حمیدرضا رضائی| ۵
▪️حل مشکل غسل به لطف امجد و شلال
گروهبان امجد مدتی مسئول حانوت (فروشگاه) بود و به رغم ظاهر خشکش آدم بدی نبود. در سال سوم اسارت، در بند ۳ و ۴ بجای گروهبان فارس مسئول بند شده بود. با کمک ایشان و موافقت استوار شلال که شیعه بود در داخل آسایشگاه محل دستشویی را کمی شیب داده و سیمان کرده و روزنهای به بیرون باز کردیم و باصطلاح فاضلابی به بیرون کشیدیم بدینوسیله بچهها توانستند با آب تانکر بالای آسایشگاه، حمام کرده و نماز صبحشان را با غسل بخوانند. قبل از این آب بود ولی چون فاضلاب برای خروج آب نداشتیم نمیشد راحت غسل کرد.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حمید_رضا_رضایی
حمیدرضا رضایی| ۹
▪️الان بچه هام در چه حالی هستند؟(۱)
غروب بود و ما در بند ۳ زیر سقف بالکن برای آمار نشسته بودیم و من در حال و هوای این بودم که آیا می شود بالاخره رنگ آزادی از این وحشتکده را ببینیم یا نه و اینکه الان همسرم با دو تا بچه هام ( که یک پسر چند ماهه و یک دختر چند ساله بودند) در چه حال و روزند و پدر و مادر خواهرانم و برادرم در ایران در چه حال و هوایی بسر می برند و گاهی فکرم می رفت به مردم که مردم بی دفاع با این جنگ خانمانسوز چه می کنند و نتیجه جنگ چه میشه، خلاصه در همان زمانی که به حالت چمباتمه نشسته بودیم تا عراقی بیایند و خیر سرشان آمار بگیرند که بعدش بریم داخل آسایشگاه و کمی از گیر دادن های بی مورد عراقیها آسوده شویم یکدفعه دیدم منو صدا می زنند، «یعقوب» مسئول آسایشگاه گفت: حمید با توام، بلند شو! چرتم پاره شد و رشته افکارم و خیالاتم گسسته شد. بلند شدم، دیدم نگهبان میگه بیا بیرون! پشت سرم را که نگاه کردم دیدم سرهنگ اردوگاه که دارای نشان یک عقاب و دو ستاره بود درست در راهروی بین بند ۳ و آسایشگاه نگهبانان ایستاده و مترجم ناصر گفت: جناب سرهنگ میگه تو بنا هستی بلدی جلو اتاق نگهبانان رو (کنکیریت) بتون کنی؟
جلوی اتاق نگهبانان بند ۳و ۴ یک گودالی به عمق ۱۵ سانت در عرض ۴ و طول ۶ متر وجود داشت که هنگام بارندگی باعث میشد پوتینهای آنها گلی شود لذا از رئیس اردوگاه درخواست کرده بودند که این یه تکیه براشون درست کنند.
ادامه دارد
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حمید_رضا_رضایی
حمیدرضا رضایی| ۱۰
▪️ریسک کردم و گفتم من قرآن بلدم!
من از کلاس سوم ابتدایی یعنی ۹ سالگی با هیئتی که شبهای جمعه در محلمان برگزار میشد و روخوانی قرآن داشتند آشنا شدم و خیلی از احکام رو توسط روحانی که میومد آنجا، از بچگی یاد گرفتم لذا در همهجا از خواندن قرآن با اینکه صدای خوبی ندارم ابائی ندارم.
وقتی اولین بار عراقیها قرآن برایمان آوردند و گفتند: کیا قرآن بلدند، هیچکس دست بلند نکرد الا حقیر حتی بقیه بچههایی که کنارم بودند از روی دلسوزی پیراهنم را کشیدند که چرا دست بلند کردی! شاید بخواهند ما رو امتحان کنند و بعدا به حسابمون برسند. توی دلم گفتم: مگه نه اینکه ما از شهر و دیار،زن و زندگی،پدر و مادر،بچههامون برای احیاء دین خدا گذشتیم، پس بذار هر چی میخواد بشه. لذا دست بلند کردم با اینکه اون موقع بخاطر بنا بودن و کارهای عمرانی و بنایی در بین نگهبانان عراقی دارای وجههای و احترامی شده بودم و از کارم بعنوان بنای اردوگاه راضی بودند. اما دین خودم را بیشتر دوست داشتم و نخواستم با حفظ وجهه خودم از فرصتی که برای داشتن قرآن داشتیم بگذرم.
عراقی گفت: بیا جلو قرآن بخوان!
من با کمال جسارت گفتم: از کجای قرآن بخوانم؟
گفت: هر جا که دوست داری.
وقتی قرآن را به من داد گویی چتری از آرامش الهی بر روی سرم باز شد و من چند آیه تلاوت کردم.
عراقی گفت: تو مسئول قرآن هستی به هر کی دلت میخواد بده که بعدها به خودم هم کمتر میرسید.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حمید_رضا_رضایی
حمیدرضا رضایی| ۱۱
▪️با شکنجهگر بعثی ادبیات فارسی کار کردم
حسن رشتی که با محمد حداد کار میکرد، با عدنان هم سلام و علیک داشت و ما همه جماعت اشتغال یعنی کار بودیم باعث شد عدنان نگهبان شکنجهگر بعثی با من دوست بشه و من ۳ الی ۴ ماه با عدنان ادبیات فارسی کار کردم و خدا را شکر چنان توی روحیهاش تاثیر گذاشتم که نگهبانی بیرون اردوگاه را به داخل ترجیح داد. از گذشته خودش متأثر شده بود. حتی خیلی از بچهها برایم دعا میکردند، چون سابقه عدنان رو از بند ۱ و ۲ داشتند. وقتی که داخل آسایشگاه میشدیم که استراحت کنیم گویی از مخوفترین زندان و هولناکترین شکنجهگر نجات پیدا کرده باشم ۳ ماهی که بدترین دوران اسارتم بود.
با اینکه عدنان گفته بود تو مثل داداشم میمونی ولی یک روز چنان کتکی بهم زد که حدود یک هفته چشم و چالم سیاه و کبود شده بود. ولی بیشرف! فردای بعد از کتک اومد مرا دلداری داد و گفت: معذرت میخوام دست خودم نبود از طرف نگهبانهای دیگه تحت فشار بودم.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حمید_رضا_رضایی
حمید رضا رضایی| ۱۲
▪️بچهها، کسانی را که به آنها خیانت کردند بخشیدند.
وقتی در اسارت یک سیلی یا یک کابل از هموطن خودمان میخوردیم که خودش را به عراقیها فروخته بود قسم میخوردیم وقتی به ایران برگشتیم تیکه تیکهاش کنیم اما وقتی به ایران برگشتیم دیدیم ما آدم اینکار نیستیم و نمیتوانیم حتی یک سیلی به این خطاکاران بزنیم. چون فکر کردیم ائمه اطهار ما بهترین الگوی رفتاری، جامعه شناسی، انسان شناسی و اجتماعی و اخلاقی ما بودهاند و ما افتخار میکنیم که خداوند چنین الگوهایی برای ما فرستاد اگر اسیری بخاطر شرایط سخت اردوگاه ولو اینکه سبیلش اندازه قد من بود ولی کم آورده بود. خطا کرد، لیکن توبه کرد و واقعا هم آثار آن را دیدیم و راه مستقیم را پیش گرفت. طبق الگوهای پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله وسلم و ائمه معصومین ما باید با دیده اغماض به کردارش بنگریم. گر چه گفتن خاطرات تلخ و شیرین اسارت نباید مانع از بازگو کردن حقایق درون اردوگاه باشد.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حمید_رضا_رضایی
حمیدرضا رضایی| ۱۳
▪️کم کم همدیگر رو نمیشناسیم!
پارسال در گردهمایی عزیزان آزاده تکریت ۱۱ در مشهد آقای روزعلی را دیدم که در اردوگاه به بهانه جعلی فرار،کف پاهاش توسط عراقیها سوزانده شد و بعدا مسئول آسایشگاه شده بود و اواخر اسارت من هم به اصرار بچهها معاون ایشان شده بودم.
جالب اینکه در همایش مشهد هر چه من آیتمهای مختلف دادم یرای شناسایی، مرا بجا نیاورد. متاسفانه کم کم حافظه ما دارد ضعیف می شود در حالیکه هنوز خاطرات نگفته زیادی باقیمانده است.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حمید_رضا_رضایی
حمیدرضا رضایی| ۱۴
▪️جماعة شغل
در بند ۳ و ۴ «گروه کارگران» که عراقیها به آن جماعة شغل می گفتند به چند دسته تقسیم میشدند:
یک گروه جماعت سیم خاردار که اسماعیل اسکینی مسئولشان بود.
یک گروه جماعت کارگران ساختمانی و محوطه سازی که مرحوم مهندس خالدی سرپرستی آنها را عهدهدار بود.
گروه ۳ الی ۴ نفر حدادین یا آهنگران که محمد رمضان پور معروف به ممد حداد مسئولشان بود که سید حسن از این گروه بود و ما برو بچههای تهران بهش میگفتیم: حسن رشتی (قصد توهین به هیچقومی را نداشته و نداریم و همه مردم ایران برای ما عزیزند و بعضی از بچههای استانها و شهرستانها از برخی بچههای تهران سر ترند. جهت شناسایی بهتر بچهها در اردوگاه اسمگذاری کرده بودند همانطور که روی نگهبانها اسم گذاشته بودیم) این بنده خدا که گفتم اسمش حسن بود و من فقط اسمش رو یادم هست و اسم فامیلش رو در یاد و خاطره ندارم فقط میدونم بچه بسیار زبر و زرنگ و غدی بود و هنگامی که عراقیها توپ والیبال آوردند تا بچهها از یکنواختی بیرون بیایند، حسن پرشهای بلندی میکرد و اسپکهای تند و تیزی میزد ولی متاسفانه بر اثر فشارها و شکنجههای عراقیها عدهای برای رهایی از اسارت دشمن راه پناهنده شدن به سازمان منافقین را در پیش گرفتند بلکه راحت بشوند، اما از چاله درآمدند به چاه افتادند. سید حسن هم هم پناهنده شد ولی الحمدلله مثل اینکه پشیمان شد و توانست خودش را از َشر منافقین خلاص کنه.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حمید_رضا_رضایی
حمیدرضا رضایی| ۱۶
▪️توبه برگشت ناپذیر
اسماعیل از بچه های ارتش بود که مدتی با عراقیها همکاری کرده بود، وقتی که در قضیه رحلت حضرت امام خمینی (ره) خیلی از بچه ها را شکنجه کردند و بعد هم به بعقوبه تبعید کردند ایشان احساس پشیمانی می کرد و توبه کرد. دو شبانه روز میومد پیش من و از من پند و اندرز می خواست و می گفت می دونم عراقیها منو می کشند چکار کنم که دلم قوی بشه؟ گفتم برو از کل بچه ها حلالیت بطلب و بعدشم ذکر بگو.
بنده خدا را راهنمایی کردم که برو توی هر آسایشگاه از کل بچه ها حلالیت بطلب .
گفت اگر کسی پیدا شد و منو حلال نکرد چی؟
گفتم اگر توبه ات نصوح و از سر صدق باشه مطمئن باش خدا می اندازه توی دل اون بنده خدا و ازت راضی میشه.
یادمه یکی دو روزی میومد سرش رو می گذاشت روی پای من و با اینکار انگار آرامش پیدا می کرد، مثل جوجه ای که به زیر بال مادرش پناه میبره و منم می گفتم ذکر بگو تا دلت محکم بشه.
یک روز عراقیها صداش کردند و حسابی کتکش زده بودند. وقتی اومد داغون بود ولی به روی خودش نیاورد و اومد صورتم رو بوسید و دست انداخت گردنم و گفت ذکرهایی که یادم دادی نجاتم داد.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حمید_رضا_رضایی #رحلت_امام
حمیدرضا رضایی| ۱۷
▪️جهادگری مانند علی زابلی
«علی خواجه علی» برای من شیر زابلستان بود و اولین بار بعد از یک هفته که توی الرشید بودیم علی آقا با دست حنا بسته اومد توی سلول ما و من از دیدنش وقتی گفت: زابلی هستم کلی به وجد اومدم حاج علی زابلی به گردن من خیلی حق داره، وقتی که در الرشید بنده خدایی که کل پایش توی گچ بود و التماس میکرد که ببرندش دستشویی و چون عراقیها نمیگذاشتند راحت از سرویسها استفاده کنیم و هر ۴۸ ساعت یکبار آب میآوردند و بچهها فرصتی پیدا میکردند دست و صورتی بشویند و کمی از شپشهای تن و بدن رهایی پیدا کنند، من دست انداختم زیر بدنش که بلندش کنم ببرم دستشویی که کمرم مجددا درد گرفت. قبلا یک موج انفجار در پشت کانال ماهی حالی بهم داده بود و پر روتر از این بودم که خودمو از تک و تا بیاندازم چون همین الان هم که دارم این مطلب رو مینویسم روز دهمی است که در منزل بدلیل همین عارضه دیسک کمر بستری شدم و با دردش کلنجار میروم. خلاصه این بنده خدارو بردم و یه حالی بهش دادم و آوردمش.
معمولا اینگونه افراد را توی راهرویی که به سلولها مشرف میشد میخواباندنیم که بدلیل جای کم در سلولها راحتتر باشند. بعدش چنان درد شدید و کشندهای را در ناحیه کمر احساس کردم که مرگ خودم را از خدا بارها خواستم و علی آقای زابلی مانند یک برادر دلسوز از من مراقبت کرد. من دست بوس و مدیون علی زابلی هستم الی الابد.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
خاطرات_آزادگان #ازادگان #حمید_رضا_رضایی
یاداشت آزاده سرافراز، حمیدرضا رضایی صفحه اول قرآن اهدایی به اسرا. این آزاده در توضیح این یاداشت چنین می نویسد:
روز آزادی از اردوگاه تکریت ۱۱ به کلیه اسرای ایرانی یک جلد قرآن کریم هدیه میدادند، همان موقع در صفحه اول در اتوبوس این چند سطر را نوشتم. به تاریخ و امضای پائین سطر نگاه کنید و نوشته پائین مصحف شریف که نام صدام ملعون را نوشته اند.
#تصویر #حمید_رضا_رضایی
دسترسی به قسمت های دیگر خاطرات
به لطف خدا و تلاش دوستان، دسترسی به کلیه خاطرات آزادگانی که در زیر مکتوب شده محقق شده است. با کلیک بر قسمت آبی رنگ، آنها را مشاهده بفرمایید:
#حسین_پیراینده
#علیرضا_باطنی
#احمد_فراهانی
#محمد_خطیبی
#صادق_گلستانی
#علی_علیدوست_قزوینی
#حسن_اسلامپور_کریمی
#علی_اصغر_صالح_آبادی
#اسدالله_خالدی
#نادر_دشتی_پور
#احمد_چلداوی
#محمد_سلطانی
#محسن_جام_بزرگ
#حمید_رضا_رضایی
#خسرو_میرزائی
#فرهاد_سعیدی
#علی_خواجه_علی
#باقر_تقدس_نژاد
#علی_سوسرایی
#بهمن_دبیریان
#عباسعلی_مومن
#علیرضا_دودانگه
#حسینعلی_قادری
#محمد_سلیمانی
#محمدرضا_کریم_زاده
#هادی_غنی
#محسن_نقیبی
#صادق_جهانمیر
#هادی_حاجی_زمان
#سلام_الله_کاظم_خانی
#اسفندیار_ریزوندی
#احمد_دهباشی
#اسماعیل_یکتایی
#مهدی_وطنخواهان_اصفهانی
#ایوب_علی_نژاد
#محمد_عبدلی_نژاد
#محسن_مصلحی
#علیرضا_صادق_زاده
#مرتضی_شهبازی
#محسن_میرزایی
#محمد_مجیدی
#سروش_جعفر_بیگی
#کرامت_امیدوار
#ابراهیم_فخاری
#مرتضی_رستی
#علی_یوسفی
#ابراهیم_تولایی
#عزت_الله_محمدزاده
#رضا_رفیعی
#پرویز_سلطانی
#احمد_خنجری
#مصطفی_جوکار
#میرزا_صالحی
#رضا_آقاخانی
#مصطفی_شاهزیدی
#حبیب_الله_احمد_پور
#محسن_اشرفی
#محمدعلی_نوریان
#علی_دهقان
نگهبانان عراقی
#شجاع
🔻موضوعات
#رحلت_امام
#فعالیت_تبلیغی
#زندانی_سیاسی
#نظرات_شما
#شهید
#بنر_غزه
#کلیپ
#تصویر
#صوت
#کتاب
کتاب
#مردی_که_خواب_نمیدید
نحوه استفاده:
🔻 روی این اسامی که لینک شده و به رنگ آبی است کلیک کنید.
🔻 پایین آن را ببنید. سمت چپ نوشته مثلا « ۱ از ۳۰ »
🔻سمت راست آن فلاش بالا و پایین برای اسکرول کردن کنارش هست که می توانید با آنها، تمام خاطرات فرد مورد نظر را ببنید.
🔻 ان شاءالله این اسامی کم کم و با زحمات مدیر محترم که بصورت خاموش در حال تلاش هستند، بیشتر خواهد شد.