eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
سید محسن نقیبی/۲ ◾دیدن یک دوست قدیمی در اسارت غروب یکی از روزهای سال ۶۶ که طبق صف برای گرفتن غذا بسمت آشپزخانه رفته بودیم من اخر صف آسایشگاه ۶ بودم، یهو چشمم به دوست قدیمی و همرزم گردان مالک یعنی آقا جعفر میار احمدی!! افتاد که اول صف آسایشگاه ۴ بود. عجب! پس آقا جعفر هم اسیر شده! باورش سخت بود و گفتم شاید خودش نباشد. با آخرین نفر بچه‌های اطاق آقا جعفر ارتباط گرفتم، نمی دانم، از آقا ولی اله تقی پور بابلی یا اقای حسين زاده آملی سوال کردم، اون آقا جعفر نیست!؟ گفت چرا، بدبخت ها آقا جعفر و برادرش دو تا داداش! با هم اسیر شده بودند، از قضا آقا جعفر هم با اولین نفر اطاق ما آقا احسان زارع جهرمی ارتباط برقرار کرد و سراغ من را گرفت و یک بوس حواله کرد که آقا احسان بعد از برگشت از گرفتن غذا، نصیب ما کرد.. من در گردان مالک، از هفت تپه تا ساحل بهمن شیر، و نخلستان، کنار بهمن شیر و شهید ابوطالب سام دلیری، با آقا جعفر خاطره ها داشتم ولی بنا به درخواست و اقتضا زمان و حال جبهه توسط آقا مصطفی علی اکبری تشریف بردند گردان مالک ۲ کنار دست فرمانده و من با آقا جعفر میاراحمدی اولین بار در گردان مالک یک آشنا شدم، من کربلا ۴ اسیر شدم و آقا جعفر در کربلا ۵ و کمی قبل از عملیات کربلای ۴ آقای میاراحمدی از ما جدا شد و به گردان مالک‌ ۲ رفت، گردان مالک دو تا گردان داشت، یکی به فرماندهی جناب بابایی، میر شکار، شهید اویش و خلیل زال پولی، و یکی هم که آقا جعفر آنجا رفته بود. 🔹آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
سید محسن نقیبی/ ۳ ▪️چه کسی عزاداری کرده؟ در آسایشگاه نه عزاداری محرم داشتیم. صبح نگهبان اعلام کرد چه کسی عزاداری کرده؟ اولین نفر، که صف اول بود محسن خورشیدی از فارس منطقه خفر بود. محسن نترسید و بلند شد و گفت یکیش من بودم، یک چک محکم خورد و نشست. ما چند نفر هم بلند شديم: محمد مهدی سراجچی،همدانی، نصرت‌الله رضایی از مینودشت گرگان، اسماعیل خزایی از نوشهر، و من از چالوس و چند نفر دیگر که خاطرم نیست. همه تنبیه شديم و بعدش ما را بردند به زندان انفرادی. نصرت‌الله رضایی و محمد مهدی سراجچی، اسماعیل خزایی و من سيد محسن نقیبی، کسانی بودیم که روانه زندان سلول انفرادی شدیم، « نوفل » یک چک به من زد و گفت هذا کٍلُوچی - این حقه باز است - ، برو آن سلول اخری، سلول بعدی نصرت رضایی و بعدی اقای سراجچی و سلول اولی هم اسماعیل خزایی. درب بسته شد..هوا گرم، شرجی بود و تنفس سخت. در هر صورت تا ظهر تحمل کردیم. ،یکی از آشپزهای عرب، غذا آورد، بعد، راهرو باریک زندان انفرادی را آب پاشی کرد، هوا بیشتر شرچی شد. دیگه واقعا تنفس برای من که آخری بودم خیلی سخت شد. آنجا هر چند دقیقه، همدیگر صدا می زدیم و از حال و احوال هم خبر دار می‌شدیم. وقتی که تحملم طاق شد فکر کلک و حقه بازی که نوفل گفته بود رو گفتم‌ باید اینجا عملی کنم، دیگر هر چه دوستان عزیزم صدا زدند جواب ندادم! نگران شدند که چه بلایی سرم اومده، اسماعیل خزائی بنده خدا، شروع کرد به سر و صدا ..آهای، گالی ها، آهای آشپز ها و درب آهنی زندان رو با لگد میزد و سر و صدا می کرد،. من همه این اتفاقات را می‌شنیدم ولی دوستان نمی دانستند و نگران حال من بودند. بالاخره درب باز شد و یکی از آشپز خانه که کُرد بود، اومد داخل گفت: هذا موت،این مرده، زیر بغل منو گرفت و کشان، کشان آورد بیرون, گذاشت روی زمین و بتن داغ. اسماعیل خزائی متوجه شد من کلک زدم، با زبان محلی مازندرانی گفت محسن دهنت رو قفل کن. « مصطفی چاقه » اومد گفت ها محسن موت؟ فاتحه! من که از انفرادی آمدم بیرون ،بقیه دوستان هم اومدن بیرون، به اسماعیل گفتند برو دم درب اصلی بهداری و بگو‌ پرستار بیاد! اسماعیل یک بار رفت گفت نیستند.ناسزاگویی به اسماعیل که دوباره برو، و رفت، خلاصه دو نفر اومدند. اولی چشم‌ منو باز کرد، گفت هذا کلوچی- این حقه زد،ه - گفتم ای داد بی داد! متوجه شدند! ولی نفر دوم گفت این مُرده، تو میگی کلک زده! یهو اسپری زد داخل بینی من و من هم مثلآ به هوش اومدم، بچه‌ها زیر بغل منو گرفتند و اومدم حمام. انفرادی همه ما لغو شد. 🔹آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65
سید محسن نقیبی| ۴ ▪️باید لخت شوید که مرض پوستی نگیرید! بعد از اینکه تعدادی از بچه‌ها مریضی پوستی یا همان «گال»گرفتند.بند ۳ و ۴ اردوگاه تکریت ۱۱ یعنی حدود ۶۵۰ الی ۷۰۰ نفر را گفتند که باید از این ببعد با فقط شورت قدم بزنید.این یک تصمیم غلط از سوی عراقی‌ها بود.لخت شدن همه و قدم زدن با شورت و در معرض آفتاب قرار گرفتن شاید تأثیر داشت.اما ضرر اجتماعی هم داشت و راهش پیشگیری بود نه این مسائل البته عراقی‌ها اصرار داشتند علت این کار فقط جلوگیری از مبتلا شدن به«گال»یا همان(جرب)است به حال بچه‌ها به اجبار به دستور نظامی نظامیان عراقی تن دادند.البته به جزء تعدادی اندکی حدودا بیست نفر که از دستور تمرد کردیم و‌ حاضر نشدیم به هیچ قیمتی لخت شویم. عراقیها همه افرادی که لخت نشدند را جمع کردند و سؤال کردند:«این دستور برای حفظ سلامتی خود شما هست شما چرا لخت نشدید؟»پاسخ ما این بود که لخت شدن موجب خوب شدن نمی‌شه بلکه ضرر داره،البته این بهانه بود و استدلال اصلی ما این بود که لخت شدن هم زشت و قبیح است.اگر الان میگن با شورت قدم بزنید حتما فردا میگن شورت در هم بیارید! ما تنبیه شدیم از جمله آنها که تنبیه شدند«عبدالامیر چاوشی» از دوستان اصفهانی بود که می گفت:با باتوم به سرش زدند و چند روز بعد گفت دیگه چیزی نمی بینم!البته فیلم برای ترساندن عراقي‌ها بود.به هر حال وقتی عراقی‌ها نافرمانی و مقاومت بچه‌ها را در مقابل این دستور خود دیدند،بطور غیرمستقیم کوتاه امدند. آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65
سید محسن نقیبی| ۵ «نگاه ویژه و خاص جناب حاج علی باطنی» روزهای اول اسارت ما در اتاق نقشه بصره بودیم.اکثریت بچه‌ها از اصفهان، بوشهر، ياسوج، گچساران بودند ولی من سید محسن نقیبی و سید محمد حساسی، و مرحوم رضا مزیدی از شمال بودیم . چند روزی آنجا بودیم، یک روز یک سرباز عراقی منو صدا زد تا اتاق آنها را تمیز و آب جارو کنم، ،تلویزیون برنامه فارسی داشت، ترانه مهستی در حال پخش بود. سرباز عراقی صفحه تلویزیون را بخاطر خواننده زن ایرانی می بوسید، یک ایرانی اسير که از روز اول انحراف پیدا کرده بود در اتاق حضور داشت، وقتی به آن اتاق رفتم و آمدم نگاه خاص حاجی باطنی بهم بود، شاید هنوز اون نگاه در ذهنم هست که محسن حواست باشه.و من متوجه شدم، که احتمال سوءاستفاده و انحراف هر کسی هست، نگاه حاجی یک شوک بود. آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65
سید محسن نقیبی| ۶ ▪️سرباز عراقی پایه بود! در بصره در اطاق نقشه عراقی ها حبس بودیم. یکی از نگهبان ها، اسمش حسین بود، شب برای اجابت مزاج، من و محمود میری اومديم بیرون، محمود دل شیر داشت،به حسین پیشنهاد فرار داد که ما بریم، حسين گفت: تا کنار اروندرود می‌توانم شما را ببرم ولی بعد رودخانه است، نمی‌توانید رد شید احتمال لو رفتن و دستگير شدن هست.منصرف شدیم. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
سید محسن نقیبی| شماره ۷ ▪️تمرین بهانه ندادن در بند ۴ و آسایشگاه ۱۱ که بودیم یک شب نگهبان ها ما را بابت سر و صدا در آسایشگاه تنبیه کردند. صد نفر در آسایشگاه بوديم، نفس کشیدن ما هم صدا داشت، چه رسد به اینکه چند نفری حرف بزنند، در هر صورت نگهبان گیر داد که زیاد و‌ پر سر و صدا هستیم و همه با کابل برق، تنبيه شدیم، بعد از آن آقا رحیم و آقا صادق، برای اینکه دوباره بچه ها تنبیه نشن هماهنگ کردند و بچه‌ها هم تمکین کردند، ی بیست و چهار ساعت، روزه سکوت گرفتند، و کسی حرف نمي زد، کل کار ها با ایما و اشاره‌ انجام می شد، انگار کسی در آسایشگاه نبود...این تمرینی بود برای رعایت سکوت و بهانه ندادن به دست عراقیها. 🔹آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
سید محسن نقیبی| ۸ ▪️حق ندارید بخوابید! زمانی که در بند ۴ بودیم یک شب ساعت حدود ده یا یازده شب بود و کم کم داشتیم می خوابیدبم. همان زمان، صدام داشت از تلویزیون صحبت می کرد. یک استوار چاقی بود که کنار آشپزخانه اطاق داشت و آدم بدی نبود.گویا مهر نماز بواسطه او به بچه‌ها و اردوگاه رسیده بود. آن شب، بصورت اتفاقی داشت تو اردوگاه گشت می زد. وقتی داشت از کنار آسایشگاه ما رد می شد، از پنجره آسایشگاه، داخل را نگاه کرد و دید بچه ها به سخنرانی صدام گوش نمی دن و خواب هستند، ناراحت شد. فردای آن شب، همین استوار اومد صحبت کرد، گفت ما به شما تلویزیون دادیم ولی شما قدردان نیستید. شما باید به «رییس‌جمهور، صدام حسین» احترام بگذارید و از این حرفا و‌ گفت چون شما به سید الرئیس صدام، بی احترامی کردید از این ببعد حق ندارید قبل از پایان برنامه های تلویزیون بخوابید!!! قرار شد که دیگه کسی قبل از پایان برنامه‌های تلویزیونی نخوابد، شب ها طولانی بود و ما بشدت خوابمان می آمد. تا گردن زیر پتو می رفتیم و خواب بر ما غلبه می‌کرد ولی حق خوابیدن نداشتیم. اگر هم می خوابیدیم کتک می خوردیم.مسئول آسایشگاه به همراه معاون، از ترس اینکه بچه ها بخوابند و فردا کتک بخورند، رو صورت بچه هایی که خواب آلود بودند آب می پاشیدند که نخوابند، واقعا سخت بود. این موضوع ادامه داشت تا اینکه یک شب بچه ها با عدنان که نگهبان بود صحبت کردند و گفتند ما خوابمان میاد ولی استوار گفته نخوابید! گفت، بیخود کرده! وقتی آدم خوابش میاد چطوری میتونه نخوابه؟ نمیشه چوب کبریت بزاری تو چشمت که پلکها که نخوابی! به این صورت بود که مسأله فیصله پیدا کرد و تونستیم راحت بخوابیم. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65