eitaa logo
مطلب تبلیغی
22 دنبال‌کننده
136 عکس
124 ویدیو
68 فایل
مطالبی که برای تبلیغ دین مفید است. هدیه به مادر امام زمان عج؛ نرجس خاتون س @Mohammadsalari :آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
دو داستان زیبا از درس اخلاق آیت الله فیاضی درباره امام زمان عج و عاقبت به خیری 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
✳️ راه نجات در دوران غیبت؛ ✅ دعا برای تعجیل فرج ✍ احمد بن اسحاق گويد: بر امام عسكرىّ‌ عليه السّلام وارد شدم و مى‌خواستم از جانشين پس از وى پرسش كنم او آغاز سخن كرد و فرمود: اى احمد بن اسحاق خداى تعالى از زمان آدم عليه السّلام زمين را خالى از حجّت نگذاشته است و تا روز قيامت نيز خالى از حجّت نخواهد گذاشت، به واسطۀ اوست كه بلا را از اهل زمين دفع مى‌كند و به خاطر اوست كه باران مى‌فرستد و بركات زمين را بيرون مى‌آورد. گويد: گفتم: اى فرزند رسول خدا امام و جانشين پس از شما كيست‌؟حضرت شتابان برخاست و داخل خانه شد و سپس برگشت در حالى كه بر شانه‌اش كودكى سه ساله بود كه صورتش مانند ماه شب چهارده مى‌درخشيد، فرمود: اى احمد بن اسحاق اگر نزد خداى تعالى و حجّتهای او گرامى نبودى اين فرزندم را به تو نمى‌نمودم، او همنام و هم‌كنيۀ رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم است، كسى است كه زمين را پر از عدل و داد مى‌كند همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد. اى احمد بن اسحاق! مثل او در اين امّت مثل خضر و ذو القرنين است، 👈او غيبتى طولانى خواهد داشت كه هيچ كس در آن نجات نمى‌يابد مگر كسى كه خداى تعالى او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعا به تعجيل فرج موفّق سازد.👉 احمد بن اسحاق گويد: گفتم: اى مولاى من آيا نشانه‌اى هست كه قلبم بدان مطمئن شود؟ آن كودك به زبان عربى فصيح به سخن درآمد و فرمود: أنا بقيّة اللّٰه في أرضه و المنتقم من أعدائه. اى احمد بن اسحاق! پس از مشاهده جستجوى نشانه مكن! احمد بن اسحاق گويد: من شاد و خرّم بيرون آمدم و فرداى آن روز به نزد امام عسكرىّ‌ عليه السّلام بازگشتم و گفتم: اى فرزند رسول خدا!شادى من به واسطۀ منّتى كه بر من نهاديد بسيار است، بفرمائيد آن سنّتى كه از خضر و ذو القرنين دارد چيست‌؟ فرمود: اى احمد!غيبت طولانى، گفتم: اى فرزند رسول خدا! آيا غيبت او به طول خواهد انجاميد؟ فرمود: به خدا سوگند چنين است تا به غايتى كه اكثر معتقدين به او بازگردند و باقى نماند مگر كسى كه خداى تعالى عهد و پيمان ولايت ما را از او گرفته و ايمان را در دلش نگاشته و با روحى از جانب خود مؤيّد كرده باشد. اى احمد بن اسحاق! اين امرى از امر الهى و سرّى از سرّ ربوبى و غيبى از غيب پروردگار است، آنچه به تو عطا كردم بگير و پنهان كن و از شاكرين باش تا فردا با ما در علّيّين باشى. 📚 کمال الدين و تمام النعمة ج ۲، ص ۳۸۴ 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
✳️ عاقبت به خیری ✅ پسر مقداد در جنگ جمل در مقابل امیرالمؤمنین علیه‌السلام ✍ از غـرائب آن اسـت کـه مـقـداد بـا ایـن جـلالت شـأن پـسـرش عبدالله نـااهـل شد و در جنگ جـَمـَل هـمراه لشکر عایشه بود و کشته شد و چون امـیـرالمـؤمـنین علیه السّلام بر کشتگان عبور فرمود، به جسد عبدالله که گذشت فرمود: خدا رحمت کند پدرت را که اندیشه‌اش درباره ما بهتر از اندیشه تو بود. عمّار یاسر در خدمت آن جـنـاب بود عرضه داشت که الحمد للّه که خدا عبدالله را این چنین خوار بر زمین افکنده است، به خدا قـسـم یـا امـیـرالمـؤمـنـیـن کـه مـن در مورد حق، رعایت این را نمی‌کنم که چه کسی پدر یا پسر کیست؟ حضرت فرمود: خدا رحمت کند ترا و جزاى خیر دهد. 📚 ترجمه الجمل شیخ مفید
✳️ عوامل عاقبت به خیری؛ نیکوکاری ✅ توفیق توبه ✍و نیز جناب آقا میرزا ابوالقاسم مزبور از مرحوم اعتمادالواعظین تهرانی - علیه الرحمه - نقل نمود که فرمود در سالی که نان در تهران به سختی دست می‌آمد، روزی میرغضب باشی ناصرالدین شاه به طاق آب انباری می‌رسد و صدای ناله سگهایی را می‌شنود، پس از تحقیق می‌بیند سگی زاییده و بچه هایش به او چسبیده و چون در اثر بی خوراکی پستانهایش شیر ندارد، بچه هایش ناله و فریاد می‌کنند. میرغضب باشی سخت متأثر می‌شود، از دکان خبازی که در نزدیکی آن محل بود، مقداری نان می‌خرد و جلوش می‌اندازد و همانجا می‌ایستد تا سگ می‌خورد و بالاخره پستانهایش شیر می‌آورد و بچه هایش آرام می‌گیرند و سرگرم خوردن شیر از پستانهای مادر می‌شوند. میرغضب باشی مقدار خوراک یک ماه آن سگ را از آن نانوایی می‌خرد و نقدا پولش را می‌پردازد و می‌گوید هر روز باید شاگردت این مقدار نان به این سگ برساند و اگر یک روز مسامحه شود از تو انتقام می‌کشم. در آن اوقات با جمعی ازرفقایش میهمانی دوره ای داشتند به این تفصیل که هر روز عصر، گردش می‌رفتند و تفرج می‌کردند و برای شام در منزل یکی با هم صرف شام می‌نمودند تا شبی که نوبت میرغضب باشی شد، زنی داشت که تقریبا در وسط شهر تهران خانه اش بود و وسایل پذیرایی در خانه اش موجود بود و زنی هم تازه گرفته بود و نزدیک دروازه شهر منزلش بود. به زن قدیمی خود پول می‌هد و می‌گوید امشب فلان عدد میهمان دارم و برای صرف شام می‌آییم و باید کاملا تدارک نمایی، زن قبول می‌کند و طرف عصر با رفقایش بیرون شهر رفته تفرج می‌کردند. تصادفا تفریح آن روز طول می‌کشد و مقدار زیادی از شب می‌گذرد، هنگام مراجعت، رفقایش می‌گویند دیر شده و سخت خسته شدیم، همین در دروازه که منزل دیگر تو است می‌آییم. میرغضب باشی می‌گوید اینجا چیزی نیست و در خانه وسط شهری کاملا تدارک شده باید آنجا برویم. بالاخره رفقا راضی نمی شوند و می‌گویند ما امشب در اینجا می‌مانیم و به مختصری غذا قناعت می‌کنیم و آنچه در آن خانه تدارک کرده ای برای فردا. میرغضب باشی ناچار قبول می‌کند و مقداری نان و کباب می‌خرد و آنها می‌خورند و همانجا می‌خوابند. هنگام سحر، از صدای ناله و گریه بی اختیاری میرغضب باشی همه بیدار می‌شوند و از او سبب انقلاب و گریه اش را می‌پرسند، می‌گوید در خواب، امام چهارم حضرت سجاد علیه السلام را دیدم به من فرمود احسانی که به آن سگ کردی مورد قبول خداوند عالم شد و خداوند در مقابل آن احسان، امشب جان تو و رفقایت را از مرگ حفظ فرمود ؛ زیرا زن قدیمی تو از غیظی که به تو داشت، سمی تدارک کرده و در فلان محل از آشپزخانه گذاشته بود تا داخل خوراک شما کند، فردا می‌روی آن سم را برمی داری و مبادا زن را اذیت کنی و اگر بخواهد او را به خوشی رها کن. دیگر آنکه: خداوند تو را توفیق توبه خواهد داد و چهل روز دیگر به کربلا سر قبر پدرم حسین علیه السلام مشرف می‌شوی. پس صبح با رفقا می‌گوید برای تحقیق صدق خوابم بیایید به خانه وسط شهری برویم، با هم می‌آیند چون وارد می‌شود زن تعرض می‌کند که چرا دیشب نیامدی؟ به او اعتنایی نمی کند و با رفقایش به آشپزخانه می‌روند و به همان نشانه ای که امام علیه السلام فرموده بود، سم را بر می‌دارد و به زن می‌گوید دیشب چه خیالی در باره ما داشتی؟ اگر امر امام علیه السلام نبود از تو تلافی می‌کردم لکن به امر مولایم با تو احسان خواهم کرد، اگر مایلی در همین خانه باش و من با تو مثل اینکه چنین کاری نکرده بودی رفتار خواهم کرد و اگر میل فراق داری تو را طلاق می‌دهم و هرچه بخواهی به تو می‌دهم، زن می‌بیند رسوا شده و دیگر نمی تواند با او زندگی کند، طلب طلاق می‌کند او هم با کمال خوشی طلاقش می‌دهد و خوشنودش کرده رهایش می‌کند. از شغل خودش هم استعفا می‌دهد و استعفایش مورد قبول واقع می‌شود آنگاه مشغول توبه و ادای حقوق و مظالم گردیده و پس از چهل روز به کربلا مشرف می‌شود و همانجا می‌ماند تا به رحمت حق واصل می‌گردد. 📚 داستان‌های شگفت شهید آیت الله دستغیب