|بسمربالشُھداوالصدیقین|
#سلام_بر_ابراهیم
صفحھ ۶۴
دبیر ورزش
«خاطرات شهید رضا هوریار»
ارديبهشت سال ۱۳۵۹ بود. دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم. در كنار مدرسه
ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود.
رفته بودم به ديدنش. كلی با هم صحبت كرديم. شيفته مرام و اخلاق ابراهيم
شدم.
آخر وقت بود. گفت: تک به تک واليبال بزنيم!؟
خنده ام گرفت. من با تيم ملی واليبال به مسابقات جهانی رفته بودم. خودم را
صاحب سبک می دانستم.
حالا اين آقا می خواد...! گفتم باشه. توی دلم گفتم: ضعيف بازی می كنم
تا ضايع نشه!
سرويس اول را زد. آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومی، سومی و...
رنگ چهره ام پريده بود.
جلوی دانش آموزان كم آوردم!
ضرب دست عجيبی داشت. گرفتن سرويس ها واقعا مشكل بود. دورتا دور
زمين را بچه ها گرفته بودند.
نگاهی به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدی و
بعدی و... .
می خواست ضايع نشم. عمدا توپ ها را خراب می كرد!
. . .
زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی
@testimonial