم‌ها یواش یواش با همون باندی که بود خوب شد، بیمارستان نبردند و هیچ قرص خشک کننده‌ای ندادند. بعدا باند دادند اما نه این‌که هر روز باشه، در هفته یکی دوبار بود، باندها که عوض شد زخم‌ها هم خوب شدند. گاهی بچه‌هایی را که شدیدتر بودند می‌بردند بیمارستان و برمی‌گشتند و بعضی شهید می‌شدند و گاهی شدیدترها را هم نمی بردند و همان اردوگاه شهید می شدند. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری | ۳۷ 🔻اضافی می بریدند! یکی از بچه ها که بیمارستان تکریت بود می گفت: دیده بودم می برن اتاق عمل همین پا که مثلا از مچ باید قطع کنه از بالای زانو قطع می کردند! میگه گفتند: بیا بریم اتاق عمل گفتم: نمی رم این دست تا اینجا داغون شده بود خوب نمی شد دیگه، حسش رو از دست داده بود و داشت کامل سیاه می شد، می گه پرستا اومد گفت: وضع دستت خرابه نمی شه کاری کرد باید قطع بشه گفتم: اگه میخوای همین جا قطع کنی بکن ولی من اتاق عمل نمی رم دیدم یه تیغ جراحی آورد جلوی خودم باندها رو باز کرد از همین جا برید و یه باندی بست روی دستم! 🔻شهید محمد رضایی روزی که ایشان شهید شد یادمه اما چون او را بردند درون حمام و آنجا شکنجه کردند آن قسمت را ندیدم. اما بعد از شهادت یک سری از بچه ها را بردند که کمک کنند پیکر را بیاورند و آنجا را تمیز کرده خون و ... را بشورند روزی که شهید شد آمدند خاموشی زدند و اعلام کردند داخل آسایشگاه ها کسی بیرون نباشه، هیچ کس از جاش بلند نشه همه دراز کشیده که کسی نبینه چه اتفاقی افتاده یکی دوتا از بچه هایی که برده بودند برای کمک که بچه ها رو شکنجه بدن اینا رفته بودند یکی دو ساعت طول کشید تا ماشین آمد شهید را از اردوگاه بردند. تقریبا تا ظهر سه چهار ساعتی اینجوری طول کشید و ما داخل اسایشگاه محبوس بودیم و نمی تونستیم بلند شیم و ببینیم چه اتفاقی افتاده است. 🔻شکنجه گران مسئول این جنایت همون عدنان نامرد و اون علی امریکایی معروف بودند (اون همه نگهبان اونجا بعد در این سه سال نگهبانی بود که از ذهن و یاد هیچ کس تا آخر عمر جنایات عدنان و علی امریکایی بیرون نمی رود) اینها اومده بودند آسایشگاه، محمد را برده بودند در حمام و شروع کرده بودند با کابل زدن و فلک کردن. یک چوب بلندی داشتند پای بچه ها رو می‌بستند شروع می‌کردند به فلک کردن، خب با کابل زیاد می زدند لختش می‌کنند پشت و هرجا را می‌رسد می‌زنند بخصوص پشت. بعد سر این کابل، سیم ها لخت بود لذا هرجا می خورد گوشت را می کند حالا خود کابل یک طرف قضیه سیم هایی که می خورد یک طرف آنقدر می زنندش تا این بدن تمامش خونین مالی و زخمی می شه. 🔻آب داغ می ریزند فلکش می کنند و اب جوش می ریزند روی بدنش ظاهرا جوری که بچه ها می گفتند: روی شیشه خرده غلطاندند، چون شدت درد زیاد بود شهید ناله می کنه، بزور صابون توی دهنش می کنند تا صداش بسته بشه و نتونه ناله کنه که بدلیل مقدار زیادصابون توی دهنش، شکنجه با آب جوش و ... تمام می کنه حالا بیست دقیقه نیم ساعت این شکنجه طول کشیده نمی دونم. 🔻 شاهد شهادت اون بنده خدایی هم که بالا سر شهید بوده زیاد نتونست تعریف کنه دقیقا چه اتفاقی آنجا افتاد اما چیزی که برای ما دوستان گفتند: این بود که ایشون شهید شد بعد لای پتو پیچیدند و بردند بیرون. البته بعد از سالها پیکر شهید که هنوز سالم مانده بود برگشت. الان تو جاده فاروج در محوطه بیرونی یک مسجد که پدر (مرحومش) جهت دفن پیکر شهید ساخت، آنجا دفنش کردند. تقریبا هفت هشت کیلومتری فاروج به شیروان است. 🔻سایر شهدا مثل شهید رضایی، مهدی احسانیان هم تحت شکنجه بشهادت رسید. کوروش حیدری هم شکنجه شد ولی در بیمارستان شهید شد. اما هفده هجده نفری که در اردوگاه ‌و‌ بعد از اسارت شهید شدند عده ای به علت شکنجه زیاد و تعدادی بخاطر بیماری و بیشتر آنها به علت اون جراحاتی بود که داشتند که عراقی ها رسیدگی نکردند. البته دو سه مورد بیماری ناشی از وضعیت بد بهداشتی هم داشتیم. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری | ۳۸ ▪️محل دفن اجساد شهدا برای ما مشخص نبود بعضی اسرا در اردوگاه یا بیمارستان‌ شهید شدند در مورد اینکه اجساد این شهدا چه می شد بخاطر اینکه در اردوگاه یازده در آسایشگاه که بسته می شد بجز موارد خاص نه کسی وارد می شد و نه کسی می تونست خارج بشه دیگه ما خبر نداشتیم اجساد را کجا می بردند، خب بردند یه جایی دفن کردند. چون دوستان دیگه می‌گفتند که دوستانی که در اردوگاه شهید می‌شدند در نزدیکی اردوگاه دفن می شدند من اطلاع ندارم. 🔻فرماندهان محافظت می شدند در اردوگاه کسانی بودند که قبل از اسارت مسئولیتی داشتند فرمانده گردان یا گروهان یا مسئولیت دیگری داشتند ولی تا جایی که میشد سعی می‌شد دیده نشوند. فرمانده گردان و معاون گردان و مسئول دسته و.. زیاد داشتیم تا جایی که امکان داشت سعی می شد کسی متوجه انها نشوند. 🔻 نماز خواندن در روزهای اول اجازه نماز اینکه پاشید ایستاده بین بچه ها نماز بخونی نبود تا دو سه هفته ای سخت گیری زیاد بود حالا نه اینکه بچه ها نماز نخوانند نه اینطور نبود بلکه بچه ها هر کدام یک گوشه ای می نشستند می خواندند یا شخص جایی که کسی نبینه می‌رفت گوشه آسایشگاه که نگهبان نبینه نمازش رو می خواند. 🔻بعد از سه هفته اجازه نماز خواندن دادند بعد از دو سه هفته اجازه نماز داده شد اما بحث اب و طهارت و اون کمبود آب و کمبود سرویس بهداشتی بود چون هفتصد هشتصد نفر بودیم اب باید به همه می‌رسید ولی آنچنان نمی رسید حالا نه اینکه من هیچ وقت آب برای وضو به من نرسه می‌رسید اما اون جور هم نبود که هروقت بخوای آب باشه اما بودند افرادی که اون آخرها آب بهش نمی رسید. خب شخص همونجور که دست و صورتش رو می شست همونجا وضوش رو هم می گرفت . 🔻کل ظرفیت آب آسایشگاه از ساعت ده صبح تا پنج بعد از ظهر تنها یک سطل آب می امد داخل و ما این سطل آب را رو هم برای خوردن برای ۱۰۰ نفر و هم برای ظرف شستن انها استفاده می کردیم . باز دوباره برای شب هم همینطور یعنی از ساعت هفت غروب که می‌آمدیم داخل تا ساعت هفت صبح که باید دوباره بریم بیرون تنها یک سطل آب داشتیم که این آب باید هم نوشیدن و هم ظرف شستن جوابگو می بود در حالیکه این یک سطل آب فقط برای مصرف خوراکیمون کافی بود و برای ظرف شستن کافی نبود. هفته های اول و ماههای اول این کمبود رو داشتیم. 🔻 در مورد بحث وضو و طهارت اگه دستشویی آب می داشت همونجا یک وضویی هم گرفته می شد اگر نداشت که هیچ . 🔻نماز آزاد شد اما با فاصله‌ای دو متری بعد از یک مدت که اجازه نماز دادند بچه ها حق نداشتند دو نفر کنار هم بایستند نماز بخوانند دقیقا می‌گفتند باید حداقل فاصله ی دو تا سه متر بین دو نفر که نماز می خوانند باشد تا نماز جماعت نباشد. 🔻مشکل رعایت فاصله در نماز یکی از مشکلات مون این بود شب های تابستون که خاموشی زده می شد بعد از ساعت ۹ کسی حق نداشت سرپا بایستد حالا کی اذان می‌شد!؟ هشت و نیم اذان بود! شما نیم ساعت فرصت داشتی که این صد و بیست نفر آدم با فاصله بایستند که نمار بخوانند!! دو نفر کنار هم می ایستادند تنبیه می‌شدند که چرا نماز جماعت خواندند!!! ولی توی زمستون بهتر بود چون که زمان بیشتر بود چون در زمستان وقتی افتاب غروب می کرد تا ساعت ۹ فرصت زیادتر‌ بود تا همه آسایشگاه بتوانند با فاصله نماز خودشان را انفرادی بخوانند که نماز جماعت هم حساب نشود و بهانه دست عراقی ها داده نشود. https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری | ۳۹ ▪️از ۹ شب ببعد باید خمیده راه می رفتیم اما تابستون این مشکل رو داشتیم که هیچ کس حق نداشت در داخل آسایشگاه ساعت ۹ به بعد سرپا باشه حتی برای استفاده از اون سطل هایی که داخل آسایشگاه برای دستشویی بود باید خمیده می بودیم که از بیرون سرباز عراقی نبینه که داریم سرپا راه می ریم. 🔻مهر نداشتیم در بحث نماز نه مهر داشتیم و نه اجازه ی استفاده از مهر را داشتیم و ما روی سنگ و کف سیمان سجده می کردیم روی پتو سجده می کردیم ولی هیچ وقت بچه ها با همه ی اون شرایط اونجا نماز را ترک نکردند دیگه اجبار بود، دست خودش نبود که وقتی آب نبود طهارت بگیره با همون بدن زخمی نماز را هیچ وقت دوستان نگذاشتند ترک بشه. 🔻آقای علی آبادی یک خاطره ای دارم از اسایشگاه ۱ . آقای علی آبادی یه آدم مسنی  بود. کسی حق نداشت کسی دیگه رو برای نماز بیدار کنه حتی تا این حد محدودیت بود ایشان می گفت هر کس خواست خودش بلند می شه دیگه شما نباید صدا بزنی. 🔻به چه حقی برای نماز بیدارش کردی!؟ یک روز یکی از این پیرمردهای باصفا (البته پیرمرد که نبود نسبت به ما مسن بود) صبح پا میشه که نماز بخونه کنار دستیش رو هم بیدار می‌کنه سرباز عراقی هم روبرو پشت پنجره می بیند آنقدر این بنده خدا را با کابل زدند که تو به چه حقی برای نماز بیدارش کردی تا ساعت ۸ صبح ما داشتیم نگاه می کردیم زدندنش و تا یک هفته ده روز کسی حق نداشت باهاش حرف بزنه و احیانا پرستاری کنه ازش یعنی تا این حد سعی می‌کردند محدودیت اضافه می کردند. 🔻مهر آوردند شب هم که ۹ به بعد نباید کسی بلند می شد دوستان اگه نماز شبی نماز مستحبی می‌خواستند بخوانند همون زیر پتو این کار انجام می شد. بعد از یک سال و خورده ای بالاخره نفری یک مهر بما دادند که اون هم باز اگر تنبیه می‌خواستند بکنند اولین کاری که می‌کردند مهرها رو جمع می‌کردند. 🔻بعد یکسال و نیم قرآن آوردند بعد از یک سال و خورده ای یک قرآن آوردند برای اعضای اسایشگاه یکسال یکسال و نیم قرآن نداشتیم هیچ کتاب و هیچ وسیله و چیزی نه قلم و نه خودکار کاغذ نداشتیم ممنوع بود اگه می دیدند برابر با مرگ بود. بعد از یکسال و نیم به هر آسایشگاه یک دونه قرآن دادند شاید بگم این نقطه ی عطفی در حفظ قرآن شد. قبلش هم بچه ها حفظ می‌کردند. 🔻حفظ روحیه آموزشی در شرایط دشوار همه ی این شرایط هیچ وقت نبود که بچه ها بیکار بنشینند و دست به کاری نزنند در بحث آموزش بحث مفصلی داره که بچه ها کار کردن از دروس پایه گرفته تا سواد اموزی تا حفظ حدیث تا دعا و قرآن و ادعیه اینا انجام شد هرکس از بچه ها ذهنیتیی داشت از چیزی سعی می کرد به بقیه انتقال بده حالا دعای توسلی بود دعای کمیلی بود هر چی بود. 🔻وضعیت نماز و طهارت در بحث نماز هر چه زمان گذشت وضعیت بهتر شد و سختگیری کمتر شد و راحت تر تونستیم نماز بخونیم . وضعیت بهداشتی آب بهتر شد و بحث طهارت بهتر شد و یک سطل آب اضافه شد که دو تا شد و بحث طهارت شب ها برنامه ریزی می شد گفتیم از این سرم ها گذاشته بودیم کنار دستشویی با اون بحث طهارت انجام می شد یا بحث لیوان آب برای وضو به بچه ها می گفتیم این یک چهارم یا نصف لیوان اب سهم تو‌هست که می تونی وضو بگیری که معمولا بچه ها سعی می‌کردند با همون نصف لیوان وضو بگیرند و نماز شبشون رو بخوانند. 🔻 بحث غسل اگه کسی غسل لازم لازم میشد جایی نبود که غسل کنی یا اینکه دیگه حموم بود که اون اگه می شد با اسایشگاه که نوبتش بود یه نفر خیلی با هزار التماس و تشکیلات می گفتیم این لازم داره تا اینکه حالا می فرستادیم اونجا تا غسلش رو انجام بده. 🔻ابتکارات برای غسل کردن شده بود که تا چهار پنج شبی آبی چیزی نباشه اما اینجور نبود که این کار نشه من یادم هست در بحث حموم و غسل توی شرایط خاص بچه ها دست به ابتکارات خاص می زدند مثلا با حوله چون می دونید غسل کردن حتما نیاز به آب مستقیم نداره یه حوله خیس می کردند و انجام می دادند 🔻انتقال به ملحق- طهارت در ملحق سال سوم بود که ما رو منتقل کردند به ملحق کناری این اردوگاه، نزدیک به هفتاد نفر بودیم. روزی ده دقیقه تا یک ربع اجازه داشتیم بیاییم بیرون بریم دستشویی توی این یک ربعی که ما می رفتیم دستشویی حموم هم که اصلا دیگه توی این سه ماهی که ما اونجا بودیم حموم نبود اما اینجوری نبود که بچه ها اصلا حموم نکردند توی همون یه ربع توی دستشویی نفری دو تا افتابه می رسوندیم سریع حالا نگهبان توی حیاط بود بچه ها سریع بشکه دویست لیتری توی حیاط آب بود بچه ها سریع آفتابه رو آب می‌کردند می دادند و آبی به بدنش می‌زد و با لباسش سعی می کرد سرش رو خشک کنه که دیده نشه توی همون زمان و شرایط کم هم بچه ها سعی می‌کردند بحث بهداشت و حموم و غسل رو انجام بدن. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری | ۴۰ 🔻نماز جمعه و جماعت روزای آخر چون جابجا شدیم و اردوگاه ما عوض شد و شرایط خاصی بوجود امد حتی اونجا در اردوگاه ۱۸ بعقوبه نماز عید فطر رو هم به جماعت خوندیم. البته در آسایشگاه امام جماعت نداشتیم ولی در یک صف ایستادیم و نماز وحدت خوندیم. 🔻بحث نماز در تکریت ۱۱ اما در اردوگاه تکریت ۱۱ بحث نماز تا آخر اسارت نماز جماعت ممنوع بود و همچنین قانونا تجمع بیش از دو نفر ممنوع بود و بچه ها اجازه نداشتند سه نفری در کنار همدیگر تجمع کنند نه توی آسایشگاه و نه توی حیاط این کار نبابد انجام می شد 🔻بحث آموزش در کنار ممنوعیت تجمع با اینکه تجمع ممنوع بود ولی با همه این سختگیری بچه ها خیلی از حفظیات و کلاس هاشون را برگزار می کردند. کلاس های مختلفی داشتیم از جمله فراگیری عربی و زبان انگلیسی و حفظیات قران دو نفر دونفر انجام می دادیم و بعضیا موفق شدند کل قرآن و دروس رو حفظ کنند. 🔻آموزش خطاطی با قلم پارچه ای من در اردوگاه تکریت ۱۱ خطاطی رو خیلی تمرین می‌کردم، با پارچه قلم درست کرده بودم اینا رو بهم دوخته بودم نوکش رو کج کرده بودم قلم درست کرده بودم توی حیاط روی زمین می نشستیم و خط کار می کردم.توی آسایشگاه یک ذره اب روی پارچه می ریختم خیسش می کردم روی سیمان می نوشتم و تمرین خطاطی می کردم به همین نحو اگر فرمولی چیزی می خواستیم بنویسیم دو نفری کنار هم روی کف آسایشگاه یا روی زمین در حیاط کار می کردیم و اثری هم نمی ماند که عراقی ها گیر بدن. 🔻چطور قلم تهیه می کردیم ! قلم و کاغذ ممنوع بود و برابر با شکنجه بود اما اینجور نبود که اصلا قلم نداشته باشیم، بچه هایی که دسترسی به آسایشگاه عراقی ها داشتند بعنوان نظافتچی می رفتند اونجا رو نظافت کنند از اونجا مداد یا خودکار تک می‌زدند می آوردند آسایشگاه و مداد ها رو تکه تکه و کوچک تر می کردیم چون هم اینکه چند نفر بیشتر استفاده کنند هم وقتی مداد دستمون می گیریم عراقی ها متوجه اپن نشوند یا بچه های که پیش عراقی ها کار می کردند باتری رادیو ها رو بر می داشتند می آوردند داخل اسایشگاه اون ذغال وسطش خط میده قشنگ مثل مداد نوکش رو تیز می کردیم می نوشتیم. یا ذغالی که عراقیا برای اتیش استفاده می کردند یا باز بچه هایی که اونجا دسترسی داشتند مداد یا خودکار رو از عراقی ها کش می رفتند. 🔻بحث کاغذ در اردوگاه کاغذ هم قوطی های پودر لباسشویی دستی که برامون می اوردند توی اب خیس می‌کردیم لایه لایه میشه وقتی اب می خوره می گذاشتیم خشک می شد و استفاده می‌کردیم سیگار می دادند زر ورق سیگار یک طرفش مثل کاغذ قابل نوشتن هست. 🔻استفاده از حاشیه روزنامه چند ماه که گذشت به هر اسایشگاه یک روزنامه می دادند و یک نشریه مال منافقین بود ما حاشیه سفید دور این روزنامه و نشریه رو برش می زدیم و به عنوان کاغذ استفاده می کردیم و ما انواع و اقسام آموزش ها را به همین ترتیب انتقال می دادیم. 🔻نحوه حفظ دعای کمیل یادم میاد دعای کمیل رو یکی از بچه ها روی دستمال نوشته بود. یکی از بچه ها یک خودکار تونسته بود از اتاق عراقی ها بیاره یه دستمال یه تیکه پارچه سفید رنگی پیدا کرده بودند کل دعای کمیل با یک خط زیبا و خوشگلی یا یک نستعلیقی نوشته بود هنوز که هنوزه نفهمیدم اون چه شد دست کی افتاد. بچه هایی که می خواستند دعای کمیل رو حفظ کنند از روی اون‌ پارچه هم بود قابلیت مخفی کردنش هم راحت تر بود و می تونستند هر گوشه ای مخفیش کنند .زمانی که می خواستی بخونی سرو صدا هم نداشت. فامیل اون بزرگوار رو متاسفانه یادم نمیاد. انسان وقتی در محدودیتی قرار می گیره میتونه دست به خیلی از ابتکارات بزنه اگه هدف داشته باشه برای زنده موندنش و عقیده ای که داشته پایبند باشه خیلی کارا براش اسون میشه و میتونه انجام بده. برای اون هدفی که امده حتی شکنجه ش هم به جون می خره. 🔻نقش بارز دانشجویان نخبه جمع، جمع بچه های متدین و باسواد و حزب اللهی بود و همه توی مجموعه دانشجو و استاد و از طیف های مختلفی بودن دانشجوهای نمونه و دوستان زیادی در مجموعه بودند که دانشجویان نخبه بودند این شرایط ایجاب می کرد بحث اموزش و اعتقادات در اردوگاه یازده پر رنگتر باشه برخلاف برخی اردوگاههای دیگه که در اون اردوگاهها شرایط خفقان و محیط عادی را داشتند اینها خیلی محدود بودند و اجازه ی کاری رو نداشتند. 🔻نقش مهم وحدت و ابمان در یادگیری حالا هم خود ما هم طوری بود که اجازه ی کاری نداشتیم اما توی این اردوگاه چون از طرف قریب به اتفاق بچه ها پذیرش بود و بعد اتحاد بچه های ارتش و بسیجی و طلبه و سپاهی که همه اینها توی اسایشگاه بودند این شد برگ برنده که همه کم کم یک دست شدند مثلا من به عنوان یک سرباز وقتی می دیدم یک بسیجی داره قران می خونه منم علاقه پیدا می کردم به قرآن. اینجوری بچه ها نخبه ها رو شناختند و از آنها استفاده کردند. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ و ۱۸ https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری | ۴۱ 🔻تنببه بخاطر عزاداری رحلت امام(ره) بعد از رحلت امام یک مدت محدود یک سری از بچه ها رو که به آنها مخربین و مخالفین می گفتند بردند توی اون اسایشگاه ۱۴ و سعی کردند ارتباط این بچه ها رو با بقیه اسرا قطع کنند بعد احساس خطری که عراقی ها می‌کردند باعث شد چند روز آنها رو به انفرادی بردند. 🔻فکر نمی کردیم بعد از امام کسی بتواند رهبری کند! بعد مطرح شدن مقام معظم رهبری دیدیم که مملکت داره سر و سامان میگیره و اتفاق خاصی نیفتاد چون همه منتظر بودند اتفاق خاصی بیفته چون ما همه چیز رو وابسته به امام می دیدیم اعتقاد بود که کی میخواد جاش بیاد کسی باشه که بتونه این خط رو ادامه بده و بعد که اقای خامنه ای انتخاب شد این دلهره برطرف شد و بعدا که دیدیم هیچ اتفاقی در مملکت نیافتاد مطمئن شدیم هدایت انقلاب دست آدم مطمئنی افتاده و هنوز که هنوزه شکر خدا این افتخار رو داریم که این پیروی رو داریم انشالله خدا توفیق بده تا اخر این پیروی رو داشته باشیم. 🔻تنبیه عمومی و جمعی کم شد سال اول شکنجه ها خیلی وحشتناک بود و اکثر شکنجه ها که معمولا گفته میشه مال سال اول است اما سال دوم هم شکنجه بود ولی کم شد. بتدریج تنبیهات عمومی کمتر شد البته انفرادی بود یا اینکه مواردی را از اسایشگاه بکشند بیرون اینا تا اخر ادامه بود. تنبهات عمومی کم شده بود یا دیگه نبود حالا مگه می رفتی بیرون چهارتا کابلی می‌زدند یا مثلا با انبردست ریش سبیل بچه ها رو گرفته کشیده، گوش رو بگیر بکش، دماغ رو با انبردست بکش اینا سربازی بنام علی انبری بود که در بند ۳ انجام می داد، راه می رفت به یکی می گفت بیا اینجا شروع می کرد به کندن سبیل اون فرد. اینطوری تا اخر اسارت موردی داشتیم اما تنبیهات عمومی نه مگر اینکه اتفاق خاصی می افتاد چیزی می شد مثل بحث رحلت یا عزاداری کردن ما در محرم یا برنامه خاص دیگه در اسایشگاه ها لو‌ می رفت مثل بحث لو رفتن المنت اما اینکه بخواد هر روز باشه نبود فقط ماههای اول بود. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری| ۴۲ ▪️شرایط سخت ما را به هم پیوند می داد خیلی از بچه ها در اردوگاه قرآن خوان شدند و معلم توی اون شرایط سخت می نشست کنار شاگرد و بهش روخوانی قران رو یاد می داد. محیط سخت اردوگاه، یکدلی و اتحاد و خلاقیت بوجود آورد. بعد از آزادی با استفاده از همان تجربه شاید یکی از چند اردوگاهی باشیم که ما بیشترین همایش رو در حد ۸ تا ۱۰ همایش کشوری تا الان داشتیم که حداقل دو سه تای آن رو فقط توی مشهد برگزار کردیم. متاسفانه بچه های بعضی از اردوگاهها هنوز نتوانستد حتی یک تجمع کوچک صد نفری داشته باشند اما اردوگاه یازده هم در همایشهای استانی موفق هست هم کشوری و این بر اساس اتحادی ست که اونجا داشتیم و این اتحاد در برنامه ریزی های که در اردوگاه داشتیم در کارهایی که انجام می دادیم مثل عزاداری رحلت امام و بحث عزاداری محرم و سایر کارهای جانبی که اونجا انجام می شد کمک بزرگی بود. 🔻بحث رحلت امام خمینی(ره) بد نیست به رحلت امام اشاره داشته باشم. ما از مریضی امام اطلاع داشتیم. بحث رحلت امام را هم تلویزیون و هم اون روزنامه ی انگلیسی و روزنامه ی منافقین که توی اردوگاه میومد گفته بودند و ما در جریان بودیم که امام بستری شده و شرایط ایشان وخیم است تا صبح چهارده خرداد که اعلام شد دیگه امام فوت نمودند. خبر به همه ی اردوگاه پیچید و همه فهمیدند چه اتفاقی افتاده! عراقی ها می‌دانستند اینهایی که اینجا هستند همه یک اعتقاد قلبی خاصی به امام دارند و برخلاف روزهای قبل و برنامه های قبل که با شدت برخورد می‌کردند مثل بحث عزاداری محرم که خیلی شدید برخورد کرده بودند اما توی بحث رحلت امام اینها دست به عصا حرکت کردند سعی کردند برخوردی نشه، ظواهر رو رعایت کردند. رحلت امام یک واقعیت تلخی بود توی زندگیمون. ما اسرا آرزو داشتیم یک روز که برمی گردیم امام رو ببینیم. صبح ۱۴ خرداد اومدیم بیرون واقعا شرایط سکوت مطلق بود و همه ناراحت بودند. هر کس یه گوشه توی حیاط و آسایشگاه سر به زانو گرفته بود به مناسبت رحلت ،ما توی یک حرکت هماهنگ همگی لباس تیره پوشیدیم همان لباس تیره ای که توی سال سوم به عنوان لباس گرم بما داده بودند خب خرداد ماه بود و گرم بود ولی در مجموع 14 آسایشگاه که در اردوگاه بود از آسایشگاه که بیرون آمدیم هر ۱۴ تا آسایشگاه این لباس گرم رو به عنوان لباس عزا پوشیده بودیم که هم برای عراقیها هم برای خود ما یک چیز عجیبی بود. نمایش اتحاد بود و فکر می‌کنم همه بچه ها این رو پوشیده بودند. خب اردوگاه یکدست شد و عراقیها هم هیچ اعتراضی نکردند که چرا این کارو کردید چرا توی تابستون لباس گرم پوشیدید. توی اسایشگاه هم برخوردا کمتر شد بچه ها هماهنگ کردند توی آسایشگاه عزاداری انجام می‌شد در این حد که قرآنی خونده می شد و یه مراسم در حد قرآن خوانی یک ساعتی برگزار می شد حالا اگه کسی مداحی با صدای پایین انجام میشد بیشتر قرآن مطرح بود تقریبا در همه ی اسایشگاه این وضع بود تا روز سوم. 🔻عراقیها عرض ارادت به امام را تحمل نکردند! روز سوم بعثی ها دیگه تحمل نکردند که بچه ها این همه به عشق امام عزاداری کنند و به ایشان ابراز اخلاص و محبت کنند و وارد عمل شدند. همه رو به خط کردند و دیگه از اونجا بحث تنبیهات شروع شد. هماهنگی منافقین با بعثی ها ناگفته نماند همزمان با سختگیری بعثی ها در باره ادامه عزاداری برای امام یک تعداد محدود از اسرا که هوادار منافقین بودند و همیشه با بچه ها ناسازگار بودند و تعدادی از آنها در اسایشگاه ۱۴ بودند اینها هم اومدند چون برنامه این بود وقتی بیرون میاییم سکوت مطلق حاکم باشه اما اینها صبحش که اومدند بیرون شروع کردند به عنوان بی اعتنایی به رحلت امام به فوتبال بازی کردن! بچه ها رو میگی  همه هرکسی سرجای خودش یه گوشه ای اینا فوتبال بازی می کردند بچه ها یهو داغ کردند و افتادند به جون اینها و اینها رو مفصل کتک زدند و شد قوز بالاقوز. عراقیها بعدازظهر اومدند تنبیه‌ها شروع شد دستور دادند لباس‌ها همه در بیاد و یک تعداد از سرشاخه‌ها رو که می‌شناختند بردند به زندان انفرادی و تقریبا تونستند اردوگاه رو از اون وضع در بیارند و رحلت امام به این ترتیب گذشت. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
👈ادامه از قبل چند روز شد نمی دانم اما اومدن و سه نفر رو جدا کردند از جمله یکیش من بودم و یکیش بچه ی بوشهر بود یکی دیگه هم نمی دونم کی بود ما سه نفر رو بردند صبح زود یالا یالا با کتک و کابل بردن سمت سلول انفرادی . 🔻سلول های انفرادیش چطور بود! سه تا اتاق بود. اتاق های یک در یک و نیم. یک راهروی کوچیکی داشت، درها کوتاه و یک دریچه ی خیلی کوچیکی هم البته آنجا داشت که در نداشت. سه تا در یه راهرو ی کوچیک و اون انتها یک در فلزی هم اون آخر بسته می شد. دیوارها همه سیمان هیچ هواکشی نداشت درها هم کوتاه بود به زور میومدی باید نشسته می رفتی داخل سلول. داخل هم پاتو نمی تونستی دراز کنی یک در یک و خوردی. گرما بیداد می کرد هوا هم نداشت نه آبی و نه غذایی هر کدام از ما را داخل یک سلول انداختند ما سه تا رو توی هر سلول. شانس آوردیم انفرادی زیاد طول نکشید. صبح تا غروب در حد یک روز . یادم نیست شبش موندیم یا نه شب بود یا روز بعدش یا غروبش روز بعد که ما رو آوردند بیرون توی محوطه . اون قسمتی که بودیم یک محوطه ای بود که بچه ها خودشون درست کرده بودند آب داشت ما رو انداختند توی آب و بعد هم گفتند توی این خاکها قل بخورید یه چند بار ما رو توی خاکها قل دادند و گفتند برید آسایشگاه. 🔻مدتی بعد از عزاداری عزاداری محرم که گذشت تا یک مدتی رو در این اسایشگاه ۱۰ جدید بودیم یک روز صبح گفتند به خط بشین. همه و بدو بدو و من اخرین نفر توی حموم بودم و بدون لباس هم آمدم، لباس زیر و یه شلوار تنم بود و دیدم یک تعدادی را دارند جدا می کنند. از هر آسایشگاه پنج نفر تا ده نفر تا رسید به ما و گفتند بلند شو! حالا من هم نه لباسی نه هیچی! ما را بردند پشت اسایشگاه. نشستیم دیدم چند نفر از بچه های آسایشگاه های دیگه هم هستند، نگهبان گفت: برو لباسات رو بردار بیار، بدو بدو رفتم لباسم رو برداشتم و پوشیدم ما رو از اردوگاه بیرون بردند. این اولین باری بود که ما رو از اردوگاه بردند بیرون. سال سوم اسارت ما بود. 🔻ما را به ملحق بردند! صد متر دویست پنجاه متری که پیاده اومدیم به قسمتی رسیدیم که انگار ملحق اردوگاه اصلی بود. این قسمت دور تا دورش دیوار بزرگی داره! وارد شدیم دور تا دور اتاقه و سمت راست یه اتاق کوچیکی، شاید سی متر می شد. ما نزدیک به ۴۰ نفر آدم رو فرستادند توی این اتاق به عنوان خرابکار های اردوگاه. در مجموع با بقیه بچه ها که آوردند شدیم هفتاد نفر خرابکار، سی نفر ما توی یک اتاق بودند و چهل نفر هم تو یک اتاق پس شدیم هفتاد نفر و دومرتبه دو نفر کم داریم تا قصه ی هفتاد و دو تکرار بشه. یک چند روز گذشت و کم‌کم فهمیدیم اینجا ملحق آسایشگاههای دیگه هست که بچه های سرریز رو می آوردند اینجا تا از بار جمعیت اونجا کم بشه. دو نفر از اونایی که توی اردوگاه اصلی تکریت ۱۱ از نظر عراقی ها خرابکاری داشتند به ما اضافه کردند و آن هفتاد و دو تکرار شد. ۴۲ نفر این آسایشگاه و سی نفر هم اتاق دیگه .یک سه ماهی رو اینجا موندیم. سه ماه تمام، روزی فقط یک ربع، اون هم برای زدن و دستشویی، فقط می اومدیم بیرون. اول می اومدیم بیرون، یک فصل کابل و شکنجه و اینها می خوردیم بعد یه ربع فرصت داشتیم که کل این هفتاد و دو نفر بریم دستشویی که بحث اون غسل اینا هم اینجا اونجوری توی اون شرایط انجام می شد و برمی گشتیم. 🔻سیلی های نگهبان حسین یکی از شکنجه هایی که در ملحق یادم نمیره یک نگهبان عراقی بود، قد کوتاه و تپل، اسمش هم حسین بود. خیلی نامرد بود. قدش کوتاه بود، ما که قدمون بلند بود روبرومون که اینجوری می ایستاد دیگه نمی تونست بزنه لذا می رفت روی قسمت سیمانی حیاط که یک مقدار بلندتر بود بعد می گفت یکی یکی بیایید جلو، بعد نفری یک دونه میزد توی گوشمون! دست خیلی سنگینی داشت نامرد! یعنی بلافاصله که می زد در جا روی زمین بودی! یعنی نمی فهمیدی چه اتفاقی افتاد! چه جوری می زد.هنوز که هنوز نمی دونم چه جور می زد نامرد. با این قسمت ته کف دست به گیجگاه میزد به محض اینکه می‌زد نمی فهمیدی چه اتفاقی افتاد! می دیدی داری از روی زمین بلند می شی .من این صحنه هنوز که هنوزه... من جلوش وایساده بودم دستش که می خورد نمی فهمیدی چی شد! قریب به اتفاق بچه ها اینجوری بودند مگر اینکه بچه هایی که یک مقدار از نظر بدنی قوی تر بودند وقتی می زد فقط می رفتند عقب و‌ نمی افتادند. خلاصه روزی نبود که از این سیلی ها یکی بغل گوش ما نخوره. 🔻سه ماه طول کشید! این وضعیت دو یا سه ماه طول کشید، تا باز بردند ما رو توی یک آسایشگاه که باز جا تنگتر شد. اونجا هفتاد نفر بودیم. اونجا دیگه کتابی می خوابیدیم حتی به عرض هم نمیشد بخوابی چون جا محدود بود. این محدودیت‌ها هیچ وقت باعث نشد که ما تسلیم عراقی ها بشیم. کارایی که اونجا انجام می‌شد برنامه ها و ابتکاراتی که اونجا داشتیم قصه ی طولانی داره که ساعت ها میشه در مورد آنها حرف زد. https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری | ۴۴ 🔻سیگار اجباری ماه‌های اول عراقی ها اومدند خرید سیگار رو برای همه اجباری کردند. از این یک و نیم دینار هر فرد، باید دو بسته سیگار می خرید. البته خریدش اجباری بود ولی استفادش اختیاری بود. 🔻تدبیر برای مسأله سیگار من اون زمان مسئول خرید آسایشگاه بودم با یکی از بچه های همدان که اسمش یادم‌ نیست گفتیم: چکار کنیم چکار نکنیم که این مسأله سیگار رو جوری حل کنیم بچه ها که سیگاری نیستند سیگاری نشن چون سیگار زیاد بود و اذیت و غم غصه هم زیاد ممکن بود افراد برن طرف سیگار‌. گفتیم فعلا علی الحساب سیگار رو توزیع نکنیم تا بعد. عراقی ها تا آخر که نمی تونن اجبار کنند سیگار بخریم یک دوماه بتونن ولی بعد بالاخره باید ترمز کنند. 🔻سیگارها رو توزیع نکردیم سیگار ها رو توزیع نکردیم ولی یک کارتن گوشه اسایشگاه گذاشتیم تا فقط بچه هایی که سیگاری هستند طبق سهمیه‌بندی استفاده کنند. یادمه این کارتون پر سیگار شد برای همین سیگاری ها دلشون از دست ما پر بود یعنی سیگارها رو می دیدند ولی نمی تونستن استفاده کنند! بالاخره اون سیگار سهمیه همه بچه ها بود نه سیگاری ها. پس ما یک فکری کردیم، حساب شده کار کردیم گفتیم : این سیگارهای اضافی را مجانی توزیع نمی کنیم بلکه یک فکری براش داریم. 🔻بالاخره اجبار سیگار خریدن را لغو کردیم یک کار دیگه که کردیم این بود که هر فرمانده و مسئول اردوگاهی که می امد می گفتیم: آقا ما سیگار می خوایم چکار کنیم ما گشنمونه! روز اول گفتند نه باید استفاده کنید! سهمیه تونه. ولی بعد از مدتی یک افسر کله گنده تری برای بازدید آمد بچه ها بهش گفتند: آقا اینها برای ما سیگار میارن ولی ما اصلا سیگاری نیستیم گفت: نه میگم که دیگه نیارن. 🔻پول سیگار را صرف مایحتاج ضروری کردیم این رو که گفت دیگه خیالمون راحت شد و از ماه بعد دیگه سفارش سیگار ندادیم چون گفتیم ما که از قبل سیگار اجباری خریدیم و استفاده نکردیم دیگه اون پولی که قرار سیگاری ها بدن برای خرید سیگار اون رو از سیگاری ها می گیریم و برای خرج عمومی اسایشگاه استفاده می کنیم. ما در آسایشگاه کلا پانزده تا بیست نفر سیگاری داشتیم مثلا ماهانه اینجوری یه تعداد از این سیگارا رو می دادیم به اینها و باندازه سیگار که می دادیم پولهاشون رو می گرفتیم می دادیم برای خریدهای عمومی آسایشگاه مون و از این پول برای عموم استفاده می کردیم. 🔻تدبیر ما برای خرجکرد درست سیگار اضافی حالا سیگارهای اضافی که غیر سیگاری ها به اجبار خریده بودند و استفاده نکرده بودند را جمع کرده بودیم طبق یک زمان بندی و نوبت بندی طبق سهمیه هر فرد، پول سیگارها را از سیگاری ها می گرفتیم و شش بسته سیگارش رو تحویلش می دادیم. هر فرد یک و نیم دینار حقوق داشت که باندازه شش بسته سیگار بود. سیگاری ها غالبا کل این پول را صرف خرید سیگار می کردند ما پول این سیگارها بر می داشتیم برای هزینه های عمومی صرف می کردیم. 🔻جاسوسها از بین خودمون بودند جاسوسا از دوستان رزمنده ی خودمون بودند. عده ای هم منافق بودند و گزارش می کردند البته اینها اگرچه در سالهای آخر رفتند و به سازمان منافقین پیوستند ولی از اغلب عقاید سازمان اصلا خبر نداشتند، روی سختی اسارت به منافقین پناه بردند ولی چون دو رو بودند به اینها منافق می گفتیم. در ظاهر کنار شما می نشست مثل شما بود ولی بعد می رفت بیرون هر چی شما توی آسایشگاه گفته بودید برای عراقی ها می گفت و ما یکی از ضرباتی که خوردیم در این سالها از همین طیف آدمها بود که در تمام آسایشگاهها هم بودند . 🔻دلایل جاسوسی دلایل زیادی برای جاسوسی در محیط اسارت وجود داشت دو سه تا انگیزه قوی تر و یک سری ضعیفتر بودند. یکی اینکه برای این کاری که انجام می داد عراقیه یک بسته سیگار اضافی یک دوتا نون اضافی بهش می داد اینجا شکمش یکم از ما سیرتر بود 🔻جاسوسی بخاطر کمتر کتک خوردن تعداد محدودی برای اینکه حالا کتک کمتری بخوره چون این جاسوس ها رو سرباز عراقی می شناخت خبرچین رو می شناخت و هنگام کتک زدن رعایتش را می کرد که الحمدلله اینا همه قریب به اتفاقشون لو رفت. چون می دونستند توی این جمع وقتی مثلا اقای مهدی احسانیان داره لو میره یکی اینو رفته لو داده که این مسئولیت را داشته یا شهید رضایی یا مثلا اقای گل محمدی یا بقیه ی دوستانی که لو رفتند توی سالهای اسارت. 🔻چگونه جاسوس ها لو می رفتند؟ به مرور زمان مشخص می شد کسی که توی این برنامه هایی که داشتیم برنامه های اجرایی قاطی بچه ها نمی شد یا قاطی هم می‌شد خیلی تابلو بود شناخته شدند و بعدها اتفاقات خاصی هم که پیش می اومد خود اینها هم مورد غضب عراقیا قرار می گرفتند و مشخص می شد خود عراقی‌ها لوش می داد که تو خودت این کار رو برای ما انجام دادی! آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری | ۴۵ اتفاقاتی که بر ما گذشت زیاد بود! توی این دو سه یا چهار سال اسارت ما اتفاقات زیادی افتاد که قابل صحبت کردن است. از بحث آب در داخل و بیرون آسایشگاه، از بحث غذا، ظرف شستن، لباس شستن، برخورد عراقی ها، توی بحث تلویزیون میشه حرف زد. بحث روزنامه ها را میشه بحث کرد. 🔻 ابتکارات و آفرینش های هنری بچه ها کارهای خوب و هنری مثل ساییدن سنگ و طراحی قالب که بچه ها با هیچی انجام می دادند میشه در مورد اینها زیاد بحث کرد. به عنوان نمونه کارهایی که انجام شد . 🔻بحث سبزیجات کاشتن بعضی سبزیجاتی که مورد نیاز عراقیها و ما بود که همون جلوی آسایشگاه می کاشتیم و گاها بچه ها هم از گوشه کنارش تکی می زدند. بامیه ای، گوجه ای، خیاری، بالاخره بی نصیب نمی گذاشتند خودشون رو و استفاده می کردند. یا بحث کتک خوردن یکی از بچه ها برای چیدن یک دونه خیار از باغچه ی جلوی اسایشگاه. 🔻 بحث گرما و سرما گرمایش و سرمایش و سایر مشکلات را که در خاطراتم گفتم و موارد این جوری در اردوگاه زیاد داریم که هم لازمه اش اینکه یادآوری بشه تا متوجه باشیم چه مسایلی بودند و هم اینکه ذهن چقدر یاری کنه تا بیان‌ کنیم بحث های دیگه مثل بحث سیگاری هامون و نظافت های عمومی که انجام می شد هست که میشه انجام داد. 🔻 بحث حقوق ماهانه ماهانه یکی و نیم دینار بصورت کوپنی به ما می دادند که می شه در مورد این خیلی حرف زد.چون قانون صلیب سرخ جهانی هست که یک حقوقی باید به اسرا داده بشه. عراقی ها هم بعد از چهار، پنج ماه شروع کردند این رو آوردند و دادند و نفری یک و نیم دینار بود. با این یک و نیم دینار که اون زمان تقریبا شصت تومن می شد شش بسته سیگار خرید . 🔻وسایل مورد نیاز ضروری را می خریدیم ما با این حقوق ،وسایل مورد نیازمون رو می گرفتیم از شیر خشک گرفته تا بقیه چیزهای مورد نیاز مثل خرما یا شیر خرما که شیر خشک البته بعدش مساله داشت. چون ما با این شیر خشک ماست درست کردیم.حتی وقتی بخاطر عزاداری محرم و عزاداری رحلت امام که مجازات شدیم و ما را به ملحق فرستادند این حقوق را به ما می دادند . 🔻 خرید از فروشگاه بصورت کوپنی بود پول بصورت کاغذی نبود. کوپن می دادند، بن نوشته بود، فلوس صد و پنجاه هزاری، پانصد هزار و پانصد فلوس می دادند. بعد مثلا ما می گفتیم حالا دویست فلوس از یک و نیم دینار برای خرید تیغ و برف و صابونی که مورد نیاز عمومی آسایشگاه بود . یک دویست و پنجاه فلوس هم برای خریدهای عمومی جدا می کردیم می شد یک دینار و دویست و پنجاه فلوس. خریدهای افراد هم محدود بود مثلا می گفت این پنج قلم جنس حالا شما کدومش رو میخوای شیرخشک بود، خرما بود، شیر خرما بود. 🔻 فروشگاه اردوگاه میشه در باره فروشگاه حرف زد، فروشگاه آنچنانی که نداشتیم یک قسمت بود بهش می گفتند حانوت که میشه در باره خریدهامون که عراقی ها با این یک و نیم دیناری برامون می کردند و می آوردند حانوت بحث کرد. عراقیه وقتی که سرخوش می شد می گفت این سهمیه این ماهتون شیرخشک بود و چهار تا بسته خرما رو می آورد می داد. https://eitaa.com/taakrit11pw65 ادامه دارد
ادامه از قبل 🔻نون را می خریدیم نانی که خودشان می دادند بقدری کم بود که همیشه گرسنه بودیم برای همین آنقدر التماس کردیم حداقل نون به ما بفروشید چون گشنه بودیم که بعدها نون ساندویچی هم آوردند، بعدش سیگار بود و یکی دو قلم جنس از این راحت الحلقوم ها گفتند می اریم براتون که آوردند البته محدود بود نفری یک بسته. مثلا چند نفر با هم شریک می شدیم یک سری محدودیت های این جوری بعدها اضافه شد. 🔻از شیرخشک ماست درست کردیم بیشترین چیز بحث شیرخشک بود بیشتر سعی می کردیم همون خرما یا شیر خرما رو بگیریم برای تقویت بدنی مون که توی ملحق این شیرها رو آوردند و ما ماست درست کردیم که هم خود عراقیها تعجب کردند که شما این رو چطوری درست کردید!؟ چون ما در ملحق بحالت تبعیدی بودیم و اجازه ی بیرون آمدن از آسایشگاه را نداشتیم و بیست و چهار ساعته داخل آسایشگاه بودیم به جز همون یک ربعی که دستشویی یا برای کتک خوردن بیرون بودیم و کسی غیر از ما بیرون نبود که بخواهیم ارتباط بگیریم وگرنه دیگه هیچ زمانی بیرون نبودیم و اگر غذا و آبی چیزی می اوردند بچه هایی که رابط بودند برامون می آوردند باز هم خودمون بیرون نمی رفتیم که چیزی از بیرون بخواهیم بیاریم بهرحال خود همان رابط ها هم تعجب کرده بودند شما وقتی که کلا رابطه شما با جهان خارج قطع است چطوری ماست درست کردید !؟ 🔻اولین بار که ماست زدیم اولین باری که ماست درست کردیم قبلا گفتم که نون که برای ما می آوردند خمیرش ترش بود. یک قوطی کوچیک از این قوطی های شیرخرما رو پر آب می کردیم و می گذاشتیم بغل سطل چایی تا این آب ولرم می شد. به این آب، شیر قاطیش می کردیم دفعه اول یک مقدار خمیر ترش انداختیم داخلش تا مزه ی ای ترش مزه بشه دفعه دوم دفعه سوم تا سه چهار مرحله این تخمیر شد و تبدیل به ماست شد بعد مایه ماستمون اماده شد دیگه برای دفعات بعدی این مایه ماست نگه میداشتیم اون گوشه توی ظرفای کوچیک توی قوطی بعد که شیر میومد اب میگراشتیم کنار این سطله گرم میشد این قوطی های شیرخرما.بعد همشو شیر می زدیم مایه رو می ریختیم. 🔻ماست از کجا آوردید!؟ یه روز این بچه های ملحق اومدند داخل که یهو دیدند ما ماست داریم هم برای عراقیه عجیب بود هم بچه های خودمون که رابط بودند می پرسیدند شما ماست از کجا آوردید!؟ چون کسی که رفت و آمد نداشت و عراقی ها هم که به هیچ عنوان چیز خاصی برای ما نمی آوردند به جز سهمیه ماهانه برای همین تعجب کرده بودند این ماست از کجا آمده داخل آسایشگاه! بعد به ما گفتند خب یه دونه هم بزنید برای ما که بعد ما یک دونه ماست از اون رو دادیم بردند برای خودشون چون اطلاعی نداشتم ازشون که ببینیم آیا تونستند برای خودشون ماست درست کنند یا نه. 🔻با ابتکارات خودمون رو حفظ می کردیم یک ابتکارات این جوری داشتیم از همه ی شرایط سعی می کردیم جوری مدیریت کنیم که بتونیم خودمون رو از نظر بحث جسمی و بخصوص روحیه مون رو حفظ کنیم. چه برنامه هایی اجرا بشه چه صحبتایی بشه کیا اجرا کنن . https://eitaa.com/taakrit11pw65