این داستان: بی مخ اما با درک سیاسی 🔶 خانم در آمریکا خاطرات را ثبت و ضبط کرده است. بسیاری او را به لاتِ معروف تهران می‌شناسند. وقتی ۹ اسفند ۱۳۳۱ مصدق از شاه خواست ایران را ترک کند. شعبان جعفری با یک به درب خانه مصدق هجوم برد و به پا شد. 🔶 اوج خدمت شعبان، در روز ۲۸ مرداد و برپایی برای سرنگونی مصدق است که حتما بارها شنیده اید. به پاس زحمات به نورچشمی شاه بدل شد. شاه او را کمیته ورزش باستانی تعیین کرد. چون شعبان جعفری در تهران زورخانه داشت. 🔶 از دوران مسئولیت در این کمیته دو خاطره جالب از زبان خودش نقل می‌کنم. دو کشتی گیر ایرانی در المپیک موحد و عباسی به دلیل بیماری حاضر به شرکت در نمی‌شوند. رئیس تربیت بدنی این غیبت را به اطلاع می‌دهد. 🔶 شاه می‌گوید: "یکسال از کشتی شوند" این دو کشتی گیر در تیم کشتی دانشگاه هم عضو بودند وقتی خبر به دانشجویان رسید به بدوبیراه می‌گفتند. پس از بیان این خاطره با تمام حس شاهدوستی خود نکته جالبی را خاطرنشان می‌کند. 🔶 او می‌گوید: شاه که نباید در این کارهای جزیی دخالت کند او باید و را بچرخاند!! در جای دیگر خاطرات خود اشاره می‌کند که در روز مبعث پیامبر(ص) با گروهی از باستانی کار به دیدار شاه رفتیم. 🔶 شاه از من در مورد و سالنهای ورزشی پرسید؟ عرض کردم : دیگر کسی دنبال ورزش نمی‌رود یا می‌کشند یا سالنها را میفروشند. شاه با عصبانیت گفت: روز آمده ای اینها را به من بگویی!؟ 🔶 شعبان جعفری می‌گوید علاقه ای به شنیدن اخبار بد نداشت بخاطر همین اطرافیانش از گفتن به او می‌ترسیدند. شعبان بی مخ برخلاف شهرتش تحلیل های خوبی از خطای سیاسی شاه داشت اما زبان تفاوت داشت. منبع: کتاب خاطرات شعبان جعفری به کوشش هما سرشار نشر ثالث 🔸 : دکتر زادبر 🆔 @tahlil_shjr