👊کانال تنگه مرصاد💥
*🍂 #هفت_شهر_عشق (نگاهی نو به حماسه #عاشورا)🍂 قسمت صد و هفدهم7⃣1⃣1⃣ 👀نگاه کن! آن پیرمرد را می‌گویم،
🏴◼ ◼🏴◼ 🏴◼🏴◼ ◼🏴◼🏴◼ 🏴◼🏴◼🏴◼ 🥀 (نگاهی نو به حماسه ) 4⃣1⃣1⃣قسمت صد و چهاردهم 👈🏻آری!عمرسعد به این نتیجه رسیده است که اگر روزی مردم قیام کنند،من باید نامه ابن‌زیاد را نشان بدهم و ثابت کنم که ابن‌زیاد دستور قتل حسین را به من داده است، برای همین، عمرسعد با لبخندی دروغین به ابن‌زیاد می‌گوید: «آن نامه را گم کرده‌ام. وقتی در کربلا بودم، در میان آن همه جنگ و خون‌ریزی، نامه شما گم شد.» 🗣ابن‌زیاد می‌داند که او دروغ می‌گوید پس با صدایی بلند فریاد می‌زند: «گفتم آن نامه را نزد من بیاور!»، عمرسعد ناراحت می‌شود و می‌فهمد که اوضاع خراب است،برای همین از جا برمی‌خیزد و به ابن‌زیاد می‌گوید: 📜«آن نامه را در جای امنی گذاشته‌ام، تا اگر کسی در مورد قتل حسین به من اعتراضی کرد، آن نامه را به او نشان بدهم.» 👀نگاه کن! عمرسعد از قصر بیرون می‌رود. او می‌داند که دیگر از حکومت ری خبری نیست! به راستی،چه زود نفرین امام حسین علیه السلام در حق او مستجاب شد. 📜نامه‌ای از طرف یزید به کوفه می‌رسد، او فرمان داده است تا ابن‌زیاد اسیران را به سوی شام بفرستد. او می‌خواهد در شام جشن بزرگی بر پا کند و پیروزی خود را به رخ مردم شام بکشد.. 🐫اسیران را از زندان بیرون می‌آورند و بر شترها سوار می‌کنند. 👀نگاه کن بر دست و گردن امام سجّاد علیه السلام غُلّ و زنجیر بسته‌اند.. ⁉آیا می‌دانی غُلّ چیست؟ غُلّ، حلقه آهنی است که بر گردن می‌بندند تا اسیر نتواند فرار کند. دست‌های زنان را با طناب بسته‌اند. وای بر من! بار دیگر روسری و چادر از سر آنها برداشته‌اند.. 👈🏻یزید دستور داده است آنها را مانند اسیرانِ کفّار به سوی شام ببرند..او می‌خواهد قدرت خود را به همگان نشان بدهد و همه مردم را بترساند تا دیگر کسی جرأت نکند با حکومت بنی‌امیّه مخالفت کند.. ❌یزید می‌خواهد همه مردم شهرهای مسیر کوفه تا شام ذلّت و خواری اسیران را ببینند.. ☀آفتاب بر صورت‌های برهنه می‌تابد و کودکان از ترس سربازان آرام آرام گریه می‌کنند. یکی می‌گوید: «عمّه جان ما را کجا می‌برند؟» و دیگری از ترس به خود می‌پیچد.. 👀نگاه کن! مردم کوفه جمع شده‌اند،آن‌قدر جمعیّت آمده که راه بندان شده است. همه آنها با دیدن غربت اسیران گریه سر داده‌اند.. 🥀امام سجّاد علیه السلام بار دیگر به آنها نگاه می‌کند و می‌گوید: «ای مردم کوفه، شما بر ما گریه می‌کنید؟ آیا یادتان رفته است که شما بودید که پدر و عزیزان ما را کشتید.» 🏹نیزه‌داران نیز، می‌آیند سرهای همه شهیدان بر بالای نیزه است. شمر دستور حرکت می‌دهد. سربازان، مأمور نگهبانی از اسیران هستند تا کسی خیال آزاد کردن آنها را نداشته باشد. صدای زنگ شترها، سکوت شهر را می‌شکند و سفری طولانی آغاز می‌شود.. 🥀چه کسی گفته که زینب علیها السلام اسیر است. او امیر صبر و شجاعت است،او می‌رود تا تخت پادشاهی یزید را ویران کند. او می‌رود تا مردم شام را هم بیدار کند. 🥀سرهای عزیزان خدا بر روی نیزه‌ها مقابل چشم زنان است، امّا کسی نباید صدا به گریه بلند کند.. ⚔هرگاه صدای گریه بلند می‌شود سربازان با نیزه و تازیانه صدا را خاموش می‌کنند،بدن اسیران از تازیانه سیاه شده است.. 🐫کاروان به سوی شام به پیش می‌رود. شمر و همراهیان او به فکر جایزه‌ای بزرگ هستند. 💰آنها با خود چنین می‌گویند: «وقتی به شام برسیم یزید به ما سکّه‌های طلای زیادی خواهد داد. ای به قربان سکّه‌های طلای یزید! پس به سرعت بروید، عجله کنید و به خستگی کودکان و زنان فکر نکنید، فقط به فکر جایزه خود باشید... ♻ ....ادامه دارد....♻ ✍🏻مهدی خدامیان آرانی ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ @tmersad313 ❁❁❁❁❁❁🕯❁❁❁❁❁❁ 🏴ⓨⓐ ⓗⓞⓢⓔⓘⓝ