"تفسیر نور (محسن قرائتی) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ «31» پس چون (همسر عزيز) نيرنگ (وبدگويى) زنان (مصر) را شنيد، (كسى را براى دعوت) به سراغ آنها فرستاد و براى آنان (محفل و) تكيه‌گاهى آماده كرد و به هر يك چاقويى داد (تا ميوه ميل كنند) و به يوسف گفت: بر زنان وارد شو. همين كه زنان او را ديدند بزرگش يافتند و دست‌هاى خود را (به جاى ميوه) عميقاً بريدند و گفتند: منزّه است خداوند، اين بشر نيست، اين نيست جز فرشته‌اى بزرگوار. نکته ها «قَطَّعْنَ» از ريشه‌ى «قطع»، به معناى بريدن است كه چون به باب تفعيل در آمده، اين معنا را نيز مى‌رساند كه زنان حاضر در جلسه چون يوسف را ديدند به قدرى مبهوت شدند كه‌ جلد 4 - صفحه 194 مواضع متعدّدى از دست خويش را بريدند و قطعه قطعه كردند. «حاشا» به معنى در حاشيه و كنار بودن است. رسم بوده كه هرگاه مى‌خواستند شخصى را از عيبى منزه بدانند، اوّل خدا را تنزيه مى‌كردند سپس آن شخص را. «1» همسر عزيز مصر زن سياستمدارى بود و با مهمانى دادن توانست مشت رقبا را باز كند و آنان را غافلگير نمايد. پیام ها 1- گاهى هدف از بازگو كردن مسايل ديگران، دلسوزى نيست، بلكه حسادت و توطئه و نقشه عليه آنان است. «بِمَكْرِهِنَّ» 2- شايد زنان مصر با انتشار خبر عشق زليخا به يوسف عليه السلام مى‌خواستند بدين وسيله يوسف را مشاهده كنند. «بِمَكْرِهِنَّ»* 3- گاهى بايد پاسخ مكر را با مكر داد. (زنان با بازگوكردن راز همسر عزيز مصر، نقشه كشيدند و او با يك ميهمانى، نقشه آنان را پاسخ داد.) «أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ» 4- زليخا براى كنترل جوسازى عليه خود، اقدام به توجيه افراد عمده‌اى كه در جوسازى و انتشار اخبار دخيل بودند پرداخت. (واضح است كه دعوت شدگان همه‌ى زنان منطقه نبودند) «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ»* 5- مجرم گاه براى تنزيه خود، جرم را گسترش مى‌دهد و آن را عادّى جلوه مى‌دهد. «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ»* 6- سرويس جداگانه براى هر ميهمان كارى پسنديده و ارزشمند است. «آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً»* 7- اطاعت از مولى و صاحب تا وقتى معصيت نباشد لازم است. «قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ»* 8- شنيدن كى بود مانند ديدن. «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ»* «1». تفسيرالميزان. جلد 4 - صفحه 195 9- انسان به طور فطرى در برابر بزرگى و بزرگوارى، تواضع مى‌كند. «أَكْبَرْنَهُ» 10- زليخا خواست به زنان مصر تفهيم كند كه شما يك لحظه يوسف را ديديد، طاقت از كف داديد؛ او شبانه روز در خانه من است؟! «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»* 11- در انتقاد عجله نكنيد، شايد شما هم اگر به جاى او بوديد مثل او مى‌شديد. «قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» (انتقاد كنندگان وقتى يوسف را ديدند، همه مثل زن عزيز مصر گرفتار شدند) 12- انسان تا وقتى در معرض امتحان قرار نگرفته ادّعايى دارد؛ امّا گاهى كه مورد آزمايش قرار گرفت، ناخودآگاه ماهيّت خود را نشان مى‌دهد. «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»* 13- عشق كه آمد، انسان بريدن دست خودش را نمى‌فهمد. «قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» (اگر شنيده‌ايد كه حضرت على عليه السلام به هنگام نماز، از پايش تير را كشيدند و متوجّه نشد، تعجّب نكنيد. زيرا اگر عشق سطحى دنيوى تا بريدن دست پيش مى‌رود، عشق معنوى و عميق به جمال واقعى، چه خواهد كرد!.) 14- يوسف در زيبايى بى نظير و در عين حال در عفت الگويى براى همگان است. فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ‌ ... قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ* 15- جمال يوسف عليه السلام موجب گرفتارى او شد، ولى علم و تقوايش موجب نجات او گرديد. (آرى جمال معنوى مهم‌تر از جمال ظاهرى است)* 16- مردم مصر در آن زمان، به خداوند و فرشتگان ايمان داشتند. «حاشَ لِلَّهِ‌ ... مَلَكٌ كَرِيمٌ» تفسير نور(10جلدى)، ج‌4، ص: 196" ‏‏‏‏ @tafsir_qheraati ایتا https://t.me/md6As