▪️ادامه پست قبل
تا او را دیدم ناگهان فکری به سرم زد. به سمت او دویدم و پیشش رفتم و از او خواستم من را از دست عدنان و سایر نگهبانها نجات دهد. او نیز با هزاران منت و اینکه ما از جنس "و يُطعمون الطعامَ عَلى حُبِّهِ مسكيناً و يتيماً و أسيراً " هستیم، من را از شر آنها نجات داد. باورم نمی شد به همین سادگی از شرشان خلاص شدهام. باز هم لطف الهی را در شکل معجزه به چشم میدیدم. گرگانی که به خونم تشنه بودند حالا فقط باید به چشم غره بسنده میکردند. حداقل تا وقتی که نائب ضابط آنجا بود. خلاصه مراسم شکنجه عمومی در حضور اعلی حضرت نائب عريف عبدالكريم یاسین به پایان رسید و ما هم خونین و مالین به آسایشگاه برگشتیم.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#احمد_چلداوی #خاطرات_آزادگان #ازادگان