✳️ عوامل عاقبت به خیری؛ نیکوکاری
✅ توفیق توبه
✍و نیز جناب آقا میرزا ابوالقاسم مزبور از مرحوم اعتمادالواعظین تهرانی - علیه الرحمه - نقل نمود که فرمود در سالی که نان در تهران به سختی دست میآمد، روزی میرغضب باشی ناصرالدین شاه به طاق آب انباری میرسد و صدای ناله سگهایی را میشنود، پس از تحقیق میبیند سگی زاییده و بچه هایش به او چسبیده و چون در اثر بی خوراکی پستانهایش شیر ندارد، بچه هایش ناله و فریاد میکنند.
میرغضب باشی سخت متأثر میشود، از دکان خبازی که در نزدیکی آن محل بود، مقداری نان میخرد و جلوش میاندازد و همانجا میایستد تا سگ میخورد و بالاخره پستانهایش شیر میآورد و بچه هایش آرام میگیرند و سرگرم خوردن شیر از پستانهای مادر میشوند. میرغضب باشی مقدار خوراک یک ماه آن سگ را از آن نانوایی میخرد و نقدا پولش را میپردازد و میگوید هر روز باید شاگردت این مقدار نان به این سگ برساند و اگر یک روز مسامحه شود از تو انتقام میکشم.
در آن اوقات با جمعی ازرفقایش میهمانی دوره ای داشتند به این تفصیل که هر روز عصر، گردش میرفتند و تفرج میکردند و برای شام در منزل یکی با هم صرف شام مینمودند تا شبی که نوبت میرغضب باشی شد، زنی داشت که تقریبا در وسط شهر تهران خانه اش بود و وسایل پذیرایی در خانه اش موجود بود و زنی هم تازه گرفته بود و نزدیک دروازه شهر منزلش بود. به زن قدیمی خود پول میهد و میگوید امشب فلان عدد میهمان دارم و برای صرف شام میآییم و باید کاملا تدارک نمایی، زن قبول میکند و طرف عصر با رفقایش بیرون شهر رفته تفرج میکردند. تصادفا تفریح آن روز طول میکشد و مقدار زیادی از شب میگذرد، هنگام مراجعت، رفقایش میگویند دیر شده و سخت خسته شدیم، همین در دروازه که منزل دیگر تو است میآییم.
میرغضب باشی میگوید اینجا چیزی نیست و در خانه وسط شهری کاملا تدارک شده باید آنجا برویم. بالاخره رفقا راضی نمی شوند و میگویند ما امشب در اینجا میمانیم و به مختصری غذا قناعت میکنیم و آنچه در آن خانه تدارک کرده ای برای فردا. میرغضب باشی ناچار قبول میکند و مقداری نان و کباب میخرد و آنها میخورند و همانجا میخوابند.
هنگام سحر، از صدای ناله و گریه بی اختیاری میرغضب باشی همه بیدار میشوند و از او سبب انقلاب و گریه اش را میپرسند، میگوید در خواب، امام چهارم حضرت سجاد علیه السلام را دیدم به من فرمود احسانی که به آن سگ کردی مورد قبول خداوند عالم شد و خداوند در مقابل آن احسان، امشب جان تو و رفقایت را از مرگ حفظ فرمود ؛ زیرا زن قدیمی تو از غیظی که به تو داشت، سمی تدارک کرده و در فلان محل از آشپزخانه گذاشته بود تا داخل خوراک شما کند، فردا میروی آن سم را برمی داری و مبادا زن را اذیت کنی و اگر بخواهد او را به خوشی رها کن.
دیگر آنکه: خداوند تو را توفیق توبه خواهد داد و چهل روز دیگر به کربلا سر قبر پدرم حسین علیه السلام مشرف میشوی. پس صبح با رفقا میگوید برای تحقیق صدق خوابم بیایید به خانه وسط شهری برویم، با هم میآیند چون وارد میشود زن تعرض میکند که چرا دیشب نیامدی؟ به او اعتنایی نمی کند و با رفقایش به آشپزخانه میروند و به همان نشانه ای که امام علیه السلام فرموده بود، سم را بر میدارد و به زن میگوید دیشب چه خیالی در باره ما داشتی؟ اگر امر امام علیه السلام نبود از تو تلافی میکردم لکن به امر مولایم با تو احسان خواهم کرد، اگر مایلی در همین خانه باش و من با تو مثل اینکه چنین کاری نکرده بودی رفتار خواهم کرد و اگر میل فراق داری تو را طلاق میدهم و هرچه بخواهی به تو میدهم، زن میبیند رسوا شده و دیگر نمی تواند با او زندگی کند، طلب طلاق میکند او هم با کمال خوشی طلاقش میدهد و خوشنودش کرده رهایش میکند.
از شغل خودش هم استعفا میدهد و استعفایش مورد قبول واقع میشود آنگاه مشغول توبه و ادای حقوق و مظالم گردیده و پس از چهل روز به کربلا مشرف میشود و همانجا میماند تا به رحمت حق واصل میگردد.
📚 داستانهای شگفت شهید آیت الله دستغیب#عاقبت_به_خیری