🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#کافه_کتاب
بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
تولد پرماجرا
خانم عابد(مادر شهید)
چهار دختر و یک پسر داشتم. چند وقتی هم بود که روماتیسم شدیدی گرفته بودم.
با این حال باردار بودم. ماه های آخر بارداری به بیماری شدیدتری مبتلا شدم.تب مالت!
اوایل تابستان سال چهل و پنج بود. وقتی به دکتر مراجعه کردم گفت: برای حفظ جان شما، باید بچه را سقط کنیم! اما زیر بار نرفتم.
دکتر دیگری گفت: بعید است بچه زنده بماند!
اما حاضر به سقط بچه نشدم. گفتم: اگر خدا بخواهد، هم مادر را زنده نگه میدارد همبچه را؛
همین هم شد. در ماه رمضان زایمان کردم. در نهایت ناباوری پزشکان، هم مادر سالم بود، هم فرزند.
پسر اول ما محمد نام داشت. اسم این را هم علیرضا گذاشتیم تا هم نام امیرالمومنین علیه السّلام در خانه ما زنده باشد. هم نام زیبای امام رضا علیه السّلام.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷