سید محسن نقیبی| ۱۲ ▪️ وقتی که ترمز بریدیم! من در بند سه و در آسایشگاه هشت بودم. مسئول سرویس بهداشتی و آب پاشی محوطه هم اقا شعبان نکائی بود. از سوی عراقیها اعلام شد که شستن لباس ممنوع است. بین آسایشگاه نه و هشت، یک راه رو کوچک بود. من و اسماعیل خزایی، لباس مون کثیف بود لباس شستیم. آقا شعبان به ما تذکر داد، چرا لباس شستید مگر نمی دانید ممنوع است برای همه شر میشه! من ناراحت شدم، گفتم آقا شعبان! عراقیها یه چیزی گفتند تو رو جون مادرت بی خیال شو، گیر نده. شعبان ول کن نبود بالاخره بگو مگو و دعوا شد،منم بی اعصاب، با سر رفتم تو صورتش! بچه ها جدامون کردند. اسماعیل خزایی اومد اون هم درگیر شد و شعبان اسماعیل رو زیر گرفت. اسماعیل از پایین یه گاز گرفت😂، خلاصه هر جور بود دعوا تمام شد. درآمد این قضیه آقا شعبان در صف سرویس بهداشتی، تذکراتی داد، (مرحوم) اقا غلام قفلی، تهدید کرد که من سید محسن نقیبی و اسماعیل خزایی نیستم، چیزی بهت نگم ها. نمیدونم دعوا شد یا نشد اما آقا شعبان رفت و جریان دعوای ما و تهدید مرحوم غلام قفلی را به مسئول آسایشگاه گفت، آقای سيد حسن حسینی که مسؤل آسایشگاه بود گفت، آقا سید هم موضوع را به عراقیها گفت، من و غلام قفلی، فراخوان شديم. رفتیم و پشت آسایشگاه ده، چندتایی کابل خوردیم اومدیم، مرحوم غلام چون تهدید کرده بود، بیشتر تنبیه شد، موضوع فیصله پیدا کرد. این هم بخاطر اعصاب خوردی و محدودیت های آنجا بود که باعث می شد بین ما گاهی دعوا بشه. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65