🌹شهیدی که 18 سال بر آستان بهشت انتظار کشید🌹
#زندگی_نامه
#جانباز«شهید_محمد_تقی_طاهر زاده
جانباز شهید محمدتقی طاهرزاده در شهریور ۱۳۴۹ در شهر اصفهان چشم بر این دنیای خاکی گشود؛ از هفت سالگی کار کرد، تا سوم راهنمایی درس خواند و در هفده سالگی یعنی در اسنفد ۱۳۶۶ به جبهه رفت.
#کما
در تیرماه ۱۳۶۷ در شلمچه دچار موجگرفتگی شد و حدود یک ماه بعد به عالم بیهوشی رفت. دوران بیهوشی این جانباز، ۱۸ سال به طول انجامید. در طول این مدت آنچه بر شگفتی این واقعه میافزود، پرستاری عاشقانه پدر وی بود.در این ۱۸ سال که محمدتقی بر روی تخت خوابیده بود، با همان دو چشم نافذش همه تنهاییهای پدر و مادر را پر میکرد.
#پرستاری_پدر
هوشنگ طاهرزاده میگوید: من و مادرش با او حرف میزدیم، او هم با ما. ما با زبانمان، او با نگاهش. زبان هم را خوب میفهمیدیم. ناراحتیاش را، خوشحالیاش را، مریضیاش را، بهبودیاش را، دردش را، تشکرش را و … یک وقتهایی میرفتم بالای سرش، میگفتم بگو یا علی، بگو یا حسین، بگو یا زهرا؛ تقی تقلا میکرد، گلویش را میفشرد، انگار میخواست از ته گلو بگوید یا علی، یا حسین، یا زهرا؛ اگر صدایش در نمیآمد، اشکش که در میآمد. گوشه چشمان قشنگش با اشکی که بوی یا حسین میداد، معطر میشد!
#عیادت_مقام_معظم_رهبری
دو سه سال بود حضرت آقا نمایندهاش را میفرستاد اصفهان برای سرکشی به تقی.
با این حال ما چشمانتظار قدمهای مبارک خودش بودیم. هر روز برای دیدار لحظهشماری میکردیم. تا این که سال ۸۰ فرا رسید و آقا تشریف آورد اصفهان.
همه اهل کوچه میدانستند برای دیدن تقی خواهد آمد؛ به همین خاطر صبح تا شب کشیک میکشیدند تا آقا را ببینند. سرانجام انتظار به پایان رسید و آقا خیلی ساده تشریف آورد. همسایهها به او خوشآمد گفتند و او تشکر کرد، احوالپرسی کرد، بعد وارد منزل شد؛ دستی روی پیشانیاش کشید و ذکری گفت؛ تقی چشمانش را باز کرد و او را تماشا کرد. چه ارتباط خوبی با آقا برقرار کرد! از خوشحالی زبانم بند آمده بود. نمیدانستم چه بگویم. این دومین خوشحالی بزرگ دوران زندگیام بود. یک بار ورود امام به ایران و حالا ورود آقا به منزلمان.
آقا به تقی گفت:
محمدتقی! میشنوی آقاجون؟
میشنوی عزیز؟
میشنوی؟
در آستانهی بهشت، دم در بهشت، بین دنیا و بهشت قرار داری شما؛
#خوشا_به_حالت…
نکتهبینها فهمیدند کسی که دم در بهشت باشد، مگر یک لحظه هم هوس بازگشت به دنیا به سرش میزند؟ مگر کسی این حال خوش را با همه دنیا عوض میکند؟ نکته بینها از همان لحظه منتظر شهادت محمدتقی بودند.
آقا حدود چهل دقیقه کنار تخت تقی نشست. هرچند بهشتی بودن او را بالای سر خودش گفته بود، با این حال به ما دلداری داد و گفت: ما منتظر خبرهای خوشی هستیم. آقا تقی، چهار سال پس از این دیدار زنده بود. این دلداری آقا باعث شد ما با امید و انرژی بیشتری به او رسیدگی کنیم.
#خبر_پرواز
پدر شهید می گوید:یک روز خانمی سراسیمه آمد سراغ ما. گفت نذر کرده بودیم توی حسینیه بنیعباس علیهالسلام ۱۰ شب به حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام متوسل شویم تا شفای تقی را بگیریم. شب پنجم حضرت به خوابم آمد و گفت «من از خدا خواستم ولی خدا قبول نکرد»؛ گفت بروید در خانه حضرت محمد (ص) را بزنید» وقتی خانم این خواب را نقل میکرد، یادم افتاد سالروز تولد پیامبر اسلام نزدیک است. احساس کردم تقی روزها را طی میکند تا برسد به این روز. شب تولد پیامبر نور و رحمت فرا رسید. حالا دیگر دستگاه تنفس هم نمیتوانست برای تقی کاری کند. دکترها و پرستارها دور تا دور تختش جمع شده بودند تا لحظهای گشوده شدن در بهشت را تماشا کنند. وقتی لحظه موعود فرا رسید، همه میخندیدند. هرچند پهنای صورتشان را اشک فرا گرفته بود. چرا که آخرین لبخند تقی در آخرین دم حیات دنیایی تماشایی بود!
یاد
#شهدا_بخوانیم_فاتحه_با_ذکر_صلوات
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام خضرنبی(ع)