سروش جعفربیگی| ۱
▪️قطره چو کشد حبس صدف، دُر گردد.
من وقتی اسیر شدم جزو تیپ ۵۵ هوابرد شیراز بودم. روز سوم اسارت ما را آوردند زندان الرشید، همزمان با آمدن ما، تعدادی از سربازان فراری عراق هم در همان زندان بودند که بعد یکی دو روز آنها را از آنجا بردند ولی در همان یکی دو روز خانواده های آنها به ملاقات آنها می آمدند و ما آنها را می دیدیم. ما با همان لباس خاکی که در زمان عملیات بر تن داشتیم وارد زندان شدیم من بلافاصله بعد از وارد شدن در زندان سری به دستشویی و حمام زدم. آب از دوش نمی آمد ولی از پایین می آمد، من سریع یک دوش گرفتم و از شامپوهای بر جا مانده سربازان فراری عراقی استفاده کردم. بچه ها وقتی من را دیدند تعجب کردند که چه روحیه داری شما که حمام رفتی! البته هنوز سر و کله «گروهبان خلیل» با آن شلینگ های دولا و بغداد خبری نبود بچه ها ناراحت بودند و گریه میکردند. یکی از سربازان بنام «حسین خداکرمی» گفت: بچه ها چرا گریه میکنید، امام موسی کاظم(ع) هم در همین زندان ها بوده، ناراحت نباشید! در همین گفتگو بودیم که سر و صدا شد! تازه ما فهمیدیم که راستی راستی اسیر شدیم و گروهبان خلیل هم با شلینگ آمده و داشت کتک میزد و می خندید و سیگار پرت میکرد داخل اطاق. اطاقها سه در چهار بودند که قریب ۳۰ الی ۳۵ نفر داخل آن بودیم.
آزاده تکریت ۱۱
@taakrit11pw65
#سروش_جعفر_بیگی
سروش جعفربیگی| ۲
▪️به اون خوشمزگی پیدا نمیشه !
یکی دو تا از بچه ها، با کارتن یا مقوا بصورت مربع تقویم درست کرده بودند و در مربع های کوچک، روز و ماه و سال رو نوشته بودند لذا ما در حد امکان، مناسبت ها را گرامی می داشتیم.حالا اگر مناسبت شادی و عید بود، در بین بچه ها حال و هوای دیگری داشت. چرا، چون در اردوگاه بچه هایی که خیلی با سلیقه بودند با کمترین امکانات، سنگ تمام می گذاشتند و یکی از آن کارها، پختن شیرینی بود. البته ما کارگاه قنادی نداشتیم! نان ساندویچی مانند کوچکی که به ما می دادند (سمون) داخل آن خمیر بود که بچه ها آن خمیر ها را جمع میکردند، خشک میکردند و دوباره، با شکر و قهوه و اب مخلوط میکردند و با آن، خمیرمایه شیرینی درست میکردند و پس از سرخ کردن در آشپزخانه، شیرینی خوشمزه ای میشد که من هنوز شیرینی به آن خوشمزگی بعد از اسارت نخورده ام. یکبار برای دوستان، همین موضوع را تعریف میکردم؛ گفتند چون شیرینی نداشتید آن را بهترین شیرینی محسوب میکردید ولی الان هم از نظر بنده، آن شیرینی ها خیلی خوشمزه بود گرچه خیلی کم بود و هنوز مزه به دهان ننشسته بود که زود تمام می شد. از شیرینی مهمتر، نحوه تقسیم آن بود که خیلی روی آن حساس بودند که حق الناس رعایت شود و به همه بچه ها به اندازه کافی برسد.
🔹آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#سروش_جعفر_بیگی
سروش جعفربیگی| ۳
▪️سیگار مجانی بعد از شلاق!
مدت زمانی که در پادگان الرشید بودیم گروهبان خلیل بعد از اینکه ما را با شلینگ آب،میزد چند بسته سیگار که اکثرا سیگار بغداد بود به داخل اتاقها پرتاب میکرد و داد میزد «اشرب جیگایر» یعنی سیگار بکشید و بعدش میخندید.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#سروش_جعفر_بیگی
سروش جعفربیگی| ۴
▪️توبه
یکی از بچهها که در اسارت خطاهایی داشت بعد از اینکه توبه کرد و به دامان بچهها برگشت همیشه این شعر را میخواند:
آه سردم رنگ زردم، تو خبر ناری ز دردم
بعد من گفتم فلانی دردت چیه؟
سکوت میکرد، کاش میشد دور میشد این فراق، کاش میشد بازگردم به عراق!
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#سروش_جعفر_بیگی
سروش جعفربیگی| ۵
▪️شما یتیم شده اید!
در شب ۱۴ خرداد ۶۸ من در آسایشگاه چهار تازه ساخته شده ای که سقف آن ایرانیت بود بودم که تلویزیون عراق اعلام کرد امام به رحمت خدا رفته است البته قبل از اعلام تلویزیون ما تو حیاط قدم میزدیم که یک مرتبه سریع و با عجله ما را داخل آسایشگاه کردند و یکی از نگهبانها اسم آن را فراموش کردم فکر کنم شجاع بود و شاید هم کسی دیگر بود چون شجاع معمولا از ادبیات بد استفاده نمی گرد گفت امام خمینی از دنیا رفته است و شما یتیم شده اید و ما همه شما را می کشیم!
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#سروش_جعفر_بیگی #شجاع
#خسرو_میرزائی
خسرو میرزائی| ۶۰
▪️اگر ایران برد درب سطل سبز رو بلند کنید!
بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ و فکر کنم بخاطر آشتی کنان بین ایران و عراق یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس یک بازی فوتبال دوستانه بین تیم ملی ایران و عراق گذاشت و اسمش رو هم جام صلح و دوستی گذاشته بود!
چقدر آن شب لذت میبردیم که هموطنمان و تیم ملی رو با پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران میدیدیم.
هیچوقت آن شب را فراموش نمیکنم. هیچ بازی فوتبالی به اندازه آن شب نچسبید!
سروش جعفربیگی که خاطرات آن شب برایش تداعی می شود مینویسد؛
یادمه آن شب ما تلویزیون نداشتیم! از آسایشگاه بغلی یعنی آسایشگاه ۱۳ نتیجه را سوال میکردیم ولی نگهبان زودتر از بچه ها جواب می داد و میگفت صفر صفر، میگفت: اگر ایران ببره پدرتان را در میآوریم ما دعا میکردیم ایران نبره! حالا شوخی میگفت یا جدی نمی دونم، ولی ما میترسیدیم جدی بگن و عراقیهایی که روی فوتبال تعصبی هستند بعید هم نبود اگر ببازند برای تسکین دلشان ما را زیر کتک بگیرند.
خسرو میرزائی که از یادآوری آن شب فوتبالی بوجد آمده است از حافظه خود کمک میگیرد و اینگونه مینویسد:
فکر کنم بازی در کویت بود. دیدن اون بازی بعد از چند سال فارغ از نتیجه یک ذوق و شوق عجیبی داشت که وصف ناپذیر بود. سروش جعفربیگی هم حرف خسرو را تصدیق میکنه که بله بازی در کویت بود.
عباس نجار هیجان زده مینویسد:
خسرو جان اون شب بعضی از بچهها تا چشمشان به بازیکنان ایرانی افتاد اشک میریختند.
خسرو میرزائی حرفهای عباس را تائید میکند و از حساسیت آن بازی میگوید:
به نظرم اکثر نگهبانها اون شب بازی رو پشت پنجره با بچهها دیدند. البته از پشت پنجره اون آسایشگاههایی که تلویزیون داشتند.
بهمن دبیریان چقدر حرصش درآمده که مینویسد: ما در بند ۳ آسایشگاه ۹ تلویزیون نداشتیم خیلی غصه میخوردیم که چرا باید بخاطر نداشتن تلویزیون بازی ایران و عراق را تماشا نکنیم، به آسایشگاه ۱۳ که روبروی ما بود گفتیم: اگر ایران برد درب سطل سبز رو بلند کنید، اگر عراق بُرد درب سطل قرمز رو بلند کنید. زمانی که بازی تمام شد بچههای آسایشگاه ۱۳ یک دست درب سطل قرمز و در دست دیگری درب سطل سبز بلند کردند و ما متوجه شدیم که مساوی شده و خدا را شکر کردیم که ایران نباخته بود!
خسرو میرزائی آن شب را شبی خاطره انگیز میداند و میگوید: اون شب اصلا دوست نداشتم بازی تموم بشه!
بهمن دبیریان حرف خسرو رو پی میگیرد:
ولی ما که تلویزیون نداشتیم دوست داشتیم زودتر تمام بشه تا نتیجه رو بدانیم
عباس نجار یادش میاد: یادش بخیر همه نشسته بودیم پای تلویزیون منتظر فوتبال، وقتی که اول بازی بازیکنان ایرانی وارد میدان شدند یهو همه صلوات فرستادیم و گفتیم اگر ایران ببرد فردا هم برای فرستادن صلوات و هم باخت عراق کابل و چوب آماده است. یک طرف دلمون خوشحال و یک طرف دلمون غمگین کتک و کابل فردا ولی خب خدا را شکر آخرش مساوی شدند !
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#سروش_جعفر_بیگی
دسترسی به قسمت های دیگر خاطرات
به لطف خدا و تلاش دوستان، دسترسی به کلیه خاطرات آزادگانی که در زیر مکتوب شده محقق شده است. با کلیک بر قسمت آبی رنگ، آنها را مشاهده بفرمایید:
#حسین_پیراینده
#علیرضا_باطنی
#احمد_فراهانی
#محمد_خطیبی
#صادق_گلستانی
#علی_علیدوست_قزوینی
#حسن_اسلامپور_کریمی
#علی_اصغر_صالح_آبادی
#اسدالله_خالدی
#نادر_دشتی_پور
#احمد_چلداوی
#محمد_سلطانی
#محسن_جام_بزرگ
#حمید_رضا_رضایی
#خسرو_میرزائی
#فرهاد_سعیدی
#علی_خواجه_علی
#باقر_تقدس_نژاد
#علی_سوسرایی
#بهمن_دبیریان
#عباسعلی_مومن
#علیرضا_دودانگه
#حسینعلی_قادری
#محمد_سلیمانی
#محمدرضا_کریم_زاده
#هادی_غنی
#محسن_نقیبی
#صادق_جهانمیر
#هادی_حاجی_زمان
#سلام_الله_کاظم_خانی
#اسفندیار_ریزوندی
#احمد_دهباشی
#اسماعیل_یکتایی
#مهدی_وطنخواهان_اصفهانی
#ایوب_علی_نژاد
#محمد_عبدلی_نژاد
#محسن_مصلحی
#علیرضا_صادق_زاده
#مرتضی_شهبازی
#محسن_میرزایی
#محمد_مجیدی
#سروش_جعفر_بیگی
#کرامت_امیدوار
#ابراهیم_فخاری
#مرتضی_رستی
#علی_یوسفی
#ابراهیم_تولایی
#عزت_الله_محمدزاده
#رضا_رفیعی
#پرویز_سلطانی
#احمد_خنجری
#مصطفی_جوکار
#میرزا_صالحی
#رضا_آقاخانی
#مصطفی_شاهزیدی
#حبیب_الله_احمد_پور
#محسن_اشرفی
#محمدعلی_نوریان
#علی_دهقان
نگهبانان عراقی
#شجاع
🔻موضوعات
#رحلت_امام
#فعالیت_تبلیغی
#زندانی_سیاسی
#نظرات_شما
#شهید
#بنر_غزه
#کلیپ
#تصویر
#صوت
#کتاب
کتاب
#مردی_که_خواب_نمیدید
نحوه استفاده:
🔻 روی این اسامی که لینک شده و به رنگ آبی است کلیک کنید.
🔻 پایین آن را ببنید. سمت چپ نوشته مثلا « ۱ از ۳۰ »
🔻سمت راست آن فلاش بالا و پایین برای اسکرول کردن کنارش هست که می توانید با آنها، تمام خاطرات فرد مورد نظر را ببنید.
🔻 ان شاءالله این اسامی کم کم و با زحمات مدیر محترم که بصورت خاموش در حال تلاش هستند، بیشتر خواهد شد.