وارد مسجد می شوم بچه های محله دور حوض نشسته اند. دسته های دوتایی و سه تایی شده اند و سرشان در گوشی موبایل است. از بازیهای اندرویدی لذت می برند؛ لذتی که طعم کنار هم بودن را برایشان محو کرده است، زور بازوهایشان را در سر انگشتانشان جمع کرده است و هیجاناتشان را در زیر دندانهایشان خرد می کند.
یاد دوران کودکی ام برایم زنده می شود.
زنگ مدرسه به صدا در آمد. مدرسه تعطیل شد و دخترها از مدرسه خارج شدند.
ما بدو بدو به سمت کلاسها رفتیم. اول از همه شروع به جمع کردن وسایل جا مانده ی دخترها کردیم. آنها را داخل جعبه گمشده ها گذاشتیم. بعد از آن برادرهایم نیمکت ها را جابجا کردند و ما دخترها با قد کوتاهمان جارو زدیم.
صدای کوبیدن قالی بلند شد. پدر و مادر یک رج را تمام کردند. انگار مسابقه داشتیم. باید قبل از اینکه رج دیگرشان تمام شود کار ما هم تمام شود.
تمام مدرسه پر از صدای جابجایی نیمکت و بوی خاک بود. این کار اگر چه کمک به پدر بود ولی برایمان یک بازی لذت بخش بود مثل هنگامی که با بچه های محل در کوچه بازی می کردیم.
صدای اذان فضای مسجد را پر می کند. با خودم می گویم این کم کاری ما پدر و مادرها بوده که کودکانمان غرق در بازیهای مجازی شده اند. باید بعد از نماز با مسئول بسیج مسجد هم فکری کنیم. شاید بتوان با سپردن مسئولیت برخی از کارهای مسجد، بازی، دور همی و چالشهایی جذاب طعم لذتهایی شیرین را در دنیای واقعی به آنها چشاند.
✍مریم نوری امامزاده ئی
#طلبه_نوشت
#تولیدی
@tollabolkarimeh